از خطبه های آن حضرت علیه السّلام است در توحید؛ و این خطبه از اصول و قواعد علم (خداشناسی) چیزی را گرد آورده که خطبه های دیگر آنرا گرد نیاورده:

قسمت اول خطبه:

یکتا نمی داند او را کسیکه کیفیّت و چگونگی (صفات زائده بر ذات) برای او تعیین نماید، و به حقیقت او نرسیده (او را نشناخته) کسیکه برای او مثل و مانند (شریک) قرار دهد، و قصد او نکرده کسیکه او را (بچیزی) تشبیه کند، و او را نطلبیده کسیکه باو اشاره کرده و او را در وهم در آورد (زیرا مشار الیه به اشاره حسّیه و یا عقلیّه محدود است و محدودیّت از لوازم جسم است، و باین موضوع در شرح خطبه یکم اشاره شد)

آنچه بذات خود شناخته گردد (حقیقت و کنه او را بشناسند) مصنوع و آفریده شده است (و خداوند مصنوع نیست، زیرا مصنوع محتاج بصانع است و نیازمندی از لوازم امکان است نه واجب، پس از اینرو حقّ تعالی بذاته شناخته نمی شود، بلکه بآیات و آثار می شناسندش) و هر قائم بغیر خود معلول است (زیرا قائم بغیر محتاج محل است و هر محتاجی ممکن است و هر ممکنی معلول، پس از این جهت شایسته نیست واجب قائم بغیر باشد، بلکه همه چیز باو قائم است)

کننده (کارها) است بدون بکار بردن آلت و اسباب (زیرا احتیاج بأدوات و اسباب از صفات امکان است) تعیین کننده (ارزاق و آجال و مانند آنها) است بدون بکار بردن فکر و اندیشه (زیرا خداوند منزّه است از نیازمندی به اندیشه) بی نیاز است نه با بهره بردن از دیگری (بی نیازی اغنیاء بوسیله بهره مندی از دیگران است و حقّ تعالی از آن منزّه است، زیرا آن لازمه نقص و نیازمندی است) زمانها و روزگارها با او همراه نیستند زیرا او قدیم است و زمان حادث و حادث مصاحب و همراه قدیم نمی شود، چون لازمه مصاحبت با هم بودن است) آلات و اسباب او را یاری نمی کنند (زیرا او آلت آفرین و بی نیاز از کمک و یاری است) هستی او از زمانها و وجود او از عدم و نیستی و ازلی بودن و همیشگی او از ابتداء سبقت و پیشی گرفته (زیرا همه باو منتهی میشوند و او غیر متناهی است).

با بوجود آوردن او حواسّ و قوای درّاکه را معلوم میشود که آلت ادراکیّه برای او نیست، و بقرار دادن او ضدّیت و مخالفت را بین اشیاء دانسته میشود که ضدّ و مخالفتی ندارد، و بتعیین او قرین و همنشین را بین اشیاء شناخته میشود که قرین و همنشین برای او نیست (زیرا او آفریننده حواسّ و اضداد و قرینها است)

روشنی را با تاریکی و آشکار را با پنهانی (سفیدی را با سیاهی) و خشکی را با تری و گرمی را با سردی ضدّ یکدیگر قرار داده، ترکیب کننده بین اشیاء متضادّه است که از هم جدا و بر کنارند (مانند ترکیب بین عناصر مختلفه) و قرین و همنشین قرار دهنده است بین آنها را که از هم جدا هستند (مانند همبستگی روح با بدن) و نزدیک کننده است آنها را که از هم دورند (مانند تألیف بین دلها و خواهشهای گوناگون) و جدا کننده است بین آنها که بهم نزدیکند (مانند تفریق بین روح و بدن بوسیله مرگ).

بحدّی محدود نیست (زیرا محدودیت شایسته ممکن است نه واجب) و بعدد و شماره ای بحساب نیاید (زیرا واحد حقیقی است که دوّمی برایش فرض نمی شود) و اسباب خودشان (ممکنات) را محدود میکنند، و آلتها بمانندهاشان اشاره می نمایند (زیرا خداوند جسم نیست تا محدود و مشار الیه گردد) ادوات و آلات را کلمه منذ (که برای ابتدای زمان وضع شده است) از قدیم بودن منع نموده (پس در باره هر چیز جز خداوند متعال شایسته است گفته شود «وجد هذا منذ زمان کذا» یعنی این از ابتدای فلان زمان یافت شده است) و کلمه قد (که چون بر ماضی داخل گردد زمان گذشته را بحال نزدیک کند و چون بر مضارع داخل شود تقلیل می نماید) از ازلیّت و همیشه بودن جلو گرفته (پس در باره اشیاء می توان گفت: قد کان کذا یعنی در این نزدیکی چنین بود، و قد یکون کذا یعنی گاهی چنین می باشد) و کلمه لولا (که برای ربط امتناع جمله ثانیه به جمله اولی وضع شده است) از کامل بودن دور گردانیده (چنانکه در باره غیر خدا میگوئی: «لو لا خالقه لما وجد» یعنی اگر آفریننده او نبود یافت نمی شد) بوسیله آن ادوات و آلات آفریننده آنها برای خردها آشکار گردیده (شناخته شده) و هم با آنها از دیدن چشمها امتناع کرده (زیرا اگر دیده شود به ادوات و آلات ماند، و مانند آنها نو پیدا شده و نیازمند بغیر است)

و آرامش و جنبش بر او جاری نمی شود (نمی توان گفت در جائی مانده یا بجائی رفته) و چگونه آنچه را (در مخلوقات) قرار داده بر او قرار می گیرد، و آنچه پدید آورده در او پدید آید و آنچه احداث کرده در او حادث شود که در این هنگام (بفرض اینکه سکون و حرکت بر او جاری شود) ذات او (به زیاده و نقصان یعنی حرکت و سکون) تغییر یابد، و کنه او جزء پیدا میکند (زیرا متّصف به حرکت و سکون جسم است و هر جسم مرکّب و مرکّب دارای اجزاء می باشد) و حقیقت او از ازلیّ و همیشگی امتناع می ورزد (زیرا هر جسمی حادث است)

و چون (در جنبش و آرامش) جلوه ای برای او یافت شود برای او پشت سر هم خواهد بود (پس مبدا نمی شود در صورتیکه واجب مبدا المبادئ است) و چون نقصان لازمه آن باشد طالب تمام گردیدن میشود (و بر واجب درخواست تمامیّت محال است) و در این هنگام (اگر حرکت و سکون در او یافت شود) نشانه مخلوق در او هویدا می گردد، و (مانند سائر مصنوعات) دلیل بر وجود صانعی خواهد بود پس از آنکه همه اشیاء دلیل بر هستی او هستند، و پس از آنکه ببرهان امتناع و محال بودن دور است از اینکه در او تأثیر کند چیزیکه در غیر او (ممکنات) تأثیر میکند.

قسمت دوم خطبه:

خداوندی که حالی به حالی نمی شود (تغییر نمی پذیرد) و از بین نمی رود (زیرا تغییر و نیست شدن از خواصّ ممکن است نه واجب) و غیبت و پنهان شدن بر او روا نیست (زیرا لازمه آن انتقال و حرکت است که دلالت بر حدوث و نو پیدا شدن دارد، و از این جهت حضرت ابراهیم علیه السّلام «چنانکه در قرآن کریم آمده» به غیبت و پنهان شدن ستاره و ماه و خورشید استدلال نمود که آنها پروردگار نیستند سوره 6 آیه 79-76 «فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأی کَوْکَباً، قالَ: هذا رَبِّی، فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ - فَلَمَّا رَأَی الْقَمَرَ بازغاً، قالَ: هذا رَبِّی، فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ، - فَلَمَّا رَأَی الشَّمْسَ بازغَةً قالَ: هذا رَبِّی، هذا أَکْبَرُ، فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ: یا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ - إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً، وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ» یعنی چون شب او را فرا گرفت «در آن زمان بعضی از مردم ستاره و ماه و خورشید را پرستش می نمودند» ستاره ای را دید «به رویّه آنان» گفت: اینست پروردگار من، پس چون غروب کرد، گفت: پنهان شوندگان را دوست نمی دارم «چه جای اینکه آنها را بپرستم» چون ماه را طلوع کننده و درخشنده دید، گفت: اینست پروردگار من، چون غروب کرد، گفت: اگر پروردگارم مرا به معرفت و شناسایی خود راه ننماید من از گمراهان می باشم، چون خورشید را درخشان دید، گفت: اینست پروردگار من، این «در جرم و روشنائی از آنها» بزرگتر است، چون غروب کرد، گفت: ای مردم من از آنچه شما شریک خداوند قرار می دهید بیزارم، من روی می آورم بکسیکه آسمانها و زمین را آفریده در حالیکه مسلمان و از بت پرستی و شرک دور بوده و از مشرکین نیستم). و نزاده تا زائیده شده (معلول غیر) باشد (زیرا هر که فرزند آورد البتّه مرکّب و معلول دیگری است) و زائیده نشده است تا محدود باشد (زیرا هر مولودی حادث است و وجودش به پدر و مادر منتهی میشود) ذات او برتر است از داشتن فرزندان، و منزّه و پاکست از همبستری با زنان (زیرا فرزند آوردن و لذّت بردن از زن از خواصّ مخلوق است).

وهمها و اندیشه ها باو نمی رسد تا (در وهم) محدود و موجودش گرداند، و فهمها و زیرکیها او را به اندیشه در نمی آورد تا تصوّرش نماید (بصورت و مثالی درآورد) و حواسّ او را درک نمی کند تا بوجود حسّی موجودش گرداند، و دستها او را لمس نمی نماید تا دسترسی باو پیدا کنند، به حالی متغیّر نمی شود و در احوال منتقل نمی گردد (چون تغییر و انتقال از لوازم جسم است) و شبها و روزها او را کهنه و سالخورده نمی کند، و روشنی و تاریکی تغییرش نمی دهد، و بچیزی از اجزاء و به اندام و اعضاء و به عرضی از عرضها و بغیر داشتن و بعضها وصف نمی شود (خلاصه او جزء و عضو و عرض و بعض ندارد و غیر او چیزی با او نیست خواه داخل باشد مانند جزء خواه خارج باشد مانند عرض، زیرا اگر باشد لازمه آن ترکیب است و ترکیب در واجب محال است)

و برای او گفته نمی شود حدّ و پایانی، و منقطع شدن و انتهائی، و نه اینکه اشیاء باو احاطه میکنند تا او را بلند گردانند یا بیفکنند، یا اینکه چیزی او را بردارد تا از جانبی به جانبی ببرد یا راست نگهدارد، و در اشیاء داخل نبوده و از آنها بیرون نیست (بلکه بهر چیز محیط و دانا است)

خبر می دهد نه بوسیله زبان و زبانکها، و می شنود نه به شکافها (ی گوش) و آلتها (ی شنیدن) سخن می گوید نه بالفاظ، و (گفتار و کردار همه را) حفظ و از بردارد نه بوسیله قوّه حافظه (و یا آنکه همه اشیاء را نگهداری میکند و خود نیاز نگهداری دیگری ندارد) و اراده میکند بدون اندیشه، دوست می دارد و خوشنود میشود نه از روی رقّت و مهربانی، و دشمن می دارد و بخشم می آید نه بجهت مشقّت و رنج (بلکه محبّت و رضایش توفیق و رحمت است و بغض و غضبش عذاب و دوری از رحمت) بهر چه اراده هستی او کند می فرماید: باش، پس موجود میشود (و این سخن) نه بوسیله آوازی است که (در گوشها) فرو رود، و نه بسبب فریادی است که شنیده شود، و جز این نیست که کلام خداوند فعلی است از او که آنرا ایجاد کرده، و مانند آن پیش از آن موجود نبوده (بلکه نو پیدا) است، و اگر قدیم بود هر آینه خدای دوّم (و واجب الوجود) بود (و این محال است).

قسمت سوم خطبه:

(در باره خداوند متعال) گفته نمی شود بود بعد از نبودن (زیرا وجود او مسبوق بعدم و نیستی نیست، بلکه قدیم و ازلیّ است، و اگر گفته شود) پس صفات نو پیدا شده بر او جاری شود، و بین نو پیدا شده ها و او فرقی نباشد (که موجب امتیاز گردد) و او را بر آنها مزیّت و برتری نماند، پس آفریننده و آفریده شده برابر شده و پدید آورنده و پدید آورده شده یکسان گردد.

مخلوقات را بی نمونه ای که از غیرش صادر گشته باشد بیافرید، و برای آفریدن آنها از هیچیک از مخلوقش یاری نخواست، و زمین را ایجاد فرمود، و آنرا بدون اینکه مشغول باشد (به قدرت کامله خود) نگهداشت، و آنرا بر غیر جایگاه آرامش (بلکه بروی آب موج زننده) استوار گردانید، و آنرا بدون پایه ها برپا داشت، و بدون ستونها بر افراشت، و از کجی محفوظ نمود، و از افتادن و شکافته شدن باز داشت، و میخهای آنرا استوار و سدّها (کوه ها) یش را نصب نمود، و چشمه هایش را جاری کرد، و رودخانه هایش را شکافت، پس آنچه ساخته سست نگشته و آنچه را توانائی داده ناتوان نگردیده است،

او است که به سلطنت و بزرگی (قدرت و توانائی) خود بر زمین (و آنچه در آنست) غالب و مسلّط است، و اوست که بعلم و معرفت خویش به چگونگی آن دانا است، و به بزرگواری و ارجمندیش بر هر چیز آن بلند و برتر است، و هر چه از آنها را که بخواهد او را ناتوان نمی سازد، و از او سرپیچی نمی کند تا بر او غلبه نماید، و شتابنده آنها از او نمی گریزد تا بر او سبقت و پیشی گیرد، و به دولتمند و دارا نیازمند نیست تا او را بهره دهد،

اشیاء برای او فروتن و در برابر عظمت و بزرگی او ذلیل و خوارند، توانائی ندارند از سلطنت و پادشاهیش بجانب دیگری بگریزند تا از سود و زیان او (بخشش و کیفرش) سرباز زنند، و او را مثل و مانندی نیست تا همتا و برابر او باشد (زیرا اگر برای او مانندی فرض نماییم آن یا ممکن الوجود است یا واجب الوجود، اگر ممکن الوجود باشد در وجود از او متأخّر است و نمی شود برابر و مانند او باشد، و اگر واجب الوجود باشد منافات دارد با احدیّت و یکتا بودن او و لازمه آن ترکیب است، زیرا هر چه از برای آن مانند باشد مرکّب است از دو جزء یکی از جهت اتّحاد و یکی از جهت امتیاز، و واجب الوجود که مبدا جمیع ممکنات می باشد محالست مرکّب باشد).

قسمت چهارم خطبه:

او است نابود کننده اشیاء بعد از بود آنها تا اینکه هست آنها نیست گردد (بطوری از بین می روند که گویا اصلا نبوده اند) و نیست شدن دنیا بعد از آفریدن آن شگفت تر (و دشوارتر) از ایجاد و پدیدار نمودن آن نیست، و چگونه شگفت تر باشد در حالیکه اگر همه جانداران دنیا از مرغان و چهارپایان و آنچه را شبانگاه به طویله شان باز می گردانند و آنچه در صحراء می چرند و اقسام و انواع گوناگون آنها و آنچه پست و کودنند و آنچه زیر کند از آنها گرد آیند به آفریدن پشّه ای توانا نیستند، و نمی شناسند که چگونه است راه ایجاد آن، و عقلها و خردهاشان در دانستن آن حیران و سرگردان است، و قوّتهاشان عاجز و مانده می باشند، و باز می گردند زبون و خسته در حالیکه می دانند شکست خورده اند، و به ناتوانی آفرینش آن اقرار و بنتوانستن نیست کردن آن اعتراف می نمایند (زیرا اگر خدا نخواهد کسی نمی تواند آنرا بگیرد چه جای آنکه حقیقتا نیست گرداند. گفته اند: پشه در خلقت مانند پیل است ولی اعضاء آن بیشتر از پیل می باشد، زیرا پیل دارای چهار پا و خرطوم و دم است و پشه علاوه بر این اعضاء دارای دو پا و چهار بال است که با آن بالها پرواز میکند، و خرطوم پیل مجوّف و سوراخ نیست ولی خرطوم پشه سوراخ است و چون آنرا ببدن انسان فرو برد با آن خون می خورد، پس خرطوم پشه به منزله حلقوم آن است).

و خداوند منزّه از نقائص بعد از نابود شدن دنیا (پیش از قیامت) تنها باقی است که چیزی با او نیست، همانطور که پیش از ایجاد و آفرینش آن بود همچنین بعد از نیست شدن آن بدون وقت و مکان و هنگام و زمان می باشد (زیرا مکان در صورت نبودن افلاک دارای وجود و هستی نیست، و وقت و حین و زمان هم که معنی همه آنها هنگام است عبارت از مقدار حرکت فلک می باشد، پس در صورت نیست شدن فلک حرکتی نیست تا زمان باشد) با نیست شدن دنیا مدّتها و وقتها و سالها و ساعتها نیست می گردند (زیرا همه اینها اجزاء و زمان است که با نیست شدن فلک معدوم شده اند) پس چیزی نیست مگر خدای یکتای غالب (بر همه اشیاء) که بازگشت جمیع کارها بسوی او است (خلاصه چیزی نیست مگر آنکه فانی گردد حتّی وقت و زمان که پندارند اگر همه کائنات معدوم شوند زمان و وقت باقی می باشند. فرمایش امام علیه السّلام «إنّ اللّه -سبحانه- یعود بعد فناء الدّنیا» تا اینجا صریح است که ذوات همه اشیاء پیش از قیامت نیست شوند، در قرآن کریم سوره 21 آیه 104 می فرماید: «کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ» یعنی چنانکه در آغاز آفریدن ایجاد کردیم آنرا باز می گردانیم، و چون آنرا از عدم ایجاد فرموده اعاده نیز از عدم می باشد، بنا بر این قول باینکه مراد از فناء و نیست شدن اشیاء تفرّق و پراکندگی اجزاء است، زیرا اعاده معدوم محال است، جای بسی گفتگو است، و چون این کتاب برای مطالعه همگان است شرح و بسط این مسئله اینجا سزاوار نیست) در ابتدای آفرینش مخلوقات دارای قدرت و اختیاری نبودند و فناء و نیستیشان هم بدون امتناع و ابائی از آنها خواهد بود، و اگر می توانستند امتناع نمایند همیشه باقی بودند (خداوند همانطور که بدون رخصت اشیاء را بیافرید همچنین در فنای آنها رخصت نخواهد، و چنانکه هنگام خلقت قادر بر امتناع نبودند هنگام از بین رفتن و نیست شدن که بالطّبع هر موجودی از آن گریزان است توانا نیستند، پس اگر می توانستند امتناع نموده همیشه برقرار می ماندند).

ایجاد کردن هیچیک از مخلوقات هنگام آفرینش بر او دشوار نبود، و آفریدن آنچه پدید آورد و آفرید او را خسته و وامانده نساخت (زیرا دشوار بودن و واماندگی از لوازم جسم است) و اشیاء را هستی نداد برای استوار کردن سلطنت، و نه برای ترس از نیست شدن و کم گشتن، و نه برای کمک خواستن از آنها بر همتائی که (بر او) پیشی گیرد، و نه برای دوری گزیدن از دشمنی که (بر او) هجوم آورد، و نه برای زیادة کردن در پادشاهی خود، و نه برای غلبه یافتن و فخر کردن شریکی در انبازی با او، و نه برای وحشت و ترسی که داشته و خواسته با آنها انس گیرد.

پس اشیاء را بعد از آفریدنشان (پیش از قیامت) فانی و نابود می گرداند نه از جهت دلتنگی که در تغییر آنها از حالی به حالی و تدبیر امور آنها باو عارض شده باشد، و نه بسبب اینکه آسایش و آسودگی باو رو آورد، و نه از جهت آنکه چیزی از آنها بر او گران آید، طول کشیدن هستی آنها او را ملول نکرده تا وادارش نماید که به تندی آنها را نیست سازد، لیکن خداوند سبحان نظم اشیاء را از روی لطف و مهربانیش قرار داد، و بامر و فرمان خود (از پاشیده شدن) نگاهشان داشت، و به قدرت و توانائی خود استوارشان گردانید،

پس آنها را بعد از نابود شدن باز می گرداند بی آنکه نیازی بآنها داشته باشد، و بی کمک گرفتن به یکی از آنها بر آنها، و نه از جهت بازگشتن از حال و حشت و ترس بحال انس، و نه از جهت رجوع از نادانی و کوری و گمراهی بدانش و طلبیدن، و نه از جهت درویشی و نیازمندی به توانگری و دارائی، و نه از جهت زبونی و پستی به ارجمندی و توانائی (زیرا این موضوعات همه شایسته ممکنات است که دارای کمال مطلق نبوده و از هر جهت ناقص و نیازمند بغیر هستند، و نباید کسی گمان برد غرض نداشتن که لازمه اش نقص در ذات است حاکی از آنست که افعال خداوند بی غرض و فائده باشد، بلکه دارای اغراض و مصالح و حکم و منافعی است که نتیجه آنها برای خلق است، زیرا حقّ تعالی منزّه است از آنکه کاری بیهوده انجام دهد، چنانکه در قرآن کریم سوره 21 آیه 16 می فرماید: «وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبینَ - لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ کُنَّا فاعِلِینَ» یعنی آسمان و زمین و آنچه بین آنها است را برای بازی نیافریدیم، و اگر می خواستیم چیزی را به بازی بگیریم اگر کننده بودیم «لایق ما بود» از پیش خود فرا می گرفتیم «و نیازمند به ممکنات نبودیم»).