از خطبه های آن حضرت علیه السّلام است (که در اواخر عمر شریفش فرموده و اصحاب خود را از جهاد نکردن با معاویه توبیخ و سرزنش می نماید):

پس از ستایش خداوند و درود بر رسول اکرم، جهاد (کارزار با مخالفین دین) دری است از درهای بهشت که خداوند آنرا بر وی خواصّ دوستان خود گشوده، و لباس تقوی و پرهیزکاری است (اهل تقوی را از شرّ مخالفین حفظ میکند مانند لباس سرما و گرما را) و زره محکم حقّ تعالی و سپر قویّ اوست (برای نگاه داری اهل تقوی از اسلحه دشمنان)

پس هر که از آن دوری کرده آنرا ترک کند خداوند جامه ذلّت و خواری و ردای بلاء و گرفتاری باو می پوشاند و بر اثر این حقارت و پستی زبون و بیچاره میشود، و چون خداوند رحمت خود را از دل او برداشته به بی خردی مبتلی گردد (در کار خویش حیران و سرگردان ماند) و بسبب نرفتن جهاد و اهمیّت ندادن باین امر مهمّ از راه حقّ دور شده در راه باطل قدم می گذارد و به نکبت و بیچارگی گرفتار گردیده، از عدل و انصاف محروم میشود (ستمکار بر او تسلّط پیدا نموده با او به بی انصافی رفتار خواهد کرد).

آگاه باشید من شما را به جنگیدن (معاویه و تابعین او) شب و روز و نهان و آشکار دعوت نموده گفتم پیش از آنکه آنها بجنگ شما بیایند شما به جنگشان بروید،

سوگند بخدا هرگز با قومی در میان خانه (دیار) ایشان جنگ نشده مگر آنکه ذلیل و مغلوب گشته اند، پس شما وظیفه خود را بیکدیگر حواله نمودید (هر یک از شما توقّع داشته دیگری به وظیفه خود عمل کند) و همدیگر را خوار می ساختید تا اینکه (دشمن غلبه پیدا نمود و) از هر طرف اموال شما غارت گردید و دیار شما از تصرّفتان بیرون رفت،

و این برادر غامد (سفیان ابن عوف از قبیله بنی غامد) است که (بامر معاویه) با سواران خود بشهر انبار (یکی از شهرهای قدیم عراق و واقع در سمت شرقّی فرات) وارد گردیده، و حسّان ابن حسّان بکری (والی و حاکم آنجا) را کشت و سواران شما را از حدود آن شهر دور گردانید،

و بمن خبر رسیده که یکی از لشگریان ایشان بر یک زن مسلمان و یک زن کافره ذمیّه داخل می شده و خلخال و دست بند و گردن بندها و گوشواره های او را می کنده، و آن زن نمی توانسته از او ممانعت کند مگر آنکه صدا به گریه و زاری بلند نموده از خویشان خود کمک بطلبد،

پس دشمنان (از این کارزار) با غنیمت و دارائی بسیار باز گشتند در صورتیکه بیک نفر از آنها زخمی نرسید و خونی از آنها ریخته نشد،

اگر مرد مسلمانی از شنیدن این واقعه از حزن و اندوه بمیرد، بر او ملامت نیست، بلکه به نزد من هم به مردن سزاوار است.

ای بسا جای حیرت و شگفتی است سوگند بخدا اجتماع ایشان (معاویه و همراهان او) بر کار نادرست خودشان و تفرقه و اختلاف شما از کار حقّ و درست خودتان دل را می میراند و غمّ و اندوه را جلب می نماید، پس روهای شما زشت و دلهای تان غمین گردد هنگامیکه در آماج تیر آنها قرار گرفته اید: (دشمن بسوی شما تیر می اندازد و شما از روی بی حمیّتی و تفرقه و اختلافی که دارید سینه خود را هدف قرار داده خاموش نشسته اید) مال شما را بیغما می برند و شما غارت نمی کنید، و با شما جنگ میکنند و شما جنگ نمی نمائید، و خداوند را معصیت میکنند و شما راضی هستید،

وقتی که بشما در ایّام تابستان امر کردم که بجنگ ایشان بروید گفتید اکنون هوا گرم است ما را مهلت ده تا سورت گرما شکسته شود، و چون در ایّام زمستان شما را بجنگ با آنها امر کردم گفتید در این روزها هوا بسیار سرد است بما مهلت ده چندان که سرما برطرف گردد، شما که این همه عذر و بهانه از جهت فرار از گرما و سرما می آورید پس سوگند بخدا (در میدان جنگ) از شمشیر زودتر فرار خواهید نمود.

ای نامردهایی که آثار مردانگی در شما نیست، و ای کسانیکه عقل شما مانند عقل بچّه ها و زنهای تازه به حجله رفته است، ای کاش من شما را نمی دیدم و نمی شناختم که سوگند بخدا نتیجه شناختن شما پشیمانی و غمّ و اندوه می باشد،

خدا شما را بکشد که دل مرا بسیار چرکین کرده سینه ام را از خشم آکندید، و در هر نفس پی در پی غمّ و اندوه بمن خوراندید،

و بسبب نافرمانی و بی اعتنائی بمن رأی و تدبیرم را فاسد و تباه ساختید تا اینکه قریش گفتند پسر ابی طالب مرد دلیری است، و لیکن علم جنگ کردن ندارد، خدا پدرانشان را بیامرزد (که در گفتار خود فکر و تأمّل نکردند) آیا هیچیک از آنان ممارست و جدّیت مرا در جنگ داشته و پیش قدمی و ایستادگی او بیشتر از من بوده

هنوز بسنّ بیست سالگی نرسیده بودم که آماده جنگ گردیدم و اکنون زیاده از شصت سال از عمرم می گذرد (که همیشه رأی و تدبیر من در جنگها صائب بوده) و لیکن رأی تدبیر ندارد کسیکه فرمانش را نمی برند و پیروی از احکامش نمی نمایند.