از سخنان آن حضرت علیه السَّلام است به اشعث ابن قیس، حضرت در کوفه بالای منبر خطبه می خواند در ضمن بیاناتش سخنی فرمود که اشعث بر آن جناب اعتراض کرد (در ضمن سخن، آن بزرگوار امر حکمین را در جنگ با معاویه بیان میکرد، مردی از اصحاب آن حضرت برخاسته گفت ما را از قبول حکمین نهی فرمودی و بعد بآن اجازه دادی، نمی دانیم کدام یک از این دو بهتر بود، پس حضرت امیر دست بروی دست زده فرمود «هذا جزآء من ترک العقدة» یعنی این حیرت و سرگردانی جزای شما است که در کار خویش تأمّل و احتیاط را از دست دادید و مرا بقبول آنچه حکمین بگویند وادار ساختند، اشعث بمقصود حضرت پی نبرد و گمان کرد که آن جناب می فرماید این جزای من است که از مصلحت غافل مانده احتیاط را از دست دادم، و) گفت: این سخن بر ضرر و زیان حضرتت تمام شد و سودی نداشت، پس حضرت نگاه تندی باو کرده و فرمود:

چه ترا دانا گردانید (باینکه) چه بر ضرر و چه بر نفع من است لعنت خدا (دوری رحمت او) و لعنت و نفرین لعنت کنندگان بر تو باد ای جولا پسر جولا، و ای منافق پسر کافر (لعن حضرت بر اشعث برای اعتراض او بر آن جناب نبوده، بلکه برای آن بود که با وجود بودن میان اصحاب حضرت نفاق را از دست نداده، همیشه دوروئی میکرد، و شخص منافق سزاوار لعن است، چنانکه خداوند متعال در قرآن کریم سوره 2 آیه 159 می فرماید: «إِنَّ الَّذینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَیِّناتِ وَ الْهُدی مِنْ بَعْد ما بَیَّنَّاهُ لِلنَّاس فِی الْکِتاب أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ» یعنی کسانیکه می پوشانند نشانه های روشن و هدایتی را که ما فرستادیم بعد از چیزی که در کتاب برای مردم بیان کردیم، خداوند و جمیع لعنت کنندگان ایشان را لعنت و نفرین میکنند. در بعضی تواریخ بیان شده که اشعث و پدرش برد یمانیّ می بافته اند و چون جولائی موجب نقصان عقل و سفاهت است، لذا حضرت او را باین اسم سرزنش فرموده، و در بعضی کتب نوشته اند او از اکابر و بزرگان کِنده بود و سرزنش حضرت او را برای آن بود که در راه رفتن از روی تکبّر و تبختر دوش می جنبانیده، و این نوع حرکت را در لغت حیاکة خوانند، و بهر تقدیر در تعقیب بیان مذمّت و نقصان عقل او فرموده:)

سوگند بخدا در کفر یک مرتبه اسیر شدی و در اسلام بار دیگر، و دارائی و حسب و بزرگی ترا از یکی از این دو اسیری نجات نداد (سبب اسیری او در زمان کفر آن بود که چون قبیله مراد پدرش را کشتند لشگر آراسته به خونخواهی پدر حرکت کرد و در آن جنگ مغلوب شده اسیر گردید و در آخر سه هزار شتر فداء داده خود را از اسیری نجات داد، پس از آن با هفتاد مرد از کنده خدمت حضرت رسول مشرّف شده اسلام پذیرفت، امّا سبب اسیری او در اسلام آنست که بعد از وفات پیغمبر اکرم مرتدّ شد و آن زمان ساکن حضرموت بود، اهل آن سامان را از دادن زکوة منع کرد و با ابا بکر بیعت ننمود، پس ابا بکر زیاد ابن لبید را با جمعی بجنگ او فرستاد، اشعث با ایشان جنگ کرد تا اینکه در قلعه ای محصور شد، و زیاد بر او سخت گرفت و آب را بر وی و تابعینش بست، پس اشعث برای خود و ده نفر از خویشاوندانش امان خواست که او را نزد ابا بکر ببرند تا در باره ایشان حکم دهد، و زیاد و لشگرش را بعد از گرفتن امان بقلعه راه داد، چون وارد شدند بقتل ساکنین قلعه پرداختند، آنان گفتند که شما بما امان داده اید، زیاد گفت: اشعث بجز برای خودش و ده نفر امان نخواسته، پس آنها را کشت، و اشعث را با ده نفر اسیر کرده به نزد ابا بکر فرستاد، ابا بکر او را عفو نمود و خواهر خود امّ فروه دختر ابی قحافه را باو تزویج کرد، و از او سه فرزند متولّد شد: محمّد و اسحاق و اسماعیل، و محمّد ابن اشعث همان کسی است که در خون سیّد الشّهداء در کربلا شرکت داشت، خلاصه چون اشعث از روی بی خردی قوم خود را به کشتن داد، لذا حضرت می فرماید:)

مردی که قوم خود را به شمشیر (کشته شدن) راهنما باشد و ایشان را به مرگ سوق دهد سزاوار است نزدیکان دشمنش بدارند و بیگانگان امینش ندانند.

(سیّد رضیّ فرماید:) می گویم: منظور حضرت آنست که یک مرتبه اشعث در موقعی که کافر بود اسیر شد و بار دیگر وقتی که اسلام آورده بود، و امّا مقصود سخن آن حضرت در مذمّت اشعث که فرمود کسی که شمشیر را بر قوم خود راهنما باشد، واقعه اشعث است با خالد ابن ولید در یمامه که اشعث در آن شهر قوم خود را فریب داد و با ایشان مکر کرد تا اینکه خالد بر آنان تسلّط یافت و بعد از این واقعه او را عرف النّار می نامیدند یعنی نشانه بلندی آتش و این جمله نزد آنها نام مکر کننده بوده (کنایه از اینکه مکر کننده نشانه آتش است که هر که نزد او رود در آتش می افتد).