[hadith]و من کلام له (علیه السلام) قاله للأشعث بن قیس و هو علی منبر الکوفة یخطب، فمضی فی بعض کلامه شی‏ء اعترضه الأشعث فیه، فقال: یا أمیرالمؤمنین، هذه علیک لا لک، فخفض (علیه السلام) إلیه بصره ثم قال:

مَا یُدْرِیکَ مَا عَلَیَّ مِمَّا لِی، عَلَیْکَ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ لَعْنَةُ اللَّاعِنِینَ، حَائِکٌ ابْنُ حَائِکٍ، مُنَافِقٌ ابْنُ کَافِرٍ؛ وَ اللَّهِ لَقَدْ أَسَرَکَ الْکُفْرُ مَرَّةً وَ الْإِسْلَامُ‏ أُخْرَی، فَمَا فَدَاکَ مِنْ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا مَالُکَ وَ لَا حَسَبُکَ، وَ إِنَّ امْرَأً دَلَّ عَلَی قَوْمِهِ السَّیْفَ وَ سَاقَ إِلَیْهِمُ الْحَتْفَ لَحَرِیٌّ أَنْ یَمْقُتَهُ الْأَقْرَبُ وَ لَا یَأْمَنَهُ الْأَبْعَدُ.

[قال السید الشریف یرید (علیه السلام) أنه أسر فی الکفر مرة و فی الإسلام مرة. و أما قوله (علیه السلام) دل علی قومه السیف فأراد به حدیثا کان للأشعث مع خالد بن الولید بالیمامة غرّ فیه قومه و مکر بهم حتی أوقع بهم خالد و کان قومه بعد ذلک یسمّونه عرف النار و هو اسم للغادر عندهم‏].[/hadith]

برخورد با منافق جسور و بی ادب!

قبل از ورود در شرح و تفسیر این خطبه، لازم است به دو نکته اشاره شود:

1ـ همان گونه که می دانیم مخاطب در این کلام «اشعث بن قیس» است که نام او «معدی کرب» بود و به مناسبت موهای ژولیده ای که داشت او را «اشعث» نامیدند تا حدی که اسم اصلی او به فراموشی سپرده شد. او در زمان پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) مسلمان شد سپس بعد از رحلت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) مرتد شد و به حمایت از طایفه «بنی ولیعه» که راه ارتداد را پیش گرفته بودند برخاست. «زیاد بن لبید» از سوی «ابوبکر» مأمور جنگ با آنان شد و اشعث در این میان اسیر گردید (این اسارت او در اسلام بود).

در زمان جاهلیّت هنگامی که پدرش «قیس» کشته شد، برای گرفتن انتقام خون او به همراهی قبیله اش حرکت کرد و به جای حمله به قبیله قاتل (قبیله بنی مراد) اشتباهاً به قبیله دیگری (قبیله بنی الحارث) حمله کرد و چون در این جنگ شکست خورد و اسیر گشت برای آزادی او صدها شتر فدیه دادند و این اسارت او در حال کفر بود).

به هر حال، هنگامی که او را نزد «ابوبکر» بردند (و اظهار ندامت کرد) او اشعث را عفو نمود و خواهرش «ام فروه» را که نابینا بود به وی تزویج نمود; و از این زن چهار پسر آورد که یکی از آنها محمّد بود که با امام حسین(علیه السلام) و یارانش در کربلا به مقابله برخاست و دختری به نام «جعده» که امام مجتبی(علیه السلام) را مسموم ساخت.

«اشعث» از کسانی بود که با «عمروبن عاص» در مسأله ایجاد نفاق در صفوف یاران علی(علیه السلام) در جنگ صفّین همکاری نمود.

«ابن ابی الحدید» و «محمّد بن عبده» در یک کلام کوتاه «اشعث» را چنین معرفی می کنند: «او از منافقین در عصر علی(علیه السلام) بود و در میان اصحاب آن حضرت مانند «عبدالله بن ابیّ بن سلول» در میان یاران رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) بود که هر کدام در زمان خود از رؤسای منافقین بودند و در بسیاری از توطئه ها و مفسده ها شرکت داشتند».(1)

2ـ در این که این کلام در کجا و به چه مناسبت علی(علیه السلام) آن را خطاب به «اشعث» بیان فرمود، در میان دانشمندان گفتگوست.

در یک روایت چنین می خوانیم که امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در حالی که بر منبر بود، نوشته ای بیرون آورد که کلامی از رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) بر آن بود: «اَلْمُسْلِمُونَ تَتَکافَؤُ دماءُهُمْ وَ هُمْ یَد عَلی مَنْ سواهُمْ مَنْ اَحْدَثَ حَدثاً اَوْ آوی مُحْدثاً فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَ النّاس اَجْمَعینَ; خون مسلمانان با یکدیگر برابر است و همگی به منزله یک دست در مقابل دشمنان هستند; کسی که بدعتی در دین خدا بگذارد یا بدعت گذاری را پناه بدهد، لعنت خدا و همه مردم بر او باد»!(2)

«اشعث بن قیس» منافق، در این جا صدا زد: «هذا وَاللهِ عَلَیْکَ لا لَکَ; این به خدا سوگند به زیان توست نه به سود تو!» حضرت نگاهی به او کرد و سخنان تند بالا را در جواب او فرمود و او را به همه مردم با صراحت تمام معرفی کرد.

شاید منظور اشعث از این سخن این بود که اگر خون مسلمانان با هم برابر است و باید همه با هم متّحد باشند; چرا با گروهی از مسلمانان به جنگ برخاستی؟ (در حالی که نفاق افکنان، آتش افروزان جنگ جمل و صفّین و نهروان بودند و علی(علیه السلام) به عنوان خلیفه رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) که علاوه بر نصّ برخلافتش، مردم با او بیعت کرده بودند شناخته می شد).

در روایت دیگری آمده است که آن حضرت بر منبر کوفه خطبه می خواند و درباره «حکمین» که بعد از جنگ صفین، مصیبت بزرگی برای جهان اسلام به بار آوردند، سخن می گفت; یکی از یارانش برخاست و عرض کرد ای امیرمؤمنان! تو ما را از قبول حکمیّت نهی فرمودی سپس به آن امر کردی، ما نمی دانیم کدامیک از این دو کار بهتر است؟ حضرت دو دست خود را به یکدیگر زد و فرمود: «هذا جَزاءُ مَنْ تَرَکَ الْعُقْدَةَ».

منظور امام(علیه السلام) این بود که این کیفر کسی است که رأی صحیح را رها کند. شما نیز، سخن مرا در کار حکمین نپذیرفتید و اصرار کردید که من در برابر آن تسلیم شوم، ولی «اشعث» چنین پنداشت که مفهوم سخن این است که: این جزای من است که راه صحیح را رها کردم و لذا اعتراض کرد و گفت: «ای امیرمؤمنان این سخن که گفتی بر زیان توست، نه به سود تو!»(3)


اکنون به شرح و تفسیر خطبه باز می گردیم، مطابق آنچه در این سخن آمده امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در پاسخ اعتراض اشعث نخست می فرماید: «تو چه می دانی چه چیز به زیان من است یا به سود من؟!» (ما یُدْریکَ ما عَلَیَّ مِمّا لی).

اشاره به این که تو اصلا مفهوم سخن مرا نفهمیدی که چه می گویم و اشاره به چه نکته ای می کنم. منظور من دعوت مسلمین به اتّحاد و اشاره به اشتباهی است که در مسأله قبول «حکمین» کردند تا دیگر این گونه کارها را تکرار نکنند. امّا تو مطلب را وارونه فهمیدی!

سپس در یک سخن تند به او می فرماید: «لعنت خدا و لعنت همه لعنت کنندگان بر تو باد!» (عَلَیْکَ لَعْنَةُ اللهِ وَ لَعْنَةُ اللاعِنین).

تاریخ زشت و ننگین اشعث نیز به خوبی نشان می دهد که مستحقّ چنین لعنی بوده است چرا که در بسیاری از توطئه ها و برنامه های مفسده انگیز اجتماعی آن زمان دست داشته و یا رهبری اصلی آن را بر عهده گرفته است و به گفته «ابن ابی الحدید» تمام مفسده هایی که در دوران خلافت علی(علیه السلام) واقع شد اصل و اساس آن «اشعث بن قیس» بود.(4)

سپس می افزاید: «ای بافنده (دروغ) فرزند بافنده!» (حائِکُ بْنُ حائِک). «و ای منافق فرزند کافر!» (مُنافِقُ بْنُ کافِر).

در این که منظور از «حائک» (بافنده) در این جا چیست، شارحان نهج البلاغه سخنان بسیار گفته اند. بعضی آن را بر معنای ظاهر لغوی حمل کرده و گفته اند اشاره به شغل اشعث و پدرش بوده و این شغل در آن زمان مخصوص قشر بسیار پایینی از اجتماع بوده که از معارف دینی و آداب اجتماعی و تمدّن، دور بوده اند، ولی این معنا با آنچه در تاریخ زندگی اشعث و پدرش نقل شده، سازگار نیست; زیرا آنها ظاهراً دارای چنین شغلی نبودند.

بعضی آن را به معنای انسان متکبّر و خودخواه دانسته اند، چرا که یکی از معانی «حائک» در لغت کسی است که با تکبّر راه می رود.(5)

بعضی دیگر آن را اشاره به معنای کنایی آن می دانند و می گویند منظور از «حائک» (بافنده) کسی است که سخنان باطلی را به هم می بافد و بافنده دروغ و کذب است و این در واقع کار اشعث و پدرش بود; و چنین کنایه ای نه تنها در لغت عرب که در لغات دیگر نیز وجود دارد. و قابل توجّه این که در روایتی به روشنی به این معنا اشاره شده است و آن روایت این است که نزد امام صادق(علیه السلام) سخن از «حائک» به میان آمد. امام(علیه السلام) فرمود: «اِنَّهُ مَلْعُون; حائک ملعون است» سپس در تفسیر آن چنین فرمود: «اِنَّما ذلِکَ الَّذی یَحُوکُ الْکِذْبَ عَلَی اللهِ وَ عَلی رَسُولِهِ; حائک کسی است که دروغ بر خدا و پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) می بافد».(6)

امّا این که امام او را منافق شمرده، از واضحات تاریخ است، چرا که اعمالی در درون حکومت علی(علیه السلام) از او سر زد که نشان می دهد او از سران نفاق بود، او یکی از عوامل شهادت امیرمؤمنان علی(علیه السلام) و ناکامی مسلمین در جنگ صفّین و بروز جنگ نهروان و به وجود آمدن داستان حکمین و توطئه های زیاد دیگری بود و همان گونه که در بالا گفتیم بعضی از آگاهان، او را در عصر علی(علیه السلام) به «عبدالله بن ابیّ» در عصر پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) که از سران منافقان آن زمان بوده، مقایسه کرده اند.(7)

کوتاه سخن این که وضع حال او در پیمودن راه نفاق و تقویت منافقین آشکارتر از آن است که نیاز به توضیح بیشتر داشته باشد.

امّا تعبیر به کافر در مورد پدر او، آن هم از مسلّمات تاریخ است، چرا که او از مشرکان بود که در عصر جاهلیّت در اختلافات قبیله ای کشته شد.

سپس در ادامه این سخن می فرماید: «به خدا سوگند یک بار کفر، تو را اسیر کرد و بار دیگر اسلام; و مال و حسب تو نتوانست تو را از هیچ یک از این دو اسارت آزاد سازد!» (وَاللهِ لَقَدْ اَسَرَکَ الْکُفْرُ مَرَّةً وَ الاِسْلامُ اُخْری! فَما فَداکَ مِنْ واحِدَة مِنْهُما مالُکَ وَ لا حَسَبُکَ!).

امّا داستان اسارت او در جاهلیت بنا به گفته «ابن ابی الحدید» چنین است که پدر اشعث به نام قیس به وسیله قبیله بنی مراد کشته شد، فرزندش اشعث به خونخواهی او برخاست و به اتفاق طایفه کنده، حمله را آغاز کردند ولی به جای قبیله بنی مراد اشتباهاً به قبیله بنی حارث حمله نمودند. طایفه بنی کنده شکست سختی خوردند و اشعث اسیر شد و همان گونه که قبلا گفته شد در برابر دادن صدها شتر آزاد گردید (از بعضی از نقل ها استفاده می شود که شتران فداء را از میان قبیله اشعث جمع آوری کردند، بنابراین این که می فرماید: «فداء تو موجب آزادی تو نشد» اشاره به این دریوزگی است که برای آزادی اشعث انجام شد. این احتمال نیز داده شده است که منظور از این سخن آن است که قدرت و قوّت و شخصیت تو مانع اسارتت نگشت; بلکه ذلیلانه در چنگال دشمن اسیر شدی در حالی که فرماندهان دیگر از بنی کنده مقاومت کردند و کشته شدند ولی تو ذلیلانه تسلیم شدی).

امّا داستان اسارت او در اسلام نیز به گفته «ابن ابی الحدید» چنین بود که: بعد از نفوذ قدرت اسلام و آمدن هیئت های نمایندگی قبایل عرب نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) برای قبول اسلام، هیئتی از قبیله بنی کنده که اشعث نیز جزء آنها بود به محضر پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) آمدند و ظاهراً اسلام را پذیرفتند; و پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) نیز هدایایی به آنها داد، ولی بعد از رحلت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) اشعث در صفوف مرتدیّن قرار گرفت و بر ضدّ اسلام و مسلمین قیام کرد، گروهی از لشکریان اسلام آنها را محاصره کردند، او شبانه نزد فرمانده لشکر اسلام آمده، تقاضای امان کرد و تسلیم شد و بعضی گفته اند تقاضای امان برای ده نفر از خانواده خود کرد و بقیّه را که هشتصد نفر بودند تسلیم سپاه اسلام نمود و آنها انتقام سختی از آنان گرفتند. سپس اشعث را دست بسته با آن ده نفر نزد «ابوبکر» آوردند، «ابوبکر» آنها را عفو کرد و خواهرش «ام فروه» را که نابینا بود به ازدواج او درآورد (همان گونه که قبلا گفته شد).(8)

«طبری» در تاریخ خود می نویسد: روی همین جهت هم مسلمانان او را لعن می کردند و هم اسیران طایفه خودش، تا آن جا که زنان طایفه اش او را «عُرْفُ النّارِ» نامیدند (عرف النّار به معنی یال های آتش است) و این سخن را به کسانی می گفتند که مرتکب خیانت شوند (چرا که اشعث بزرگترین خیانت را درباره قبیله خود انجام داد).(9)

روی همین جهت امام(علیه السلام) در ادامه سخن می فرماید:

«آن کس که شمشیرها را به سوی قبیله اش هدایت کند و مرگ را به جانب آنان سوق دهد، سزاوار است که نزدیکانش به او خشم ورزند و بیگانگان به او اعتماد نکنند!» (وَ اِنَّ امْرَءاً دَلَّ عَلی قَوْمِهِ السَّیْفَ، وَ ساقَ اِلَیْهِمُ الْحَتْفَ! لَحَرِیّ اَنْ یَمْقُتَهُ الاَقْرَبُ، وَ لا یَأمَنُهُ الاَبْعَدُ).

اشاره به این که تو همان کسی هستی که در داستان مرتد شدن بعد از اسلام و مخالفت با پرداخت زکات به حکومت اسلامی در زمان ابوبکر، هنگامی که زیاد بن لبید، امیر حضرموت با لشکر عظیمی به سوی تو آمد و جنگ شدیدی در میان قوم تو و آنها واقع شد، قوم تو پناه به قلعه محکم خود بردند، هنگامی که وضع مشکل شد تو به سراغ زیاد آمدی و امان خواستی (به روایتی تنها برای خودش امان خواست و به روایتی برای ده نفر از نزدیکانش) و بقیه را به دم شمشیر مسلمین سپردی! (این در حالی بود که بقیّه قومش گمان می کردند برای آنها هم امان گرفته، در حالی که چنین نبود; و همین کار سبب شد که در میان مردم به عنوان خیانتکار مشهور گردد).

جالب این که بعضی از مورّخان نوشته اند: هنگامی که او امان از لشکر اسلام خواست، اسم ده نفر را نوشت و به آنها داد و فراموش کرد نام خود را بنویسد; به همین دلیل هنگامی که آن ده نفر از جمعیّت پناه برندگان به قلعه جدا شدند و نام خود اشعث را در آن نامه ندیدند، یکی از مسلمانان خوشحال شد و خطاب به او کرد و گفت: ای دشمن خدا خوشبختانه اشتباه کردی (و الآن مرگ در انتظار توست) ولی پیشنهاد شد که او را نکشند و نزد ابوبکر ببرند. هنگامی که او را با گروهی از اسیران نزد ابوبکر آوردند، اظهار ندامت و پشیمانی و توبه کرد و بخشوده شد.(10)

مرحوم سیّدرضی در این جا روایت دیگری نقل کرده است، او می گوید: «مقصود امام(علیه السلام) این است که اشعث یک بار در دوران کفرش اسیر شد و بار دیگر پس از اسلام آوردن; و جمله «دَلَّ عَلی قَوْمِهِ السَّیْفَ» اشاره به سخنی است که اشعث با خالد بن ولید در یمامه داشت; اشعث قبیله خویش را فریب داد و به آنان خیانت کرد و خالد آنها را به قتل رساند، به همین دلیل قبیله اش او را «عُرْفُ النّارِ» نامیدند. این لقب را به افراد خائن و پیمان شکن می گفتند».

بعضی از مورّخان و شارحان نهج البلاغه گفته اند اشعث داستانی با خالدبن ولید نداشته، بلکه ماجرای او با زیادبن لبید بوده که در بسیاری از تواریخ اسلامی به آن تصریح شده است; ولی به گفته ابن میثم در شرح نهج البلاغه خود، از آن جا که شریف رضی مرد دانشمند و آگاهی بوده، ممکن است او به تاریخی در این زمینه دست یافته باشد که به ما نرسیده است.(11)

همان گونه که در سابق نیز اجمالا اشاره شد «عرف» در اصل به معنای برآمدگی است، به همین دلیل محلّ روییدن یالهای اسب و خروس را عرف می گویند (و گاه به خود یال نیز عرف گفته می شود) و عرفات را از این نظر عرفات می نامند که سرزمین بلندی است که اطراف آن را کوه هایی گرفته است و اعراف، دیواری است که در میان بهشت و دوزخ کشیده شده است.(12)

اگر افراد خائن و پیمان شکن را «عرف النّار» می نامیدند به خاطر این بوده است که آنها برای قوم خود آتش می افروختند و گویی به منزله زبانه ها و یالهای این آتش بودند.


نکته ها:

1ـ این برخورد شدید برای چه بود؟

ممکن است کسانی که به تاریخ اشعث بن قیس، این منافق کوردل آشنا نباشند، از برخورد شدیدی که امام(علیه السلام) نسبت به او کرده تعجّب کنند که چگونه او را لعن و نفرین می کند و لعن خدا و همه لعن کنندگان را نثار او می کند! سپس او را به اوصافی مانند بافنده (دروغ و باطل) و منافق و فرزند کافر، کسی که نه در اسلام ارزش و منزلتی داشته و نه در کفر; کسی که حتّی نسبت به اقوام و نزدیکانش مرتکب خیانت شده، توصیف می کند.

ولی هنگامی که تاریخچه سیاه و زشت و شوم زندگی این مرد را که در غالب تواریخ اسلامی آمده است بررسی کنیم و ببینیم تا چه حد مایه فساد در میان مسلمین و حتّی در دوران جاهلیّت بود; و چگونه آتش بیار معرکه های مختلف می شد تا آن جا که او را «عرف النّار» نامیدند، آن گاه تعجّب ما زایل می شود و قبول می کنیم که «اشعث بن قیس» استحقاق بیش از این مقدار را داشت و آنچه امام(علیه السلام) بیان فرموده، تنها مقداری از اعمال و صفات زشت اوست; هر چند این چند جمله کوتاه، گویا و رساست که می تواند چهره واقعی او را در افکار منعکس کند.

در واقع آنچه در این کلام آمده، بیان بخشی از اوصاف اشعث بن قیس است و یک رهبر آگاه باید در موقع لزوم، افراد منافق، و توطئه گر را به جامعه معرفی کند تا در دام او گرفتار نشوند، مخصوصاً گروهی از مردم، به ویژه نسل جوان که از سابقه زندگی او خبر ندارند، گرد او جمع نشوند; و این همان افشاگری بحق است، نه دشنام گویی و ناسزا.

2ـ چگونه امام(علیه السلام) چنین مرد منافقی را تحمّل می کرد؟

از آنچه در نکته بالا و در شرح خطبه آمد ممکن است این سؤال به وجود آید که اگر اشعث بن قیس چنین سابقه ننگین و رسوایی داشته، و منشأ آن همه مفاسد بوده است، چرا امام(علیه السلام) وجود او را تحمّل می کرد و دستور اعدامش را نمی داد؟!

پاسخ این است که: برخورد پیشوایان اسلام با منافقین پیچیده بوده است; چرا که آنها چهره دوگانه ای داشته اند; در باطن، کفر و توطئه و فساد و در ظاهر، اسلام و نماز و قرآن; به همین دلیل حذف کردن آنها از صحنه اجتماع منشأ تنشهایی می شده و دستاویز به دست منافقان دیگر می داده که چرا مسلمان و نماز خوان به سوی قبله را می کشند، بخصوص اگر مانند اشعث، قوم و قبیله نیرومندی داشت تنشها بیشتر می شد.

این مشکل در عصر رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) نیز دقیقاً وجود داشت; و رفتار پیامبر را با منافقان کوردل که در چهره اسلام ظاهر می شدند پیچیده و مشکل می ساخت; تا آن جا که در حدیث معروفی از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) می خوانیم که فرمود: «لَوْلا اَنّی اَکْرَهُ اَنْ یُقالَ اِنَّ مَحَمَّداً(صلی الله علیه وآله وسلم) اِسْتَعانَ بقَوْم حَتّی اِذا ظَفَرَ بعَدُوِّهِ قَتَلَهُمْ لَضَرَبْتُ اَعْناقَ قَوْم کَثیر; اگر نه به خاطر این بود که من ناخوش دارم افرادی بگویند: محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) از گروهی کمک گرفت و پس از پیروزی بر دشمنان، یاران خود را کشت (اگر چنین نبود) من گردن های گروه زیادی را می زدم».(13)

آری! گروهی از منافقین بودند که در صفوف مسلمین خود را پنهان می کردند و حتّی در میدانهای جنگ همگام با مسلمانان شرکت می کردند، و برخورد شدید با آنها، این توهّم را برای بعضی از ناآگاهان ایجاد می کرد که اسلام حافظ خون مسلمین نیست! و به همین دلیل به خاطر نداریم که پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) دستور قتل منافقی را در تمام دوران زندگیش داده باشد.

ولی این امر مانع از آن نبود که پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) و از آن بالاتر قرآن مجید در مورد آنها به طور عام و احیاناً به طور خاص افشاگری کند تا مردم مراقب آنها باشند.


پی نوشت:

  1. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص 292 به بعد و شرح نهج البلاغه عبده، ص 56.

  2. در روایات متعدّدی وارد شده که منظور از جمله «مَنْ اَحْدَثَ حَدَثاً» خونریزی و قتل است (به وسائل الشیعة، ج 19، ص 11 تا 19 ابواب القصاص)، باب 4 و 8 مراجعه کنید) این معنا مناسب با عبارت بالا نیز می باشد.

  3. مصادر نهج البلاغه، ج 1، ص 368 و 369.

  4. شرح ابن ابی الحدید، ج 2، ص 279.

  5. «حاِک» گاه از ماده «حَوَکَ» آمده که به معنای بافندگی است و گاه از «حَیَکَ» که به معنای راه رفتن متکبّرانه است.

  6. وسائل الشیعة، ج 12، ص 101، باب 23 از ابواب مایکتسب به، ح 2.

  7. به شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید و همچنین شرح عبده مراجعه شود.

  8. شرح ابن ابی الحدید، ج 1، ص 293 ـ 296.

  9. تاریخ طبری، ج 2، ص 548.

  10. کامل ابن اثیر، ج 2، ص 381.

  11. شرح ابن میثم، ج 1، ص 325.

  12. لسان العرب، مقاییس اللغة و مجمع البحرین.

  13. وسائل الشیعه، ابواب حدّ المرتد، باب 5، ح 3.