آیت‌الله حاج شیخ غلام‌حسین همدانی فرموده است: خاطره‌ای از شیخ مرتضی طالقانی به یاد دارم که از این قرار است؛ ایشان از شاگردان مرحوم آخوند (خراسانی) بود، مردی صاحب کرامات و مجرد و منزوی بود و کم در اجتماع ظاهر می‌شد. شب‌های جمعه عبا را به سر می‌کشید و به حرم امیرالمؤمنین(ع) مشرف می‌شد و قبل از طلوع فجر به خانه برمی‌گشت. با این که مدرس بود و منظومه تدریس می‌کرد، روزهای چهارشنبه، کسی را نمی‌پذیرفت و درس هم نمی‌گفت. یک وقتی مرحوم آیت‌الله بروجردی به هنگام تشرف به مکه آمده بود و خواسته بودند به دیدن مرحوم طالقانی بروند، چون روز چهارشنبه بود هرچه کردند در را به روی ایشان باز نکرد.

آقا سید هادی معیّری که بیشتر اوقات در خدمت آقا شیخ مرتضی بود نقل می‌کرد: کسی از اطراف نجف آمد پیش ایشان، و از اینکه بچه‌اش جنی شده بود شکوه کرد، شیخ به او گفت: برو به آنها بگو: مرتضی می‌گوید: بروید.

آن شخص هم می‌رود و گفته شیخ را عمل می‌کند، بچه‌اش خوب می‌شد. سال بعد مجدداً مبتلا می‌شود آن شخص به سراغ شیخ آمد که او دیگر مرحوم شده بود.

یک قضیه دیگر مربوط به خودم است و آن آنکه در منزل ما چند عدد مار پیدا شده بود قضیه را به استاد گفتم. ایشان فرمود: برو به آنها بگو: مرتضی می‌گوید بروید. من هم رفتم و گفتم، مارها رفتند و دیگر پیدا نشدند.(1)