-
تاریخ: 1384/06/08
بیانات در دیدار رئیسجمهور و اعضای هیأت دولت
یکی از شعارهای این دولت، عدالت است. عدالت یقیناً محور انقلاب بود؛ در این شکی نیست. هیچ دولتی هم از اول نیامده صریحاً بگوید من نمیخواهم طبق عدالت رفتار کنم؛ لیکن من باید از آقای احمدینژاد تشکر کنم که ایشان کار جدیدی کردند؛ عدالت محوری را به عنوان یک شعار گذاشتند وسط؛ این کار خیلی بزرگی بود. وقتیکه ایشان تبلیغات انتخاباتی میکردند، به افراد خانوادهی خودم میگفتم اگر آقای احمدینژاد رأی هم نیاورد، این خدمت بزرگ را به انقلاب کرد که شعار عدالت محوری را مطرح کرد؛ نگذاشت به فراموشی سپردنِ این شعار بشود یک سنت. این شعار مطرح شد و ذهنها را به خودش متوجه کرد. خوشبختانه مردم هم فهمیدند، خواستند، دوست داشتند و رأی دادند. این کار، کار مهمی است. بنابراین عدالتمحور بودنِ این دولت حرف بزرگی است؛ طرح این شعار به عنوان محور حرکت دولت، یک کار جدید است؛ خودش یک تحول است؛ به این پایبند باشید.برای تحقق عدالت، خیلی کار شده است. از اول انقلاب همهی فعالیتهایی که به نفع طبقات محروم انجام گرفته؛ یعنی بردن امکانات رفاهی، امکانات آموزشی و امکانات بهداشتی به اقصی نقاط کشور- که واقعاً از بس زیاد است، قابل شمارش نیست- در جهت عدالت بوده است. حقاً و انصافاً این خدمترسانی، اوضاع را زیر و رو کرده. کسانی که در دورهی قبل اوضاع طبقات محروم را دیدند، میتوانند بفهمند. من خودم در نقاط محروم بودم و جاهای محروم را در آن دوره دیدم؛ حالا هم که خیلی اوقات رفتم و از نزدیک دیدم؛ واقعاً زیر و رو شده. همین زیرساختهای عظیمی که برای استفادهی عموم است، همهی اینها کمک به عدالت است؛ در این تردیدی نیست؛ منتها نباید ارزش عدالت به عنوان یک ارزش درجهی دو کمکم در مقابل ارزشهای دیگر به فراموشی سپرده شود؛ در نظام ما این خطر وجود داشته است. ارزشهای دیگر هم خیلی مهم است؛ مثلًا ارزش پیشرفت و توسعه، ارزش سازندگی، ارزش آزادی و مردمسالاری. مطرح کردن ارزش عدالت مطلقاً به معنای نفی اینها نیست؛ اما وقتی ما این ارزشها را عمده میکنیم و مسألهی عدالت و نفی تبعیض و توجه به نیازهای طبقات محروم در جامعه کمرنگ میشود، خطر بزرگی است؛ اما با عدالتمحور بودن یک دولت، این خطر از بین میرود یا ضعیف میشود.اصلًا عدالت چیست؟ عدالت، بهحسب ظاهر، مفهوم سادهیی است و همه میگویند و آن را تکرار میکنند؛ منتها در مصداق و در عمل، رسیدن به عدالت خیلی دشوار است؛ همان نکتهیی که امیر المؤمنین در بارهی حق فرموده است: «الحق اوسع الاشیاء فی التواصف و اضیقها فی التناصف». در مورد عدل هم عیناً همینطور است؛ چون عدل هم حق است و اصلًا از هم جدا نیستند. به یک معنا، حق همان عدل است؛ عدل همان حق است؛ تواصفش آسان است، اما در عمل، رسیدن به عدالت مشکل است؛ حتّی شناختن موارد عدالت و مصادیق عدالت هم گاهی خیلی مشکل است؛ کجا عدالت است، کجا بیعدالتی است. من نمیخواهم الآن عدالت را تعریف کنم که چیست. تعریفهای کلی و عمدهیی از عدالت شده؛ تقسیم عادلانهی امکانات و از این قبیل حرفها، که درست هم هست و محتاج تدقیق و ریزبینی هم هست؛ یعنی شما در هریک از بخشهایتان واقعاً باید ببینید عدالت چیست و با چه چیزی حاصل میشود.من میخواهم این نکته را هم عرض کنم که اگر بخواهیم عدالت به معنای حقیقیِ خودش در جامعه تحقق پیدا کند، با دو مفهوم دیگر بهشدت در هم تنیده است؛ یکی مفهوم عقلانیت است؛ دیگر معنویت. اگر عدالت از عقلانیت و معنویت جدا شد، دیگر عدالتی که شما دنبالش هستید، نخواهد بود؛ اصلًا عدالت نخواهد بود. عقلانیت بهخاطر این است که اگر عقل و خرد در تشخیص مصادیق عدالت به کار گرفته نشود، انسان به گمراهی و اشتباه دچار میشود؛ خیال میکند چیزهایی عدالت است، درحالیکه نیست؛ و چیزهایی را هم که عدالت است، گاهی نمیبیند. بنابراین عقلانیت و محاسبه، یکی از شرایط لازمِ رسیدن به عدالت است.عقلانیت و محاسبه که میگوییم، فوراً به ذهن نیاید که عقلانیت و محاسبه به معنای محافظهکاری، عقلگرایی و تابع عقل بودن است. عاقل بودن و خرد را به کار گرفتن با محافظهکاری فرق دارد. محافظهکار، طرفدار وضع موجود است؛ از هر تحولی بیمناک است؛ هرگونه تغییر و تحولی را برنمیتابد و از تحول و دگرگونی میترسد؛ اما عقلانیت اینطور نیست؛ محاسبهی عقلانی گاهی اوقات خودش منشأ تحولات عظیمی میشود. انقلاب عظیم اسلامی ما ناشی از یک عقلانیت بود. اینطور نبود که مردم همینطور بیحساب و کتاب به خیابان بیایند و بتوانند یک رژیمِ آنچنانی را ساقط کنند؛ محاسبات عقلانی و کار عقلانی و کار فکری شده بود. در طول سالهای متمادی- به تعبیر رایج امروز- یک گفتمان حقطلبی، عدالتخواهی و آزادیخواهی در بین مردم به وجود آمده بود و منتهی شد به اینکه نیروهای مردم را استخدام کند و به میدان جهاد عظیم بیاورد و در مقابل آن دشمن صفآرایی کند و بر آن دشمن پیروز کند. بنابراین عقلانیت گاهی منشأ چنین تحولات عظیمی است. الآن هم همینطور است. الآن در نظام ما برخی از تحولات هست که مُنتجهی یک نگاه عقلانی و دقیق و موشکافانهی به وضع موجود و وضع دنیاست. من در زمینهی مسائل گوناگون این را دارم مشاهده میکنم. حالت خوابرفتگی و تن دادن به آنچه در جریان عمومیِ سیاسی و اقتصادی دنیا دارد میگذرد و تسلیم شدن به آن، خطر بزرگ جامعهی ماست و اگر کسی درست بفهمد و بیندیشد، میفهمد که باید با یک تحرک و تحول، این وضع را دگرگون کرد؛ هم در زمینهی مسائل اقتصادی، هم در زمینهی مسائل سیاسی. بنابراین عقلانیت با محافظهکاری فرق دارد. محاسبهی عقلانی را با محاسبهی محافظهکارانه بههیچوجه مخلوط نکنید؛ اینها دو چیز است.تا میگوییم محاسبه و عقلانیت، عدهیی میگویند مواظب باشید، دست از پا خطا نکنید، عقل را رعایت کنید؛ نبادا یک حرفِ آنچنانی بزنید که در دنیا آنطوری بشود؛ نبادا یک کارِ آنچنانی بکنید که دنیا صفآرایی کند. اینها عقلانیتِ محافظهکارانه است؛ من به این اصلًا اعتقاد ندارم. بنابراین اگر بخواهید عدالت را بهدرستی اجرا کنید، احتیاج دارید به محاسبهی عقلانی و به کار گرفتن خرد و علم در بخشهای مختلف، تا بفهمید چه چیزی میتواند عدالت را برقرار کند و اعتدالی را که ما بنای زمین و زمان را بر اساس آن اعتدالِ خدادادی میدانیم و مظهرش در زندگی ما عدالت اجتماعی است، تأمین کند.اگر عدالت را از معنویت جدا کنیم- یعنی عدالتی که با معنویت همراه نباشد- این هم عدالت نخواهد بود. عدالتی که همراه با معنویت و توجه به آفاق معنویِ عالم وجود و کائنات نباشد، به ریاکاری و دروغ و انحراف و ظاهرسازی و تصنع تبدیل خواهد شد؛ مثل نظامهای کمونیستی که شعارشان عدالت بود. ما میگفتیم عدالت و آزادی؛ اما آزادی اصلًا جزو شعارهای آنها نبود. در همهی کشورهایی که حرکت کمونیستی در آنجا به شکلی از اشکال- انقلاب یا کودتا- تحقق پیدا کرده بود، «عدالت» محور شعارهای آنها بود؛ اما واقعیت زندگی آنها مطلقاً نشاندهندهی عدالت نبود؛ درست ضد عدالت بود. عدهیی به اسم کارگر سر کار آمدند، که همان طبقهی اشرافیِ رژیمهای طاغوتی بودند و هیچ تفاوتی با آنها نداشتند. زندگی سران کشورهای مارکسیستی اینطور بود. بنده زمان مسئولیت ریاست جمهوری وضعیت اقشار پایین بعضی از کشورهای سوسیالیستی را دیده بودم؛ آن چیزی که اسمش عدالت است و آن مفهومی که عدالت دارد، مطلقاً در آنجاها وجود نداشت. طبقهی اشراف جدیدی در آنجا وجود داشت که با معیارهای حزبی و سیاسیِ خاص خودشان روی کار آمده بود و از همهی امکانات برخوردار بود؛ مردم هم در فقر و تهیدستی و بدبختی زندگی میکردند. این وضعیت حتّی در بعضی از کشورهای درجهی یکشان هم دیده میشد. بنابراین، اینگونه عدالتطلبی بیدوام خواهد بود و از طریق درستِ خودش منحرف و ریاکارانه و دروغین خواهد بود.عدالت باید با معنویت همراه باشد؛ یعنی باید شما برای خدا و اجر الهی دنبال عدالت باشید؛ در این صورت میتوانید با دشمنان عدالت مواجهه و مقابله کنید. البته معنویت هم بدون گرایش به عدالت، یکبُعدی است. بعضیها اهل معنایند، اما هیچ نگاهی به عدالت ندارند؛ این نمیشود. اسلام، معنویتِ بدون نگاه به مسائل اجتماعی و سرنوشت انسانها ندارد؛ «من اصبح و لم یهتمّ بامور المسلمین فلیس بمسلم». آدم معنوییی که با ظلم میسازد، با طاغوت میسازد، با نظام ظالمانه و سلطه میسازد، این چطور معنویتی است؟ اینگونه معنویت را ما نمیتوانیم بفهمیم. بنابراین معنویت و عدالت در هم تنیده است.