-
تاریخ: 1365/12/01
خطبههای نماز جمعه تهران
بحثی که امروز در خطبهی اول عرض خواهم کرد، دنبالهی بحث آزادی فکر و عقیده در اسلام است که در هفتهی قبل دربارهی آن به طور مجمل مطالبی عرض شد و سه محور در باب این نوع از آزادی ارائه شد: یکی، محور آزادی تفکر و تعقل در اسلام که دربارهی آن بحثی انجام گرفت. دوم، محور آزادی عقیدهی مذهبی و سوم، آزادی تفکرات و عقائد و سلائق سیاسی. دربارهی محور دوم یعنی آزادی عقائد مذهبی لازم است قدری بحث را توسعه بدهیم و این مسئله را که امروز در دنیا هم مطرح است، از دیدگاه اسلام تا حدودی که ظرفیت این مجمع اجازه میدهد، باز کنیم. مسئلهی آزادی عقیده در اسلام یک مسئلهی مهم و اساسی است که نظر متفکران اسلامی هم به صورت جمعبندی شده در این زمینه و مبسوط ارائه نشده است و بعضی از متفکرین و نویسندگان و محققین در آن باره بحث کردهاند، لکن به اعتقاد بنده این بحث باز هم محتاج بررسی و دقت نظر بیشتری است. بعضی تحت تأثیر موج آزادی عقیده در غرب و اینکه اینجور رایج شده است که هر عقیدهای محترم است و به هیچ عقیدهای نباید تعرض کرد قرار گرفتند و نظر اسلام را به سمت آزادی عقیده با همان معنای غربی سوق دادند. بعضی دیگر در طرف مقابل با توجه به بعضی از آیات کریمهی قرآن و روایات مسئله را بسیار محدود و مضیّق گرفتند و کلاً عقیدهی مذهبی آزاد غیر عقیدهی اسلامی حق را از دیدگاه اسلامی دور میدانند. شاید هر یک از این دو دسته نویسندگان و محققان نظر واقعی و بحث مستوفایشان - اگر این بحث را بخواهند بکنند - نتیجهای غیر از آنچه که از گفتههای آنها استفاده میشود باشد، ولی به هر حال آن مطلبی که بنده با مراجعهی به آیات و بعضی از روایات و گفتههای بزرگان در این زمینه به نظرم رسیده و فعلاً در حد یک عقیدهای است که جای بحث و مطالعه و تبادل نظر دارد، این چیزی است که امروز عرض خواهم کرد و همان طور که عرض کردم، باب بحث بسته نیست، این چیزی است که بنده فعلاً از منابع اسلامی و شرعی استفاده میکنم. اولاً عقیدهی قلبی چیزی که بتوان آن را مورد فشار و زور قرار داد، نیست. آنچه که میتواند مورد زور و فشار و تحمیل قرار بگیرد، او عمل انسانی است، منش انسانی است، نه عقیدهی قلبی. لذا شما میبینید سختگیریهائی که در قرون وسطی در اروپا نسبت به عقاید مذهبی و سیاسی و اجتماعی و علمی انجام گرفت و به کشته شدن و زنده در آتش افکنده شدن هزاران نفر انجامید، نتوانست آن عقاید را از بین ببرد و منسوخ کند و آن عقاید مثل دیگر عقایدی که در طول تاریخ مورد فشار قرار گرفتند، در جامعه ماند. عقیده زور بردار نیست. عقیده را با ابزار خاص خودش میشود تغییر داد یا در کسی ایجاد کرد. ما میتوانیم در یک جمله بگوئیم عقیده در اسلام آزاد است، منتهی این آزادی عقیده را باید باز کنیم و معنا کنیم. یعنی چه آزاد است؟ آزادی عقیده به این معنا نیست که اسلام اجازه میدهد و جایز میشمارد و روا میداند که انسانها از عقیدهی حق، از بینش درست منحرف بشوند و یک اعتقاد غلط و نادرست را در قلب و فکر خود بپذیرند. اگر کسی بگوید آزادی عقیده در اسلام معنایش این است که هرکسی از نظر اسلام میتواند و برایش مباح و رواست که هر نوع عقیدهای را ولو باطل و غلط انتخاب بکند، این یقیناً راه ثواب را نپیموده است (طبیعی است که همچنانی که اعضا و جوارح انسان وظائفی دارند و اعمالی را باید انجام بدهند، قلب و فکر انسان هم وظیفهای دارد که در روایات هم به وظائف قلب و روح اشاره شده است و آن وظیفه عبارت است از اینکه خدای متعال را به وحدانیت و صفات حسنی بشناسد و دربارهی نبوت و دربارهی معاد و دربارهی بقیهی معارف اسلامی همان عقیدهی حق و صحیح را بپذیرد.) پس، معنای آزادی عقیده این نیست. معنای آزادی عقیده در اسلام این است که حالا اگر کسی این وظیفهی اسلامی و قلبی خود را انجام نداد و یک عقیدهی غلط و باطلی را به عنوان اعتقاد خود انتخاب کرد، آیا اسلام با اینگونه انسانی چگونه رفتار میکند؟ آیا در برابر او بزور متوسل میشود که باید از عقیدهی خود برگردی؛ شمشیر را بالای سر او میگیرد که باید به عقیدهی حق ایمان بیاوری؟ او را از حق حیات در جامعه محروم میکند؟ او را از حقوق شهروندان در جامعهی اسلامی محروم میکند؟ او را از میان خود اخراج میکند؟ نه. اسلام هر چند آن عقیده را قبول ندارد و آن را ناروا و ناجایز میداند، اما دارندهی عقیده باطل و غلط را نه فقط از حق حیات محروم نمیکند، بلکه از حقوق اجتماعی هم در حد مقررات و چهارچوبهای آن جامعه محروم نمیکند. این یک مطلبی است که ما هم در آیات قرآن، هم در سیرهی پیغمبر و تاریخ صدر اسلام بروشنی آن را مشاهده میکنیم. پس آزادی عقیده به این معناست که هیچ کس در جامعهی اسلامی به خاطر عقیدهی غلط و باطل خود زیر فشار قرار نمیگیرد. اسلام مثل اروپای قرون وسطی نیست که کسی را به خاطر یک عقیدهای تهدید به قتل کند؛ مثل روش نظام اُموی و عباسی نیست در صدر اسلام که کسانی را به خاطر داشتن عقایدی که دستگاه حکومت آنها را قبول نداشت و غلط میدانست، زیر فشار قرار بدهد و از حق زندگی محروم کند یا تحت تعقیب قرار بدهد یا کیفر کند یا مالیات و مجازات مالی برای یک عقیدهای معین کند. هیچ یک از اینها در اسلام نیست، بلکه اسلام کفار را و کسانی را که به اعتقاد او معتقد نیستند و از دایرهی عقاید اسلامی بیرونند، در جامعهی اسلامی تحمل میکند، برای آنها حق قائل است، از آنها دفاع میکند، اگر دزدی خانهی آنها را بزند هم، مجازاتش میکند و امنیت و سلامت و بقیهی حقوق اجتماعی را برای آنها هم در صورتی که آنها به شرایط زندگی در این جامعه عمل کنند - که اشاره خواهم کرد - مجرا میداند. در یکی از خطبهها دربارهی هجوم سپاهیان اموی به شهر انبار امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) میفرماید: «بلغنی انّ الرّجل منهم کان یدخل علی المراة المسلمة و الاخری المعاهدة»؛(2) شنیدم که این غارتگران، این مهاجمین وارد خانهی زن مسلمان یا زن اهل کتاب میشدند که مسلمان نیست و زیور آلات او را از او میگرفتند و دستبند و پا بند او را که طلا بوده، از پایش خارج میکردند. و بعد در آخر همین بیان، امیرالمؤمنین میفرماید که جا دارد اگر انسان مسلمان از این غم بمیرد؛ غمِ تهاجم دشمنان و متجاوزین به خانهی زن مسلمان یا زن یهودی و نصرانی که در زیر سایهی اسلام و در جامعهی اسلامی زندگی میکند. این یک مطلب. و در کنار این، چند مطلب دیگر را هم باید دانست. اولاً آنچه که اسلام روی او حساسیت به خرج نمیدهد، خود عقیده است، اما آثاری که در عمل آن شخص مترتب بر عقیده بشود و مخالف مصالح نظام اسلامی باشد، چرا، در مقابل آنها حساسیت زیادی را اسلام نشان میدهد. یعنی اگر این شخصی که عقاید حق را قبول ندارد، بر طبق عقاید خود عمل بکند، اما آن عمل به حیثیت جامعهی اسلامی، به امنیت جامعه، به سلامت جامعه، به یکپارچگی جامعه و به دیگر مصالحی که در این جامعه مورد نظر هست، ضربهای نزند، اشکالی ندارد. برای خودش، بر طبق عقاید خودش عمل میکند. مثلاً در معابد خودشان، در کلیساهای خودشان حاضر میشوند و اعمال دینی را انجام میدهند، اما اگر اعمالی بر طبق عقاید خودشان انجام بدهند که حیثیت جامعه را، سلامت اخلاق را در جامعه، یکپارچگی جامعه را، استقلال جامعه را و جهات گوناگونی را که دولت اسلامی برای یک جامعه در نظر میگیرد خدشه دار بکند، اینجا دولت اسلامی عکسالعمل نشان میدهد و آنها را از آن کار باز میدارد و اگر اصرار کردند، آنها را مجازات خواهد کرد. پس بنابراین، این آزادی صرفاً در محوطهی عقیده و نیز اعمالی است که با چهار چوب جامعهی اسلامی منافاتی ندارد، اما اگر اعمالی از آن شخص مخالف با عقیدهی نظام اسلامی سر بزند که با مصالح جامعهی اسلامی و با چهار چوبها و مقرراتی که از آن عقاید اسلامی سرچشمه گرفته منافات دارد، با آنها معارضه دارد، نه، اینجا دیگر نظام اسلامی آن را تحمل نمیکند و با او معارضه میکند. این به معنای مخالفت با آزادی عقیده نیست، این به معنای حراست از مرزهای جامعه است؛ مرزهای فرهنگی، مرزهای اقتصادی، مرزهای سیاسی، و این وظیفهی دولت اسلامی است و بایستی آن را رعایت کند. در همهی عقاید و سلائق دیگر هم همین طور است. در همین مسائل روزمرهی معمولی خودمان در جامعه ملاحظه کنید، من یک مثال بزنم: ممکن است شما معتقد باشید که سرعت زیاد مثلاً برای انسان بهتر است. وقتی سوار اتومبیل و وسیلهی نقلیه میشوید، با سرعت زیاد دوست دارید حرکت کنید، این را دوست میدارید، به او اعتقاد دارید؛ یک فلسفهای برایش دارید. بسیار خوب، این عقیدهی شما برای خودتان، کسی کار به این عقیده ندارد، اما اگر شما بخواهید این عقیده را در عمل اعمال کنید و توی خیابانهای شهر با فوق سرعت مجاز حرکت کنید، جلوی شما را میگیرند. یا عقیده دارید که سرعت زیاد چیز بدی است و باید با سرعت کم حرکت کرد. این هم اعتقاد شماست، مانعی ندارد، اما اگر در یک اتوبان وسیعی که سرعت یک حداقلی دارد و از آن کمتر سرعت جایز نیست، خواستید با سرعت کم حرکت کنید، باز اینجا جلوی شما را میگیرند و نمیگذارند. ببینید در مسائل معمولی و روزمرهی زندگی مسئله اینجور است. در مسائل کلی و عقاید هم نظر اسلام این است: عقیدهی شما برای خودتان، اما اگر عملی بر آن عقیده بخواهد مترتب بشود، این در صورتی مجاز هست که با چهارچوب جامعه منافاتی نداشته باشد. نکتهی دیگر در زمینهی آزادی عقاید این است که علیرغم این بلند نظری و سعهی صدری که اسلام در برابر عقیدهی باطل و خلاف به خرج میدهد، اینجور هم نیست که اسلام دوست بدارد و راضی بشود که انسانها دستخوش عقاید باطل و غلط و انحرافی و کج باقی بمانند. عقیدهی یک انسان پایهی زندگی اوست. عقیدهی یک انسان سرنوشت ساز حرکت اوست. محبت به انسان که در اسلام یک امر مسلّم هست، اجازه نمیدهد که اسلام راضی بشود که انسانها در ورطهی عقاید باطل غرق بشوند و به کمک آنها نشتابد. چرا، اسلام کمک میکند، منتهی این کمک کردن، کمک کردن بزور نیست - همان طور که گفتیم - ریشهی عقاید فاسد چند چیز است، اسلام این ریشهها را از بین میبرد و میخشکاند. گاهی ریشهی یک اعتقاد غلط، خصوصیات نفسانی یک انسان است. بعضی انسانها لجوجند، بعضی متعصبند، بعضی خودخواهند، بعضی در انتخاب یک فکر و یک عقیده عجولند، با صبر و حوصله و همه جانبه نگریستن، با مطالعه و تفکر آن عقیده را انتخاب نمیکنند. این خصوصیات نفسانی است که انسانها را دچار انحراف عقیده میکند. اسلام با این مقابله میکند. اسلام در نظام تربیتی خود مردم را وادار به تفکر میکند، مردم را از لجاجت در عقاید و در اعمال باز میدارد، مردم را از تعصب به آنچه که از گذشتگان شنیدهاند منع میکند، مردم را از اینکه با عجله یک فکر را بپذیرند و جوانب آن را مطالعه نکنند باز میدارد و منع میکند. ریشهی آنگونه انحرافهای اخلاقی را و خلقی را در انسانها از بین میبرد. بعضی از انحرافات ناشی از هوسرانیها و هواپرستیها و شهوترانیهاست، سود پرستی است، بعضی به خاطر منافع خودشان هست که یک عقیدهی درست را قبول نمیکنند. اسلام در نظام اجتماعی جلوی سوء استفادههای گوناگونی از این قبیل را میگیرد، راه بهرهبرداریهای غلط و ظالمانه، چه اقتصادی و چه فرهنگی، را سد میکند تا ریشهی آن نوع گرایشهای انحرافی هم خشکیده بشود. گاهی دور ماندن از شنیدن سخن حق و تبلیغ سخن حق، تک ماندن، تنها ماندن، انسانها را دچار انحراف فکری و عقیدتی میکند. اسلام در بافت اجتماعی خود اجازه نمیدهد انسانها از شناخت سخن حق و تبلیغ سخن حق دور بمانند، آنها را با حقایق آشنا میکند و اجازه نمیدهد که کسانی در هر گوشهی دنیا که زندگی میکنند، سخن حق به گوش آنها نرسد. وظیفهی تبلیغ دین را که همان رساندن پیام دین هست، بر عهدهی همهی مسلمانها میگذارد که این وظیفه وسیلهای است برای اینکه کسی در ابهام، در کج فکری نماند و راه برای پیدا کردن عقاید حق جلوی او باز بشود و بالاخره با فتنهگری و اعمال فشار روی عقاید حَقّه هم اسلام بشدت مقابله میکند که مسئلهی ارتداد به اینجا ارتباط پیدا میکند که من در یک خطبهی دیگری انشاءاللّه در این زمینه باز یک قدری بیشتر صحبت میکنم. به طور خلاصه آنچه که امروز عرض کردم، در یک جمعبندی این میشود که اسلام کسی را بزور و اجبار وادار به پذیرفتن یک عقیدهای یا اعراضی از یک عقیدهای نمیکند، اما از اینکه آن عقیدهی غلط و باطل منشأ فساد در جامعه بشود جلوگیری میکند و راههای اعتقاد درست را روی انسانها باز میکند و راههای اعتقاد غلط را روی انسانها میبندد. در جامعهی اسلامی اگر به این ترتیب مشی بشود، انسان میداند و میتواند درک کند که در مدت کوتاهی عقاید عمیق اصیل روشن و ناشی از تفکر سالم در همهی افراد جامعهی انسانی به وجود میآید و آگاهی و روشنفکری در جامعه پیدا میشود. تا انشاءاللّه دنبالهی این بحث را در یک خطبهی دیگری عرض کنم.