بندگان خدا همانا محبوبترین بنده نزد خدا، بنده ای است که خدا او را در پیکار نفس یار است، بنده ای که از درون، اندوهش شعار است، و از برون ترسان و بیقرار است.

چراغ هدایت در دلش روشن است و برگ روز مرگش -که آمدنی است- معیّن. مرگ دورنما را به خود نزدیک ساخته، و -ترک لذّت را- که سخت است، آسان شمرده، و دل از هوس پرداخته. دیده، و نیک نظر کرده. به یاد خدا بوده، و کار بیشتر کرده.

از آبی که شیرین است و خوشگوار، و آبشخور آن نرم و هموار، به یک بار سیر نوشیده و در پیمودن راه راست کوشیده. جامه آرزوهای دنیاوی برون کرده، دل از همه چیز پرداخته، و به یک چیز روی آورده. از کوردلان به شمار نه، و پیروان هوا را شریک و یار نه.

کلید درهای هدایت گردید، و قفل درهای هلاکت. راه خود را به چشم دل دید. و آن را که خاصّ اوست، رفت -و به چپ و راست ننگرید-. نشانه راهش را شناخت، و خود را در گردابهای گمراهی غرقه نساخت، و در استوارترین دستاویز و سخت ترین ریسمانها چنگ انداخت. به حقیقت چنان رسید که گویی پرتو خورشید بر او دمید.

و خود را در فرمان خدا گذاشت و بر گزاردن برترین وظیفه ها همّت گماشت. چنانکه هر مشکلی که پیش آید، باز نماید و در آن نماند، و هر فرعی را به اصل آن بازگرداند.

چراغ تاریکیهاست، راهگشا در تیرگیهاست، کلید درهای بسته است، و دشواریها را از پیش بردارد. راهنمای گمراهان است و در بیابان نادانی شان فرو نگذارد، اگر سخن گوید شنونده را نیک بیاگاهاند، و اگر خاموش باشد خواهد تا از گزند ایمن ماند.

بی ریا طاعت خدا را گزید و خدایش خاصّ خود گردانید. پس، او گوهرهای دین را کان است، و کوهی است که زمین بدو از لغزش در امان است.

داد را بر خود گماشته، و نخستین نشانه آن این که هوی و هوس را از دل برداشته. حقّ را ستاید و کار بندد، و کار نیکی نیست که ناکرده گذاشته، و در جایی گمان فایدتی نبرده جز که به رسیدن بدان همّت گماشته.

خود را در اختیار کتاب خدا نهاده، و آن را راهبر و پیشوای خود قرار داده. هرجا که گوید بار گشاید و هر جا که فرمان دهد فرود آید.

و دیگری که دانشمندش دانند، و بهره ای از دانش نبرده، ترّهاتی چند از نادانان، و مایه های جهلی از گمراهان به دست آورده، دامهایی از فریب و دروغ گسترده. کتاب خدا را به رأی خویش تفسیر کند، و حقّ را چنانکه دلخواه اوست تعبیر کند.

-مردم- را از بلاهای سخت ایمن دارد، و گناهان بزرگ را، آسان شمارد. در کارهای شبهه ناک افتاده است و گوید: چون شبهه ای باشد باز ایستم. در بدعتها آرمیده است و گوید: اهل بدعت نیستم.

صورت او صورت انسان است، و دل او دل حیوان. نه راه رستگاری را می شناسد، تا در آن راه رود، و نه راه گمراهی را تا از آن باز گردد، چنین کس، مرده ای است میان زندگان.

پس، کجا می روید و کی باز می گردید که علامتها برپاست. و دلیل ها هویداست. و نشانه ها برجاست. گمراهی تا کجا سرگشتگی تا کی و چرا خاندان پیامبرتان میان شماست که زمامداران حقّ و یقینند. پیشوایان دینند. با ذکر جمیل و گفتار راست قرینند. پس همچون قرآن، نیک حرمت آنان را در دل بدارید. و چون شتران تشنه که به آبشخور روند، روی به آنان آرید.

مردم از خاتم پیامبران فرا گیرید: «می میرد از ما آن که می میرد، و مرده نیست، و می پوسد آن که می پوسد و پوسیده نیست». پس مگویید آنچه را نمی دانید. که بیشتر حقّ در چیزی است که منکر آنید. و آن را که بر او حجّتی ندارید -و آن منم- معذور شمارید.

آیا حکم قرآن را میان شما جاری نداشتم و دو فرزندم را -که پس از من چراغ راه دینند- و خاندان پیامبر را که گوهران گزینند برای شما نگذاشتم. رایت ایمان را میان شما پا برجا کردم و مرزهای حلال و حرام را برایتان جدا. از عدل خود لباس عافیت بر تنتان کردم. و با گفتار و کردار خویش معروف را میان شما گستردم، -تا بدانید دادگر کیست و نیکوکار چه کسی است- و با خوی خود شما را نشان دادم که اخلاق گزیده چیست، پس رأی -خود- را کار مبندید در آنچه دیده ژرفای آن را نتواند دید و اندیشه به کنه آن نتواند رسید.

تا آنجا که پندارنده گمان برد، دنیا همچون شتری زانو بسته در اختیار فرزندان امیّه است تا شیر آن را به مردم خورانند، یا چشمه ای است بی آمیغ که مردم را به آبشخورش کشانند. نه تازیانه شان از مردم برداشته شود و نه شمشیر آنان.

و آن که چنین گمان برد، دروغ پنداشته که نه این است و نه آن. لیک بهره آنان از خوشی زندگی چندان است که لختی شیرینی آن را در کام مزند و سپس به یک بار برونش اندازند.