از سخنان آن حضرت علیه السلام است (در شکایت از قریش و آنها که حقّ آن بزرگوار را غصب کردند که از راه مناجات با خدا عرض میکند):

قسمت اول خطبه:

بار خدایا من بر (انتقام از) قریش و کسانیکه آنان را یاری کردند از تو کمک می طلبم، زیرا آنها خویشی و اتّصال مرا (با حضرت رسول) قطع کردند (و خلافتی را که برای من تعیین فرموده بود غصب نمودند) و ظرف (مقام و منزلت و آبروی حرمت) مرا ریختند، و برای زد و خورد با من برای حقّی که از دیگری بآن سزاوارتر بودم گرد آمدند،

و گفتند: آگاه باش که حقّ آنست که آنرا بگیری، و حقّ آنست که آنرا از تو باز گیرند (حقّ را گرفتن و از دست دادن تو یکسان است، پس اگر والی گردی ولایتت حقّ است، و اگر غیر تو هم والی گردد او نیز حقّ است) پس با غصّه و رنج شکیبائی کن یا با تأسّف و اندوه بمیر (در صورتیکه از غصب خلافت راضی نباشی چاره ای نداری مگر شکیبا بودن یا مردن)

پس در آن هنگام دیدم مرا یار و دفاع کننده و یاوری نیست مگر اهل بیتم

که دریغ داشتم از اینکه مرگ ایشان را دریابد (بزد و خورد راضی نشدم که اهل بیتم تباه نشوند) پس چشم خاشاک رفته را بر هم نهادم و با استخوان در گلو آب دهن فرو بردم، و برای فرو نشاندن خشم صبر کردم بچیزی که از حنظل (گیاهی است بسیار تلخ) تلخ تر و برای دل از کاردهای بزرگ دردناکتر بود.

(سیّد رضیّ فرماید:) این سخن (و قسمتی که در زیر در باره اصحاب جمل ذکر میشود) در بین خطبه ای که پیشتر بیان شد (خطبه صد و هفتاد و یکم) گذشت، ولی من برای اختلافی که در دو روایت بود دوباره آنرا اینجا آوردم.