حدود بیست سال پیش، این حرفها را میزدیم و خیلی، آنها را میشنیدند؛ ولی نمیفهمیدند که ما چه میگوییم. میگفتیم فقط دربارهی خال و خط خیالی چهرهی ائمه(علیهمالسّلام) شعر نسرایید. شعر گفتن دربارهی زلف و ابروی و چشم و عارض امام که تعریف نیست. حالا ابروی امیرالمؤمنین(صلواتاللَّهعلیه) کمانی باشد یا نباشد، مگر در شخصیت او چهقدر اثر میگذارد؟! زلف او افشان باشد یا نباشد، مگر چهقدر اثر میگذارد که حالا بیاییم در قصیدهیی که میخواهیم راجع به امیرالمؤمنین بسراییم، از زلف امیرالمؤمنین بگوییم! البته،حالا به نظرم کم شده است.انشاءاللَّه که الان این چیزها نباشد. وقتی میگفتیم چرا اینها را میگویید، تعجب میکردند و میگفتند: پس چه بگوییم؟ میگفتیم از مسائل زندگی و برجستگیهای عملی علی(ع) بگویید. در آن روز، این مسائل برایشان روشن نبود؛ اما امروز چگونه است؟ امروز، برای همه روشن است.
زندگی امیرالمؤمنین را بیان کنیم تا بین او و خصومش در تاریخ و امروز مقایسه شود. این چیز کمی نیست که یک نفر حاکم باشد و تمام ازمّهی قدرت - بیتالمال و شمشیر و نفوذ کلمه - در کف اقتدار او باشد، اما زندگی شخصی او آن چنان باشد که به یاران نزدیکش بگوید: شما نمیتوانید این قدر سخت زندگی کنید: «الا و انّکم لا تقدرون علی ذلک». غذای او طوری باشد که راوی از اصحاب امیرالمؤمنین به قنبر - خادم آن حضرت - بگوید: چرا این نان جوینِ سختِ خشک را به این پیرمرد میدهی؟ و قنبر در جواب بگوید: من این کار را نمیکنم، خود او میکند. اوست که این نان و یا آرد جو را در داخل کیسهیی میگذارد و در آن را میبندد و گاهی هم مهر میکند که کسی باز نکند و آن را با شکر یا روغن یا قاتقی مخلوط نکند. «الا و انّ امامکم قد اکتفی من دنیاه بطمریه و من طعمه بقرصیه».(1) این، زندگی اوست. این را بیان کنید.