-
تاریخ: 1382/09/26
بیانات در دیدار جمعی از دانشجویان قزوین
یک مسئله، اصلِ مسألهی انتخابات و ربط آن با مردمسالاری از نظر اسلام است. دمکراسیِ غربی- یعنی دمکراسیِ متّکی بر لیبرالیسم- منطقی برای خودش دارد. آن منطق پایهی مشروعیت حکومتها و نظامها را عبارت از رأی اکثریت میداند. مبنای این فکر هم همان اندیشهی لیبرالی است؛ اندیشهی آزادیِ فردی، که هیچ قیدوبند اخلاقی ندارد، مگر حدّ و مرز ضرر رساندن به آزادی دیگران. تفکّر لیبرالیسمِ غربی این است: آزادیِ شخصی و فردیِ مطلق انسان در همهی زمینهها و در همهی عرصهها که تجلّیگاه آن در تشکیل نظام سیاسی کشور هم خواهد شد. چون در جامعه، اقلیّت و اکثریّتی هستند، چارهای نیست جز اینکه اقلیت از اکثریت پیروی کند. این پایهی دمکراسی غربی است. اگر نظامی این را داشت، این نظام از نظر دمکراسیِ لیبرالی مشروع است؛ اگر نظامی این را نداشت، نامشروع است. این تئوریِ دمکراسیِ لیبرالیسمی است، در حالی که بهکلّی عمل دمکراسیهای غربی با این تئوری متفاوت است و آنچه امروز در عرصهی عمل در دمکراسیهای غربی مشاهده میشود، این نیست. اگر پایهی مشروعیت عبارت است از رأی اکثریّتِ مردم، یعنی کسانی که صاحبان رأی هستند، پس حکومت امریکا و همین رئیسجمهور امریکا نامشروع است؛ چون اکثریّت ندارد. سی و پنج یا سی و هشت و یا چهل درصد از صاحبان حقِّ رأی در انتخابات شرکت کردهاند که از آن تعداد هم مثلًا بیست و یک درصد به ایشان رأی دادهاند- البته اینطور هم نبود؛ میدانید که ایشان ناپلئونی به کاخ سفید رفتند؛ یعنی به حکم قاضی و به زور هُلش دادند به کاخ سفید! که اگر فرض کنیم همین رأی هم برای مشروعیت او کافی است، بنابراین حکومت فعلی امریکا مشروع نیست. ما برای عدم مشروعیت حکومت امریکا دلیلهای بیشتری داریم؛ ولی اکنون با منطق خود آنها بحث میکنیم که این منطق مخصوص آن حکومت هم نیست؛ بسیاری از همین دمکراسیهای رایج و سینه سپرکردهی دنیای دمکراسیِ غرب، در انتخاباتهای گوناگونشان این رقم شصت و شصت و پنج و هفتاد درصدی که شما در جمهوری اسلامی ایران ملاحظه میکنید، ندارند و رقمشان خیلی کمتر از اینهاست. البته بعضی از اوقات رقم آنها همین شصت و شصت و چند درصد است؛ اما غالباً چهل و چند درصد و پنجاه و سی و هشت درصد و ... است.تناقض در رفتار و گفتار غربیها و دستگاه استکبار و بخصوص امریکا- که ما امروز با امریکا کار داریم؛ با دیگران فعلًا کاری نداریم- خیلی بیش از این حرفهاست. اینها چقدر از حکومتهای غیر دمکراتیک را، یعنی حکومتهایی که برای یکبار هم در کشورشان صندوق انتخابات گذاشته نشده و از کسی رأی گرفته نشده، قبول کرده و با آنها مثل یک حکومت دمکراسی رفتار کردهاند و چقدر از دمکراسیها را با کودتای نظامی به هم زدهاند! إن شاء اللّه عمرتان آنقدر طولانی خواهد شد که ده بیست سالِ دیگر که بتدریج اسناد کودتاهای بیست، سی سالِ گذشتهی امریکای لاتین را از آرشیوهای وزارت خارجهی امریکا بیرون میدهند، ببینید- البته بعضی از این اسناد الآن هم بیرون آمده؛ بعضیاش را هم خود ما بدون اینکه آنها از آرشیوشان بیرون بیاورند، میدانیم- که در سرتاسر امریکای لاتین شاید کشوری نماند که در آن اگر انتخاباتی شد و آزادیای بود و اگر رئیسجمهور مورد علاقهی مردمی بود، سیای امریکا وارد کار نشد و کودتا راه نینداخت؛ مزاحمت ایجاد نکرد و پدر دمکراسیهای مردمی را درنیاورد. حالا شیلی معروف است و همه ماجرای آن کشور را میدانند. در آفریقا و آسیا و در جاهای مختلف دیگر هم این کار را کردند. چقدر حکومت دیکتاتوری به پشتوانهی امریکا به وجود آمد که از نظامی در یک کشور، بیقید و شرط حمایت کردند و آنها به پشتگرمی امریکا کُشتند، زدند، بردند و بیست سی سال حکومت کردند! در کشور خود ما حکومت طاغوت و دیکتاتوری سیاهِ دورهی رضا خان را که نظیرش کمتر در تاریخ ما دیده شده، انگلیسیها سرِ کار آوردند، بعد همانها محمد رضا را هم سرِ کار آوردند. پس از مدت کوتاهی که دکتر «مصدّق» با نهضت ملی سرِ کار آمد، یکی دو سالی هرطور بود تحمّل کردند، آخر تحملشان تمام شد و خود امریکا و انگلیس باهم همدست شدند و کودتای 28 مرداد را راه انداختند و بیست و پنج سال حکومت دیکتاتوری سیاهِ مبتنی بر کودتای سرلشکر «زاهدی» را در ایران سرِپا نگه داشتند.