از نامه های آن حضرت علیه السّلام است بعثمان ابن حنیف انصاریّ که از جانب آن بزرگوار حاکم بصره بود:

قسمت اول نامه:

هنگامیکه بحضرت خبر رسید که او را گروهی از اهل بصره به مهمانی خوانده اند و رفته (و او را بجهت رفتن بآن مهمانی نکوهش نموده است، و عثمان و برادرش سهل ابن حنیف که از جانب امام علیه السّلام بر مدینه حکومت داشت هر دو از اصحاب رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و تا آخر عمر شیعه و دوستدار امیر المؤمنین علیه السّلام بودند، و از اینرو رجال دانان در نیکی این دو برادر اختلاف و تردید نداشته در نقل اخبار آنها را مورد وثوق و اطمینان می دانند، و پاره ای از سرگذشت عثمان ابن حنیف در وقت تسلّط اصحاب جمل بر بصره در شرح خطبه یک صد و هفتاد و یکم گذشت):

پس از ستایش خداوند و درود رسول اکرم، ای پسر حنیف بمن رسیده که یکی از جوانان اهل بصره ترا بطعام عروسی خوانده است و بسوی آن طعام شتابان رفته ای، و خورشهای رنگارنگ گوارا برایت خواسته و کاسه های بزرگ به سویت آورده می شد، و گمان نداشتم تو بروی به مهمانی گروهی که درویش و نیازمندشان را برانند و توانگرشان را بخوانند، پس نظر کن بآنچه دندان بر آن می نهی از این خوردنی، و چیزی را که بر تو آشکار نیست (نمی دانی حلال است یا حرام) بیفکن (مخور) و آنچه را که به پاکی راههای بدست آوردن آن دانائی (میدانی از راه حلال و درستکاری بدست آمده) بخور.

آگاه باش هر پیروی کننده را پیشوایی است که از او پیروی کرده بنور دانش او روشنی می جوید (راه راستی گفتار و درستی کردار را از او می آموزد، و تو نیز باید پیرو پیشوای خود باشی) بدان که پیشوای شما از دنیای خود بدو کهنه جامه (رداء و ازار یعنی جامه ای که سر تا پا را می پوشاند) و از خوراکش بدو قرص نان (جهت افطار و سحر، یا ناهار و شام) اکتفاء کرده است، و شما بر چنین رفتاری توانا نیستید، ولی مرا به پرهیزکاری و کوشش و پاکدامنی و درستکاری یاری کنید (از کارهای ناشایسته دوری گزیده خود را از هر ناپاکی دور سازید تا مرا به اصلاح حال رعایا و زیر دستان یاری نموده باشید)

بخدا سوگند از دنیای شما طلا نیندوخته، و از غنیمتهای آن مال فراوانی ذخیره نکرده، و با کهنه جامه ای که در بر دارم جامه کهنه دیگری آماده ننموده ام.

قسمت دوم نامه:

بله از تمام آنچه آسمان سایه بر آن افکنده است (از مال دنیا) فدک در دست ما بود که گروهی (سه خلیفه) بر آن بخل ورزیدند (بغصب از دست ما گرفتند) و دیگران (امام علیه السّلام و اهل بیتش) بخشش نموده از آن گذشتند، و خداوند نیکو داوری است (که بین حقّ و باطل حکم خواهد فرمود و فدک نام یکی از قریه های یهود بوده که مسافت بین آن و مدینه دو منزل و بین آن و خیبر کمتر از یک منزل بوده، و داستان غصب فدک و تظلّم حضرت فاطمه علیها السّلام و شکایت آن معصومه از ستمی که باو روا داشتند در کتابهای تازی و فارسی بیان شده و ما برای روشن شدن مطلب شمّه ای از آنچه شارح بحرانیّ در اینجا نگاشته گوشزد می نماییم: فدک مخصوص حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله بود، زیرا چون خیبر «نام شهری که تا مدینه از سمت شام سه روز راه بود» فتح شد اهل فدک نصف آنرا و به قولی تمام را بصلح و آشتی تسلیم نمودند، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله آن قریه را در حیات خود به فاطمه علیها السّلام بخشید، و از طرق مختلفه در این باب روایات رسیده، از جمله از ابی سعید خدریّ «که مورد وثوق و اطمینان رجال دانان است» روایت شده که چون آیه «وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ وَ الْمِسْکِینَ وَ ابْنَ السَّبیلِ» سوره 17 آیه 26 یعنی حقّ خویشاوند و بی چیز و رهگذر را اداء کن» از جانب خدا به پیغمبر اکرم رسید آن حضرت فدک را به فاطمه علیها السّلام داد، و ابو بکر که خلیفه شد خواست آنرا بگیرد فاطمه علیها السّلام باو پیغام داد که فدک از آن من است که پدرم بمن بخشیده، و امیر المؤمنین علیه السّلام و امّ ایمن «مربّیه و آزاد شده پیغمبر اکرم» بر آن گواهی دادند، ابو بکر گفت: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرموده ما گروه پیغمبران باهل خود میراث ندهیم، آنچه باقی گذاریم صدقه و بخشش است، و فدک مال مسلمانان بوده در دست آن حضرت که در کار امّت و راه خدا صرف می نموده من نیز در همان راه صرف می نمایم، پس فاطمه علیها السّلام چادر بر سر انداخته با بعضی از خدمتکاران و زنان خویشاوند خود بمسجد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله آمدند و ابو بکر و بسیاری از مهاجرین و انصار حاضر بودند، و در میان پرده ای آویختند، آنگاه بنالید و زارید بطوری که همه گریستند، پس از آن زمانی دراز خاموش ماندند تا جوش و خروش مردم آرام گردید، پس خطبه ای دراز بیان فرمود از جمله: ای پسر ابی قحافه تو از پدرت میراث می بری و من از پدرم ارث نمی برم بعد رو بقبر مقدّس پدر بزرگوارش نموده از امّت اظهار رنجش و درد دل نمود، راوی گوید: هیچ روزی دیده نشده بود که زن و مرد مدینه بیش از آن روز گریسته باشند، پس بمسجد انصار توجّه نموده با آنان هم سخنانی فرمود، از جمله: بدانید من شما را می بینم که منکر دین شدید، و لقمه گوارا را از دهن بیرون انداختید، و اگر شما و هر که در روی زمین است کافر شوید خدا بی نیاز است، پس به خانه بازگشت و سوگند یاد کرد که با ابو بکر سخن نگوید و بر او نفرین نمود، و بر این حال از دنیا رفت، و وصیّت کرد ابو بکر بر او نماز نخواند، و عبّاس بر او نماز گزارد و در شب دفن گردید، خلاصه ابو بکر غلّه و سود آنرا گرفته بقدر کفایت باهل بیت علیهم السّلام می داد و خلفای بعد از او هم بر آن اسلوب رفتار نمودند تا زمان معاویه که ثلث آنرا بعد از امام حسن علیه السّلام بمروان داد، و مروان در خلافت خود تمام آنرا تصرّف کرد و فرزندانش دست بدست می بردند تا زمان عمر ابن عبد العزیز که او به اولاد فاطمه علیها السّلام برگردانید، و شیعه گوید: اوّل مظلمه و چیزیکه از روی ظلم و ستم گرفته شده بود ردّ کرد فدک بود، و سنّی گوید: اوّل آنرا ملک خود گردانید، و بعد به اولاد فاطمه علیها السّلام بخشید، و پس از او باز غصب کردند تا در دولت بنی عبّاس ابو العبّاس سفّاح برگردانید، و منصور گرفت، و پسرش مهدیّ برگردانید، و دو پسرش موسی و هارون گرفتند، و مأمون برگردانید تا زمان متوکّل و او سود آنرا بعبد اللّه ابن عمر بازیار واگذاشت، و گویند: در آنجا یازده نخله بود که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله بدست مبارک خود نشانده، فرزندان فاطمه علیها السّلام خرمای آنها را برای حاجّ ارمغان می فرستادند و مالهای بسیاری دریافت می نمودند، بازیار کس فرستاد آن درختها را برید و چون ببصره برگشت فالج گردید، ابن ابی الحدید در شرح نامه نهم به مناسبتی می نویسد: ابو العاص شوهر زینب دختر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله که مشرک بود «و تا در مکّه بود پیغمبر اکرم نمی توانست بین او و زینب جدائی اندازد و اگر چه اسلام آوردن زینب بین او و شوهرش را جدا ساخته بود» در جنگ اسیر و دستگیر گردید، و اهل مکّه فدیه و مال می فرستادند تا اسیرانشان را رها سازند، زینب قلاده ای که مادرش خدیجه باو داده بود فرستاد، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله چون آن قلاده را دید سخت برقّت آمد، و به مسلمانان فرمود: اگر اسیر زینب را رها کنید و فدیه او پس دهید شایسته است، گفتند: آری یا رسول اللّه جانها و مالهای ما فدای تو، پس فدیه زینب را باز گردانیده ابو العاص را بدون فدیه رها کردند، پس از آن می نویسد: این خبر را بر نقیب ابو جعفر یحیی ابن ابو زید بصریّ علویّ که خدایش رحمت کند می خواندم، گفت: گمان میکنی ابو بکر و عمر در این واقعه حاضر نبودند آیا مقتضی نبود که دل فاطمه علیها السّلام را خوش کنند و از مسلمانان بخواهند که حقّ خود باو واگزارند، آیا مقام و منزلت او نزد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله از زینب کمتر بود و حال آنکه سیّده زنان جهانیان است، و این در صورتیست که برای او در باره فدک حقّی ثابت نشده باشد نه به نحله و بخشش و نه به ارث بردن).

(الحاصل امام علیه السّلام به ستمی که بر او وارد گشته اشاره نموده و در باره دلبستگی نداشتن بمال دنیا می فرماید:) و فدک و غیر فدک را چه خواهم کرد در حالیکه جایگاه شخص فردا (پس از مردن) قبر و گور است که در تاریکی آن اثرهایش بریده و خبرهایش پنهان میشود، و گودالی است که اگر گشادگی آن زیاده شود و دو دست گور کن در فراخی آن بکوشد سنگ و کلوخ آنرا می فشارد، و رخنه هایش را خاک روی هم انباشته ببندد، و همّت و اندیشه من در اینست که نفس خود را با پرهیزکاری تربیت نموده خوار گردانم تا در روزی (قیامت) که ترس و بیم آن بسیار است آسوده باشد، و بر اطراف لغزشگاه استوار ماند.

قسمت سوم نامه:

و اگر بخواهم راه می برم به صافی و پاکیزگی این عسل و مغز این نان گندم و بافته های این جامه ابریشم، ولی چه دور است که هوا و خواهش بر من فیروزی یابد، و بسیاری حرص مرا به برگزیدن طعامها وا دارد و حال آنکه شاید به حجاز (مکّه و مدینه و سائر شهرهای آن) یا یمامه (شهری است از یمن) کسی باشد که طمع و آز در قرص نان نداشته (چون در دسترسش نیست) و سیر شدن را یاد ندارد یا چه دور است که من با شکم پر بخوابم و به دورم شکمهای گرسنه و جگرهای گرم (تشنه) باشد، یا چنان باشم که گوینده ای (حاتم ابن عبد اللّه طایی) گفته:

(و حسبک داء أن تبیت ببطنة و حولک أکباد تحنّ إلی القدّ)

یعنی این درد برای تو بس است که شب با شکم پر بخوابی و در گردت جگرها باشد که قدح پوستی را آرزو کنند (و برای آنان فراهم نشود چه جای آنکه طعام داشته باشند).

قسمت چهارم نامه:

آیا قناعت میکنم که بمن بگویند زمامدار و سردار مؤمنین در حالیکه به سختیهای روزگار با آنان همدرد نبوده یا در تلخکامی جلو ایشان نباشم.

پس مرا نیافریده اند که خوردن طعامهای نیکو (از نیکبختی جاوید) بازم دارد مانند چهار پای بسته شده که اندیشه اش علف آنست، یا مانند چهار پای رها گشته که خاکروبه ها را بهم زند تا چیزی یافته بخورد، پر میکند شکنبه را از علفی که بدست آورده، و غفلت دارد از آنچه برایش در نظر دارند (نمی داند که صاحبش می خواهد فربه شود تا به کشتارگاهش فرستد یا برایش بار کشی نموده کارش را انجام دهد) یا مرا نیافریده اند که بیکار مانده و بیهوده رها شوم، یا ریسمان گمراهی را کشیده بی اندیشه در راه سرگردانی رهسپار گردم،

و چنانست که می بینم گوینده ای از شما می گوید: اگر این است خوراک پسر ابو طالب پس ضعف و سستی او را از جنگ با همسران و معارضه و برابری با دلیران باز می دارد بدانید درخت بیابانی (که آب کم بآن می رسد) چوبش سختتر (استوارتر) است، و درختهای سبز و خرّم (که در باغهای پر آب کاشته شده) پوستشان نازکتر است، و گیاههای دشتی (که جز آب باران آب دیگری نیابند) شعله آتش آنها افروخته تر و خاموشی آنها دیرتر است (آری انسان هر قدر کمتر بخورد و بیاشامد اندامش استوارتر و در کارزار دلیرتر است، و هر قدر بیشتر بخورد و بیاشامد نازک پوست و سست دل و ترسناکتر است)

و (اتّصال و همبستگی) من با رسول خدا مانند (اتّصال) نخلی است از نخل (که هر دو از یک بیخ روییده) و مانند (اتّصال) دست است به بازو (که بهم پیوسته اند، بنا بر این) سوگند بخدا اگر عرب بر جنگ من با هم همراه شوند از ایشان رو برنگردانم، و اگر فرصتها بدست آید به سویشان می شتابم (همه را در راه خدا و یاری دین گردن می زنم) و زود باشد که کوشش نمایم در اینکه زمین را از این شخص وارونه و کالبد سرنگون (معاویه) پاک سازم تا اینکه گلوله خاکی از بین دانه درو شده بیرون آید (منافق و دو رو را از بین مؤمنین رانده راه دین را از رهزنان گمراهی آسوده سازم).

و قسمت پنجم از این نامه و پایان آنست (در نکوهش دنیا و ستودن پارسایان و کسانیکه دل بآن نبسته از کار خدا غافل نمانده اند):

ای دنیا از من دور شو که مهارت بر کوهانت است (مهارت را به گردنت انداخته ترا رها کرده ام) من از چنگالهایت جسته، و از دامهایت رسته، و از رفتن در لغزشگاههایت (گمراهیهایت) دوری گزیدم. کجایند کسانیکه به بازیها و شوخیهایت گرفته فریبشان دادی، کجایند مردمانی که به زینت و آرایشهایت در فتنه و گمراهیشان انداختی اینک ایشان گروگان گورها و فرو رفته در لحدها هستند.

سوگند بخدا اگر تو شخصی بودی دیدنی و کالبدی محسوس حدود (کیفرهای) الهیّ را بر تو اجرا می نمودم به سزای بندگانی که بسبب آرزوها فریب دادی، و مردمانی که در پرتگاه ها (ی شقاوت و بدبختی) انداختی، و پادشاهانی که به نابودی سپردی، و آنان را در آبگاههای بلاء و سختی فرود آوردی جائیکه فرود آمدن و بازگشت (سزاوار) نبود.

چه دور است که من از تو فریب خورم هر که بر لغزشگاهت گام نهد بلغزد، و هر که در آبهای انبوهت سوار شود غرق گردد، و آنکه از ریسمانهای دامت کناره گیرد موفّق شده (رستگار گشته) است، و کسیکه از تو سالم ماند اگر جای خوابگاهش تنگ باشد (در سختی و ناکامی زندگانی کند) باکی ندارد (چون میداند این سختی بزودی می گذرد، لذا می فرماید:) و دنیا نزد او به روزی ماند که وقت گذشتن آن رسیده است.

از من دور شو که بخدا سوگند رام تو نمی گردم تا مرا خوار سازی، و هموارت نمی شوم (فرمانت نمی برم) تا مرا (بهر جا خواهی) بکشی.

و سوگند بخدا سوگندی که در آن مشیّت و خواست خدا را جدا می سازم (چنانکه خداوند بآن دستور داده در قرآن کریم سوره 18 آیه 23 می فرماید: «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً - إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ» یعنی هرگز برای کاری مگو من آنرا فردا خواهم کرد مگر آنکه خدا بخواهد یعنی بگو انجام می دهم اگر خدا بخواهد) خود را تربیت میکنم چنان تربیتی که شاد و شگفته گردد بقرص نانی که بر آن خورشی یابد، و در خورش به نمک قناعت کرده بسازد، و (از بسیاری گریه) کاسه چشمم را بحال خود گذارم که اشکهایش تهی شود مانند چشمه ای که آبش فرو رفته است (آنقدر بگریم که اشکم نماند)

آیا شکم حیوان چرنده از آنچه می چرد پر میشود که به پهلو می افتد، و رمه گوسفند از علف و گیاهش سیر می گردد و سوی خوابگاه می رود، و علیّ (صلوات اللّه علیه) توشه خود را خورده مانند چهارپایان می خواهد؟ در چنین حالی چشمش روشن باد که پس از سالهای دراز به چهار پای یله و چرنده در گله پیروی نماید (در صورتی که ننگ است که همّت و اندیشه شخص خوردن و آشامیدن باشد).

خوشا نفسی که آنچه پروردگارش واجب کرده اداء کند، و در سختی شکیبا باشد، و در شب از خواب دوری گزیند تا زمانیکه خواب و پینکی بر او غلبه نماید زمین را فرش پنداشته دستش را بالش قرار دهد، در گروهی که ترس بازگشت (روز رستخیز) چشمهاشان را بیدار داشته، و پهلوهاشان را از خوابگاهها دور ساخته، و لبهاشان بذکر و یاد پروردگارشان آهسته گویا است، و به بسیاری استغفار (و درخواست آمرزش) گناهانشان (مانند ابرهای پراکنده) پراکنده شده است (در قرآن کریم سوره 58 آیه 22 می فرماید: «أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» یعنی) آنان حزب و گروه خدا هستند، بدانید که حزب خدا رستگارند.

پس ای پسر حنیف از خدا بترس (شکم چرانی مکن) و چند قرص نانت باید ترا بس باشد تا سبب رهائیت از آتش گردد.