خطبه ای از آن حضرت (ع) در توحید است و در این خطبه از اصول علم چیزی گرد آورده که در دیگر خطبه ها نیست:

یکتایش ندانست آنکه، برایش کیفیتی انگاشت و به حقیقتش نرسید آنکه برای او همانندی پنداشت. آنکه به چیزی همانندش ساخت، بدو نپرداخت و آنکه، به او اشارت کرد و یا در تصورش آورد، قصد او ننمود.

هر چه کنه ذاتش شناخته آید، مصنوع است و هر چه قیامش به دیگری بود، معلول است.

خداوند فاعل است ولی نه با ابزار، تعیین کننده است ولی نه با جولان فکر و اندیشه، بی نیاز است نه آنکه از کس سودی برده باشد. زمان همراه او نیست و ابزار و آلات به مددش برنیایند. هستی او بر زمانها پیشی دارد. وجودش بر عدم مقدّم است. ازلیّتش را آغازی نیست.

در آدمیان قوه ادراک نهاد و از این معلوم گردد که او را آلت ادراک نیست. برخی موجودات را ضد دیگری قرار داد و از این معلوم شود که او را ضدّی نیست و مقارنتی که میان اشیا پدید آورد، نشان این است که قرینی ندارد.

روشنی را ضد تاریکی ساخت و ابهام را ضد وضوح و تری را ضد خشکی و سرما را ضد گرما. و میان ناسازگاران آشتی افکند و آنها را که از هم جدا بودند مقارن یکدیگر گردانید و آنها را که از هم دور بودند به یکدیگر نزدیک نمود. و نزدیکها را از هم دور ساخت.

هیچ حدی او را در برنگیرد و با هیچ عددی شمرده نشود. آلات اندازه گیری، همانندان خود را تحدید کنند و به نظایر خود اشارت نمایند.

گفتن که فلان شیء «از چه زمانی بود» مانع قدیم بودن آن است و گفتن «به تحقیق» بود، مانع ازلیت او و گفتن «اگر نه» آن را از کمال دور سازد.

به آفریدگان است که سازنده و آفریننده بر خردها آشکار گردد و به دیدن آنهاست که دیدن ذات پروردگار ممتنع شود.

نه توان گفت که ساکن است و نه توان گفت که متحرک است. و چگونه چنین باشد که او خود پدیدآورنده حرکت و سکون است. و چگونه چیزی که خود پدید آورده، بدو بازگردد یا آنچه خود پدید آورده در او پدید آید. اگر چنین باشد در ذات خداوندی دگرگونی پدید آید و حقیقت ذات او تجزیه پذیرد و ازلیّت او ممتنع گردد.

اگر او را پیش رویی باشد، پشت سری هم تواند بود، پس، در این حال، ناقص بود و نیازمند کمال باشد و نشانه های مخلوق بودن در او آشکار آید و چون دیگر موجودات شود که دلیل بر وجود خدا هستند و حال آنکه، موجودات دلیل وجود او باشند. قدرت و سلطنت او مانع از آن است که آنچه در آفریدگان او مؤثر افتد در او نیز مؤثر افتد.

خدایی است که نه دگرگون می شود نه زوال می یابد و نه رواست که افول کند یا غایب شود. نزاید تا او خود از چیزی زاده شده باشد و زاده نشده است تا وجود او محدود شود. فراتر از این است که او را فرزندی باشد و پاکتر از این است که با زنان بیامیزد.

وهمها درنیابندش تا اندازه اش کنند و اندیشه های زیرکانه به او نرسند تا در تصورش آورند. حواس درکش نکند تا محسوس واقع شود. و دستها به او نرسند تا لمسش نمایند. حالتی بر او عارض نگردد که دگرگون شود، و در احوال دگرگونی نپذیرد. گردش شب و روز فرسوده اش نسازد و روشنایی و تاریکی در او تغییری حاصل نکند.

به داشتن این جزء و آن جزء موصوف نگردد یا به داشتن اعضا و جوارح یا به عرضی از اعراض متصف نباشد و نتوان گفت بعضی از آن جزء بعضی دیگر است، و غیریت را در آن راه نیست.

نه حدی دارد و نه نهایتی. نه هستیش منقطع شود و نه آن را غایتی است و نتوان گفت که در چیزهایی جای می گیرد که بالایش می برند یا فرودش می آورند یا چیزی او را حمل می کند تا به سویی کجش کند یا راستش نگاه دارد. نه درون چیزهاست، نه بیرون آنها.

خبر می دهد ولی نه به زبان یا زبانک ته گلو. می شنود ولی نه از راه روزنهای گوش و ابزار شنوایی درون گوش. سخن می گوید ولی نه به حرکت زبان. حفظ می کند ولی نه با رنج به خاطر سپردن.

اراده می کند ولی نه آنکه در خاطره بگذراند. دوست می دارد و خشنود می شود ولی نه از روی نازک دلی، دشمنی می ورزد و خشم می گیرد، بدون تحمل مشقت. هر چه را که بخواهد که ایجاد شود، می گوید: موجود شو و آن موجود می شود. ولی نه به آوازی که به گوش خورد و نه به بانگی که شنیده آید. کلام خدای سبحان، فعلی است که از او ایجاد شده و تمثل یافته و حال آنکه، زان پیش موجود نبوده است که اگر قدیم می بود خدای دیگر می بود.

نمی توان گفت که خدا در وجود آمد، پس از آنکه نبود که اگر چنین گویی، صفات موجودات حادث بر او جاری گردیده و میان موجودات حادث و او فرقی نباشد و او را بر آنها مزیتی نماند و آفریننده و آفریده برابر گردند و پدید آورنده و پدیدار شده مساوی باشند. موجودات را بیافرید نه از روی نمونه ای که از دیگری بر جای مانده باشد و برای آفریدن آنها از هیچیک از آفریدگانش یاری نجست.

زمین را آفرید و آن را بر جای نگه داشت بی آنکه خود را بدان مشغول دارد و آن را بدون قرار گرفتن در جایی استوار برپای داشت و بدون پایه های برپای ساخت و بدون ستونهایی برافراشت. و از هر کژی حفظ نمود و از افتادن و شکافته شدن بازداشت. میخهایش را محکم کرد و کوهایش را چونان سدی در اطراف زمین قرار داد و چشمه هایش را جاری ساخت و نهرهایش را شکافت. آنچه ساخت سستی نپذیرفت و آنچه را نیرو داد، ناتوان نگردید.

اوست که به قدرت و عظمت خویش بر آفریدگان غالب است و اوست که به نیروی علم و معرفت خود به چگونگی درون آنها داناست. به جلالت و عزت خود از هر چیز بلندتر است. هر چه را طلب کند طلبش ناتوانش نسازد. و هیچ چیز از فرمان او سر بر نتابد تا بر او غلبه یابد و شتابان از او نگریزند تا بر آنها پیشی گیرد. به توانگران نیازمند نیست تا روزیش دهند.

همه چیز در برابر او خاضع است و در برابر عظمتش ذلیل و خوار. کس را میسر نیست که از سلطنت او به نزد دیگری بگریزد و خود را از سود و زیان او بی نیاز نشان دهد. همتایی ندارد که در برابر او دعوی همتایی کند و همانندی ندارد که با او دم برابری زند.

هر چه را جامه وجود بر تن باشد به عدم سپارد به گونه ای که، موجودش چون معدوم باشد. فنای جهان، پس از آفرینش آن شگفت تر از پدید آوردن آن نیست. چگونه چنین باشد که اگر همه جانداران از پرندگان و ستوران چه آنها که در اصطبلها و آغلهایند و چه آنها که در چراگاهها، از هر جنس و از هر سنخ و همه مردم چه نادان و چه زیرک، گرد آیند تا پشه ای را بیافرینند بر آن قادر نتوانند بود. حتی طریق آفریدن آن را هم نمی دانند. و عقلهاشان در شناخت آن حیران شود و سرگردان ماند و نیروهایشان عاجز آید و به پایان رسد و زبون و خسته بازگردند. در حالی که، به شکست خود معترف اند و به عجز خود در آفرینش آن مقرّند و به ناتوانی خود در نیست کردن آن اذعان کنند.

خداوند سبحان، پس از فنای دنیا یگانه ماند و کس با او نباشد، همان گونه که در آغاز یگانه و تنها بود، پس از فنای آن هم چنین شود: نه وقتی، نه مکانی، نه هنگامی، نه زمانی. در این هنگام، مهلتها و مدتها به سر آید و سالها و ساعتها معدوم شود و هیچ چیز جز خدای قهار -آنکه بازگشت همه کارها به اوست- باقی نخواهد ماند. همان گونه، که موجودات را در آغاز آفرینششان قدرت و اختیاری نبود، از فانی شدنشان هم نتوانستند سر بر تافت که اگر می توانستند از نابودشدن سر برتابند، همواره و جاوید می بودند.

چون به آفرینش پرداخت، آفرینش هیچ چیز بر او دشوار نبود و خلقت آنچه ایجاد کرد، مانده اش نساخت. آنها را نیافرید تا بر قدرت خود بیفزاید یا از زوال و نقصان بیمناک بود، یا آنکه بخواهد در برابر همتایی فزونی طلب، از آنها یاری جوید یا از آسیب دشمنی تا زنده احتراز کند و نه برای آنکه بر وسعت ملک خود بیفزاید یا در برابر شریکی معارض نیرو گرد آورد. نه از تنهاییش وحشت بود که اینک با آفریدن موجودات با آنها انس گیرد.

آنها را پس از ایجاد فنا سازد. نه برای آنکه از گرداندن کار و تدبیر امر خود ملول شده باشد و نه آنکه فنای آنها سبب آسایش او می شود و نه برای آنکه تحملشان بر او سنگین است و نه از آن رو، که مدتشان به دراز کشیده و او را ملول ساخته و واداشته تا فنایشان کند. بلکه خدای تعالی جهان را به لطف خود به سامان آورد و به امر خود از در هم ریختنش نگه داشت و به قدرت خود استواریش بخشید و پس از فنا شدن بازش می گرداند، بی آنکه بدان نیازی داشته باشد یا به چیزی از آن بر آن یاری طلبد و نه برای آنکه از حالی به حالی گراید، مثلا از وحشت به آرامش یا از نادانی و کوری به علم و بینایی، یا از فقر و نیاز به بی نیازی و توانگری یا از خواری و پستی به عزّت و قدرت.