• تاریخ: 1371/02/09

    بیانات در دیدار جمعی از معلّمان و کارگران‌

وقتی‌که پیغمبر، «معاذ بن جبل» را برای اداره‌ی مردم یمن و پیاده کردن اسلام در بین آن‌ها به آن سرزمین می‌فرستاد، توصیه‌هایی به او کرد. از جمله توصیه‌های آن حضرت این بود که «و بس فی الناس المعلمین.» معلمین را در بین مردم منتشر کن؛ یعنی معلمین در میان مردم بروند و به آنان بیاموزند. این، جزو پایه‌های اولی است؛ یعنی آنجا که اسلام برای اول بار می‌خواهد وارد شود و جامعه را اداره کند، یکی از کارهای اساسی‌اش میدان دادن به معلمین در بین مردم است. در روایتی دیگر، این‌گونه آمده است: سه نفرند که اگر کسی به آن‌ها اهانت کند، منافق است یعنی به این تعبیر که «هیچ‌کس به آن‌ها اهانت نمی‌کند مگر منافق.» اولی یک امر تشریفی است و به عنوان یک ارزش تشریفی در اسلام است: «ذو شیبة فی الاسلام»؛ کسی که در اسلام و در راه اسلام، عمرش را به سر آورده و محاسنش را سفید کرده است. دومی که مسأله‌ی مهمی است، «امام مقسط»؛ رهبر و پیشوای عادل. و سومی «معلم الخیر»؛ معلم آموزنده‌ی نیکی‌ها؛ یعنی همان‌که درس و سواد و دین و دانش را به مردم می‌آموزد. اهانت به او، عملی است که هیچ‌کس آن را مرتکب نمی‌شود، مگر منافق. این قدر ارزش تعلیم و تربیت و معلم در جامعه بالا رفته است. این، نکته‌ی بسیار مهمی است. اما ممکن است معلم در محیط خانواده، در محیط کار، در محیط زندگی و در دادوستد، با کسی بگومگو کند. یک‌کلمه این بگوید، یک‌کلمه آن بگوید. این طور نیست که حالا اگر یکی بگومگوای با معلم کرد، بگوییم «این منافق است»! نه. از این قضایا در محیط اجتماعی و محیط زندگی اتفاق می‌افتد. این نکته برای روشن کردن ارزشها و معیارها در جامعه است؛ یعنی معلم آن قدر ارزش دارد که کسی حق ندارد به او اهانت کند.در سالهای اخیر، در جامعه‌ی ما راجع به معلمین خیلی صحبت شده است. در باره‌ی حقوق معنوی معلمین، در باره‌ی ارزش معلمین، در باره‌ی حقوق مادی معلمین، در باره‌ی اینکه باید برای این قشر تلاش کرد، فکری کرد، کمکی کرد و خاطرشان را از امور زندگی آسوده کرد تا بتوانند به فرزندان مردم برسند. این‌ها حرفهایی است که زیاد گفته شده است. کار هم تا حدود زیادی انجام گرفته است و مسئولین، بازهم مشغولند و کار می‌کنند. امیدواریم إن شاء اللّه به روزی برسیم که قشر معلم، دیگر غم و تشویش زندگی مادی نداشته باشد و بتواند به کار تعلیم و تربیت بپردازد. لکن به نظر من، قضیه از این بالاتر است. مسئله در این حد منحصر نمی‌ماند که ما به معلم احترام بگذاریم یا زندگی او را تأمین کنیم. قضیه این نیست. بسیاری از معلمین ارزش خودشان را بالاتر از این حرفها می‌دانند و حق هم با آن‌هاست. این روایات و تأکید اسلام بر روی تعلیم و مقام معلم، برای امر دیگری است. برای چیست؟ به گمان من برای این است که محیط جامعه‌ی اسلامی‌ باید مثل یک مدرسه، محیط تعلیم و تعلم باشد. اصل قضیه این است. همه‌ی شما باید احساس کنید که در جامعه‌ی اسلامی‌، در حال تعلم؛ یعنی یاد گرفتن هستید. هرکس در هر مرحله‌ای که هست، می‌تواند یاد بگیرد. یاد گرفتن که حد ندارد. و لو علامه دهر باشد، باید یاد بگیرد. اتفاقاً کسانی که معلومات بیشتری دارند و مزه‌ی معلومات را چشیده‌اند، بیشتر در فکر یاد گرفتند. شما کدام عالم را پیدا می‌کنید که چند جلد کتاب کنار دستش نباشد و شب و روز و وقت و بی‌وقت آن‌ها را مطالعه نکند؟ اهل علم، اهل معرفت، اهل دانش و کسانی را که طعم علم چشیده‌اند، نمی‌شود از دانش جدا کرد. مهم این است که در محیط جامعه‌، احساس می‌شود کسانی که معلومات کمتری دارند، متأسفانه برای یاد گرفتن بی‌رغبتند. این، مسأله‌ی خطرناکی است و باید درست به عکس شود. یعنی شما در جامعه‌ چه کارگر باشید، چه کاسب؛ چه معلم باشید، چه دانشجو؛ چه مشاغل تولیدی داشته باشید، چه مشاغل خدماتی؛ چه مرد باشید و چه زن؛ هرکه و در هر سنی هستید، باید در حال تعلم و یاد گرفتن باشید. إلی ما شاء اللّه کتاب هست. پس، وقتهایی را برای کتاب خواندن بگذارید. چقدر وقت ما در رفت و آمدها، در اتوبوس‌ها، در انتظار نشستنها و در این گوشه و آن گوشه به حرف زدن‌های بیهوده تلف می‌شود! این وقتهای تلف شده را اگر روی هم بگذارید، از عمر یک دانشجوی پرکار، بیشتر می‌شود. اگر این اوقات را به کار بکشیم و از آن‌ها استفاده‌ی آموزشی کنیم در خانه، در محیط کار، در بین راه ببینید جامعه چه خواهد شد! مهم، داشتن معلومات، انس با کتاب و انس با تعلیم و تعلم است. این، یک طرف قضیه. اما طرف دیگر قضیه این است که همه سعی کنند معلم هم باشند؛ یعنی چیزی را که می‌دانند به دیگران تعلیم دهند. باز در روایات در باب تعلیم، این معنا زیاد تکرار شده است. عالمی که علم خود را کتمان می‌کند، لعنت شده است! این فقط مخصوص علم دین نیست که البته حساب جداگانه و اهمیت ویژه‌ای دارد. پزشکی که علم خود را کتمان کند و به شاگردانش تعلیم ندهد؛ مهندسی که علم خود را کتمان کند؛ کارگر خبره‌ای که تجربه و علم خود را کتمان کند و در انحصار خویش قرار دهد، و هرکس دیگر که علم خود را کتمان‌ کند، لعنت شده است؛ مگر وقتی‌که ارائه‌ی علم و افشای مطلب علمی، به طور عام مفسده‌ای داشته باشد. به‌هرحال باید محیط جامعه، محیط تعلیم و تعلم و یاد گرفتن و یاد دادن شود. مسئله این است.ارزش معلم، به جهت نشان دادن ارزش علم است. اگر همه‌ی آفرینش به معلم درود می‌فرستند، برای این است که معلم، علم را در اختیار متعلم می‌گذارد. این در حقیقت به معنای ارزش دادن به معلومات است. سالهای متمادی است که سعی می‌شود علم از محیط جامعه دور گردد. روزگاری این طور نبود. نمی‌گویم در گذشته‌های دور، همه‌ی مردم عالم بودند؛ نه. بی‌سوادی زیاد بود، علم کم بود؛ اما در محیط اهل معرفت، شوق به علم، روزافزون بود. علم را برای خود علم می‌خواستند. سالهای متمادی سعی کردند این فرهنگ را در جامعه‌ی ما عوض کنند. علم، تبدیل به یک وسیله شد و علم‌آموزی وسیله‌ای برای پر کردن شکم! این ارزش علم را کم می‌کند. اگر جامعه‌ای با معلومات باشد، مقاومتش در مقابل دشمن زیاد می‌شود. اگر جامعه‌ای نسبت به علم حساسیت داشته باشد، هنگامی که با کشورها و ملتهای دیگر هم ارتباط برقرار کرد، اول سعی می‌کند علم آن‌ها را بگیرد. فرمانروایان ایران در سالهای پیش و در دورانهای گذشته، کاری کردند که وقتی موضوع تبادل بین کشور ما و کشورهای دیگر به وجود آمد، به جای اینکه ما معلومات و فرهنگ عظیم خودمان را در معرض دید مردم عالم قرار دهیم خیلی چیزها داریم که می‌توانیم به دیگران بیاموزیم و به جای اینکه ما هم از بیگانگان علمشان را یاد بگیریم؛ این طور شد که ما به آن‌ها فرض بفرمایید مصنوعات دستیمان را دادیم تا در نمایشگاههایشان آویزان کنند یا نفتمان را دادیم تا کارخانه‌هایشان را به کار بیندازند و خودمان هم منتظر نشستیم که آن‌ها فرهنگ فاسدشان را به ما بدهند! کسانی که پیشروان ارتباط فرهنگی ایران با غرب بودند، نگفتند «هر ایرانی باید علم غرب را تا آنجا که می‌تواند یاد بگیرد.» اگر این را می‌گفتند، خوب بود. ما از این استقبال می‌کنیم. ما الآن هم می‌گوییم: دنیا پیشرفتهایی در معلومات دارد. ما را دویست، سیصد سال عقب نگه داشتند و نگذاشتند ترقی کنیم. ما باید خودمان را به آن‌ها برسانیم و معلومات آن‌ها را یاد بگیریم. پیشروان مذکور، این را نگفتند. گفتند: «ایران باید از لحاظ ظاهر و باطن و لباس و شکل و صورت و اخلاق، فرنگی‌مآب شود!» اخلاق آن‌ها را بگیرد، لباس آن‌ها را بگیرد، وضع زندگی آن‌ها را بگیرد و ارتباطات ناسالم آن‌ها را بیاموزد! این را گفتند و نتیجه‌اش همان شد که در اواخر دوران منحوس پادشاهی دیدیم کسانی هم که بودند و یادشان هست، دیدند و هنوز هم آثار و ته‌نشینها و رسوب‌هایی تا امروز دارد.