• تاریخ: 1388/05/05

    بیانات در دیدار اعضای دفتر رهبری و سپاه حفاظت ولی امر

همان هواپیماهای اف 5 و اف 4 و اف 14 و این‏هائی که قرار بود بعد از پنج شش روز بکلی از کار بیفتد، هنوز دارد تو نیرو هوائی ما کار می‏کند! بیست و نُه سال از سال 59 می‏گذرد، هنوز دارند کار می‏کنند! البته تعدادی از آن‏ها توی جنگ آسیب دیدند، ساقط شدند، تیر خوردند، بعضیشان از رده خارج شدند، اما از این طرف هم در قبال این ریزش، رویشی وجود داشت؛ مهندسین ما در دستگاه‏های ذی‏ربط توانستند قطعات درست کنند، خلأها را پر کنند و بعضی از قطعات را علی‏رغم تحریم، به کوری چشم آن تحریم‏کننده‏ها، از راه‏هائی وارد کنند و هواپیماها را سرپا نگه دارند. علاوه بر این‏ها، از آن‏ها یاد بگیرند و دو نوع هواپیمای جنگی خودشان بسازند. الآن شما می‏دانید که در نیروی هوائی ما، دو نوع هواپیمای جنگی- البته عین آن هواپیماهای قبلیِ خود ما نیست، اما بالاخره از آن‏ها استفاده کردند. مهندس است دیگر، نگاه می‏کند به کاری، تجربه می‏اندوزد، خودش طراحی می‏کند- هواپیمای دو کابینه‏ی برای آموزش و یک کابینه‏ی برای تهاجم نظامی، ساخته شده است. علاوه بر اینکه همانهائی هم که داشتیم، هنوز داریم و توی دستگاه‏های ما هست.این، توکل به خداست؛ این، صدق وعده‏ی خداست. وقتی خدای متعال با تأکید فراوان و چندجانبه می‏فرماید: «و لینصرنّ اللَّه من ینصره»؛ بی‏گمان، بی‏تردید، حتماً و یقیناً خدای متعال نصرت می‏کند، یاری می‏کند کسانی را که او را، یعنی دین او را یاری کنند- وقتی خدا این را می‏گوید- من و شما هم می‏دانیم که داریم از دین خدا حمایت می‏کنیم، یاریِ دین خدا می‏کنیم. بنابراین، خاطرجمع باشید که خدا نصرت خواهد کرد.بعد از آغاز جنگ تحمیلی هم ده‏ها بار- حالا اگر ریزهایش را بخواهیم حساب کنیم، بیش از این حرفها شاید بشود گفت؛ هزارها بار، اما حالا آن رقمهای درشت را آدم بخواهد حساب کند- ما نصرت الهی را دیدیم؛ کمک الهی را دیدیم. یکی‏اش همین آمدن اسرا بود. ما حدود پنجاه هزار اسیر پیش عراق داشتیم؛ پنجاه هزار. او هم یک‏خرده کمتر از این، در همین حدودها، اسیر دست ما داشت. منتها فرقش این بود که اسیرهائی که او پیش ما داشت، همه نظامی بودند، اسیرهائی که ما پیش او داشتیم، خیلی‏شان غیر نظامی بودند. توی همین بیابانها مردم را جمع کرده بودند، برده بودند. من وقتی‏که جنگ تمام شد، به نظرم رسید که پس گرفتن این اسیرها از صدام، احتمالًا سی سال طول می‏کشد؛ سی سال! چون تبادل اسرا را در جنگهای معروف دیده بودیم دیگر. در جنگ بین‏الملل، جنگ ژاپن، بعد از گذشت بیست سی سال، هنوز یک طرف مدعی بود که ما چند تا اسیر پیش شما داریم؛ او می‏گفت نداریم؛ چک‏چونه، بنشین برخیز؛ تا بالاخره به یک نتیجه‏ای می‏رسیدند. باید صد تا کنفرانس گذاشته بشود، نشست و برخاست بشود، تا ثابت کنیم که بله، فلان تعداد اسیر هنوز باقی‏اند؛ آن هم قطره‏چکانی. صدام این‏جوری بود دیگر؛ آدم بدقلق، بداخلاق، خبیث، موذی، هر وقت احساس قدرت کند، حتماً قدرت‏نمائی‏ای از خودش نشان بدهد؛ این‏جور آدمی بود؛ صدام طبیعتش خیلی طبیعت پستِ دنی‏ای بود. آدم‏های پست و دنی هرجا احساس قدرت بکنند، آن‏چنان منتفخ می‏شوند که با آن‏ها اصلًا نمی‏شود هیچ مبادله کرد؛ هیچ. آن وقتی‏که احساس ضعف می‏کنند، در مقابل یک قوی‏تری قرار می‏گیرند، از مورچه خاکسارتر می‏شوند! دیدید دیگر؛ صدام به آمریکائی‏ها التماس می‏کرد. قبل از اینکه آمریکائی‏ها به عراق حمله کنند- این دفعه‏ی اخیر- التماس می‏کرد که بیائید با ما بسازید، همه‏مان علیه جمهوری اسلامی متحد بشویم. منتها شانسش نیامد دیگر که آمریکائی‏ها از او قبول کنند.من می‏گفتم سی سال طول می‏کشد که اسرا آزاد بشوند. خدای متعال صحنه‏ای درست کرد و این احمق قضیه‏ی حمله‏اش به کویت پیش آمد، احساس کرد که اگر بخواهد با کویت بجنگد- البته جنگش با کویت به قصد تصرف کامل کویت بود- احتیاج دارد به اینکه از ایران خاطرش جمع باشد؛ این هم با بودن اسرا امکان‏پذیر نیست. اول نامه نوشت به رئیس‏جمهور وقت و به نحوی به بنده، چون از این طرف جواب درستی نگرفت، بنا کرد اسرا را خودش آزاد کردن، که دیگر آن‏هائی که یادشان است، یادشان هست. یکهو خبر شدیم که اسرا از مرز دارند می‏آیند؛ همین طور پشت سر هم گروه گروه آمدند، تا تمام شد. این کار خدا بود، این نصرت الهی بود. و دیگر همین طور از این قضایا تا امروز.