اگر از حوزهی زندگی و حکومت امیرالمؤمنین خارج بشویم دو جریان در مقابل این جریانی که میگوید حکومت یک ضرورت است و لازم است قابل فرض است. یک جریان، جریان گرایشهای قدرتمندانه است. در یک جامعه همیشه کسانی یافت میشوند که مایلند برای خود حیثیت و قدرت فردی کسب کنند، روال عمومی جامعه را برای خودشان قبول ندارند، مایلند از ضرورتهایی که یک زندگی جمعی بر دوش انسانها میگذارد خودشان را خلاص کنند و تن به زیر بار قراردادهای اجتماعی و جمعی ندهند. از این گرایشها همیشه در جوامع وجود داشته، امروز هم هست، در آینده هم تا وقتی که اخلاق انسانی کامل و درست همهگیر نشود، یک چنین گرایشهایی وجود خواهد داشت. اینها مانند آن جمعی هستند که در یک کشتی سوارند و مایلند در آن جایی که خودشان نشستهاند کشتی را سوراخ کنند. در یک قطار دارند حرکت میکنند و مایلند آن واگن یا آن اطاقی که آنها را حمل میکند در یک جایی که به نظر آنها خوش آب و هواست بایستد و اگر لازم باشد که همهی قطار هم با آنها بایستد حرفی ندارند. تسلیم ضرورتهایی که یک زندگی جمعی بر انسان تحمیل میکند به مقتضای طبیعت اجتماعی انسان نمیشوند. این گرایشهای قدرتمندانه و قدرتگرایانه به هرج و مرج منتهی میشود. علی علیهالسّلام در مقابل این گرایش میگوید «لابد للناس من امیرٍ». البته این را تصحیح کنم، آنی که در زمان امیرالمؤمنین هست آن جریان دیگر است، اگر چه چنین جریانی هم در زمان علی علیهالسّلام بوده، اما این جمله در مقابل آن جریان دیگر گفته شده. جریان دیگری که ضرورت حکومت را نفی میکند آن جریانی است که اگر علیالباطن از گرایش قدرتمداری و قدرتگرایی و زورگرایی ناشی میشود، اما علیالظاهر لعابی از فلسفهای بر روی این انگیزه کشیده شده و این همانی است که در زمان امیرالمؤمنین بود.
خوارج عدهای صادقانه و از روی اشتباه، اما یقیناً عدهای از روی غرض میگفتند «لاحکم الّا لله» یعنی ما در جامعه حکومت لازم نداریم. امیرالمؤمنین این کلمهی «لاحکم الّا لله» را برایشان معنا میکند و اشتباه آنها را به آنها نشان میدهد. باور نمیکنیم ما که اشعثبنقیس هم که رئیس خوارج است دچار اشتباه بوده و باور نمیکنیم که دستهای سیاستمدار رقیبان موذی علی علیهالسّلام در ایجاد این گرایش علیالظاهر الهی و توحیدی نقش نداشتند. اینها میگفتند «لاحکم الّا لله» یعنی حکومت نمیخواهیم. منظور از حکومت نمیخواهیم، یعنی مقصود واقعی این بود که حکومت علی را نمیخواهیم. آن روزی که علی تسلیم این مغلطهی واضح میشد یا تسلیم هیجان اجتماعی مردمی که سادهدلانه این سخن باطل را قبول کرده بودند میشد و از صحنه کنار میرفت آن وقت همانهایی که گفته بودند ما حکومت لازم نداریم مدعیان حکومت میشدند و قدم در صحنه میگذاشتند. امیرالمؤمنین میگوید نه، در جامعه حکومت لازم است. «کلمة حقٍ یراد بها باطل»(۱) این یک سخن حقی است در قرآن هم هست، «ان الحکم الّا لله»(۲) حکم و حکومت متعلق به خداست فقط، اما این به معنای این نیست که جامعه یک مدیر نمیخواهد. «نعم، انه لاحکم الّا لله و لکن هؤلاء یقولون لا امرة الّا لله» اینها میخواهند بگویند ادارهی جامعه را هم خدا خودش باید بیاید بکند و هیچکس غیر از خدا حق ندارد مدیر جامعه باشد، یعنی جامعه بلا مدیر بماند. «و انه لا بد للناس من امیرٍ بّرٍ او فاجرٍ» این یک ضرورت اجتماعی است، یک ضرورت طبیعی و انسانی است که جامعه احتیاج دارد به یک اداره کنندهای، به یک مدیری، یا مدیر خوب یا مدیر بد، مسألهی خوب و بد بودن مدیر مسألهی بعدی است، ضرورت زندگی انسان ایجاب میکند که یک مدیری وجود داشته باشد. «لاحکم الّا لله»ای که اینها میگفتند در حقیقت میخواستند حکومت علی را که از آن ناراضی بودند نفی کنند، در حالی که «لاحکم الّا لله» اندادالله را نفی میکرد، حاکمیت در عرض حاکمیت خدا و رقیب حاکمیت الله را نفی میکرد. حاکمیت علی حاکمیتی در عرض حاکمیت خدا نبود، محو در حاکمیت خدا بود، در طول حاکمیت خدا بود، سرچشمه گرفتهی از حاکمیت الله بود و امیرالمؤمنین این مسأله را روشن میکند. در یک اجتماع اگر حکومتی با این وضع یعنی منشاء گرفتهی از حاکمیت الله وجود داشته باشد آن وقت است که هر حرکتی که نشاندهندهی مفهوم انحرافی «لاحکم الّا لله» باشد یک حرکت ضد علوی است، یک حرکت ضد الهی است و امیرالمؤمنین با حرکات ضد علوی و ضد الهی آن روز با قاطعیت تمام برخورد کرد. خوارج را امیرالمؤمنین به شدت کوبید، همچنین آن کسانی را که اگر چه این جمله را نمیگفتند اما همان راه را میرفتند.