از خطبه های آن حضرت علیه السّلام است، روایت شده از نوف (ابن فضاله) بکالی که (از خواصّ اصحاب امام علیه السّلام است. در یمن شهری بنام صنعاء است که در سمت غربیّ آن موضعی بنام حمیر است و بکال نام قبیله ای بوده که در آنجا سکونت داشته اند).

قسمت أول خطبه:

گفته: امیر المؤمنین علیه السّلام این خطبه را در کوفه برای ما بیان فرمود، در حالیکه بر بالای سنگی که آنرا جعدة (فرزند امّ هانی خواهر حضرت و) پسر هبیره مخزومیّ نصب کرد ایستاده بود، و در تن آن بزرگوار جبّه ای از پشم، و بند شمشیر و کفش پایش از برگ درخت خرما (بافته شده) بود، و پیشانی او (از بسیاری سجده) مانند پنبه زانوی شتر بود، پس (در مدح و ثنای خداوند سبحان و قدرت و توانائی او و ترغیب بتقوی و و پرهیزکاری و دل نبستن بدنیا) فرمود:

سپاس خدائی را سزا است که بازگشت جمیع خلائق و آخر کارها (ی ایشان) بسوی اوست،

او را بر بزرگی احسان و دلیل آشکار (بر یگانگی) و افزونیهای عطاء و منّتش (بدین اسلام) سپاسگزاریم، سپاسی که حقّ او را اداء کرده شکرش را بجا آورد (بفضل و کرم سپاس نالائق ما را قبول فرماید و گر نه بندگان ادای حقّ او و بجا آوردن شکرش را توانائی ندارند) و (سپاسگزار را) به پاداش او نزدیک گردانده باعث افزونی بخشش او گردد.

و از او کمک می طلبیم چون خواستن کسیکه بجود او امیدوار و به رساندن سودش آرزومند و بر طرف نمودنش (سختیها را) معتمد و بفضل و کرمش معترف و به کردار و گفتار فرمانبر او می باشد.

و باو می گرویم مانند گرویدن کسیکه به (فضل و کرم) او امیدوار است با یقین و باور، و بسوی او (به خداوندیش) رو آورده است با ایمان کامل، و برای او خضوع و فروتنی دارد با فرمانبری، و باو اخلاص دارد با اعتقاد بیگانگی او، و او را بزرگ میداند با سپاسگزاری، و (در سختی و گرفتاری) باو پناه می برد با رغبت و کوشش (چون جزا و ملجأ و پناهی نمی شناسد).

خداوند سبحان زائیده نشده (از پدری بوجود نیامده) است تا در بزرگواری با او شریک باشد (زیرا والد از نوع ولد و عزیز و بزرگوار است) و نزائیده است (فرزندی نیاورده) تا از بین رفته میراثی باقی گذارد (زیرا زائیدن و از بین رفتن و دیگری را جانشین نمودن از لوازم جسم است). وقت و زمان بر او تقدّم نجسته (زیرا او آفریننده وقت و زمان است) و زیادی و کمی پی در پی او را فرا نگرفته است (زیرا لازمه زیادی و کمی تغییر، و تغییر مستلزم حدوث، و حدوث از لوازم امکان است، خلاصه هیچ صفتی از صفات اجسام و اعراض را دارا نیست تا او را مانند مخلوقات وصف نماییم) بلکه بسبب آنچه که بما نموده از نشانه های نظم آراسته و حکم استوار (در آفرینش آسمان و زمین و موجودات دیگر وجود و هستی او) به خردها آشکار شده.

پس از جمله دلیلها و گواهان بر آفرینش او خلقت آسمانها است که بدون ستون ثابت و برقرار و بی تکیه گاهی بر پا شده است، خداوند آنها را خواند (خواست ایجاد کند) پس از روی اطاعت و فرمانبری بدون توقّف و درنگ (دعوتش را) پذیرفتند (موجود گشتند)

و اگر نبود اقرار (زبان حال) ایشان بر (ثبوت) ربوبیّت و اعتراف آنها به اطاعت و بندگی، آنها را موضع عرش خود و محلّ (مقرّبین از) فرشتگان و جای بالا بردن گفتار نیکو و کردار شایسته بندگانش قرار نمی داد،

ستاره های آنها را نشانه ها قرار داد تا شخص حیران و سرگردان در آمد و شد راههای گشاده اطراف زمین بآنها راه جوید، روشنی نور آنها را تاریکی زیاد پرده شب تار نپوشانده، و پرده های سیاه شبهای تاریک توانائی بر طرف نمودن درخشیدن نور ماه را که در آسمانها آشکار است ندارد.

پس منزّه و آراسته است خداوندی که بر او پوشیده نیست سیاهی شب تار و نه آرام گرفته های شب در گوشه های زمینهای گود و در قلّه کوههای تیره رنگ نزدیک بهم،

و بر او پوشیده نمی باشد آوازی که در افق و گوشه آسمان از رعد می آید، و برقهای ابر که پراکنده و نابود می گردد (از انظار پوشیده می ماند) و برگی که (بر زمین) می افتد و آنرا بادهای جهنده که بسقوط ستارگان نسبت می دادند و باریدن باران از جای خود دور می گردانند (چون بادیه نشینان اعراب جاهلیّت از روی عقیده نادرست آثار سماویّ مانند باد و باران و سرما و گرما را بسقوط ستارگان نسبت می دادند و آنها را مؤثّر می دانستند، لذا امام علیه السّلام به عقیده آنها اشاره فرموده).

و میداند هر قطره باران کجا افتاده و کجا قرار می گیرد، و مورچه ریز از کجا می کشد و به کجا می برد، و روزی پشّه را چه چیز کفایت میکند، و ماده در شکمش (هنگام آبستنی) چه بار دارد (نر یا ماده).

و سپاس سزای خداوند است که پیش از آنکه کرسیّ یا عرش یا آسمان یا زمین یا جنّ یا آدمی موجود شود بوده است (زیرا از بدیهیّات است که ایجاد کننده پیش از موجود بایستی باشد)

به اندیشه دریافته و بفهم تعیین نمی گردد، و درخواست کننده ای او را مشغول نمی نماید (زیرا ذات او عین علم است و غفلت در علم راه نمی یابد) و عطاء و بخشش (خزانه نعمت) او را کم نمی گرداند (زیرا بمحض اراده هر چه بخواهد ایجاد می فرماید) و بچشم دیده نمی شود، و نمی توان گفت در کجا است، و بمانند آن وصف نمی شود، و بکمک عضوی (مانند دست و پا) نمی آفریند، و بحواسّ درک نمی گردد (زیرا جسم نیست که این اوصاف که از لوازم جسم است در او باشد) و بمردم قیاس (تشبیه) نمی شود (زیرا مانندی ندارد)

خداوندی است که با موسی سخن گفت سخنی (که آنرا ایجاد فرمود) و از آیات خود امر بزرگی را باو نمود (که آن سخن بود) بدون اعضاء و آلتها، و گویایی و زبانکها (که در حلق واقع است و بوسیله آن صدا بیرون می آید).

بلکه اگر راست گوئی ای کسیکه برای توصیف پروردگارت بخود رنج می دهی وصف کن جبریل و میکائیل و سپاه فرشتگان مقرّب درگاه خداوند را که در غرفه های پاک و پاکیزه ساکنند (و از عظمت و بزرگی پروردگار) سرها به زیر افکنده و عقلهاشان حیران و ناتوان است از اینکه بهترین آفرینندگان را وصف نمایند (پس چون آنها نمی توانند بکنه ذات او پی برند تو بنده ضعیف بطریق اولی از درک حقیقت او عاجز و ناتوانی)

و بصفات کسانی درک میشوند که دارای شکلها و ابزارها هستند و آنکه مدّت او بسر آید زمانیکه پایانش به نیستی بکشد،

پس خدائی جز او نیست (که اگر بود البتّه درک می شد) هر تاریکی را بنور خود روشن گردانیده و هر نوری را بسبب تاریک کردن خویش تاریک نموده (روشنی هدایت بر اثر لطف و تاریکی گمراهی نتیجه قهر او می باشد).

قسمت دوم خطبه:

سفارش میکنم شما را ای بندگان خدا به پرهیزکاری و ترس از خدائی که لباس آراءسته بشما پوشانید (تا از سرما و گرما محفوظ مانید) و وسائل زندگانی را برایتان فراهم آورد (پس چرا با معصیت و نافرمانی نعمت و بخشش او را کفران می نمایید)

و (چرا از او دوری گزیده بدنیا دل بسته اید، در صورتیکه) اگر کسی برای ماندن در دنیا وسیله بدست می آورد یا برای بر طرف نمودن مرگ راه می یافت آن کس سلیمان فرزند داوود، علیه السّلام، بود که بر جنّ و انس تصرّف و پادشاهی داشت علاوه بر منصب پیغمبری و مقام و منزلت بزرگ، پس (با داشتن جمیع وسائل دنیویّ و اخرویّ از همه کس برای ماندن در دنیا سزاوارتر بود، ولی) چون روزی مقدّر خود را بکار برد، و مدّت زندگانی را بپایان رساند کمانهای نیستی با تیرهای مرگ او را از پای در آوردند (دنیا را بدرود فرمود) و شهرها از او خالی و خانه ها تهی ماند و دیگران آنها را بمیراث بردند،

و شما را در روزگارهای گذشته عبرتی است (که ببینید پیشینیان چگونه دست از این جهان شسته اند) کجایند عمالقه و فرزندانشان (عمالقه گروهی بودند از اولاد عملیق ابن لاوذ ابن ارم ابن سام ابن نوح پادشاه یمن و حجاز با دولت بی حدّ که بنیانشان کنده شد) کجایند فراعنه (پادشاهان مصر) و فرزندانشان (که از آنها اثری نماند) کجایند مردم شهرهای رسّ (رسّ نام چاه بزرگی بود که مردم در کنار آن گرد آمده درخت صنوبر را که شاه درخت می گفتند و آنرا یافث ابن نوح کاشته بود پرستش می نمودند، و خداوند آنها را هلاک و نابود ساخت) که پیغمبران را کشتند، و احکام فرستادگان خدا را خاموش کردند (از بین بردند) و شیوه های گردن کشان را زنده کردند (بآنها رفتار نمودند) کجایند کسانیکه با لشگرها بهر طرف رفته هزاران را شکست می دادند و سپاهها گرد آورده شهرها بناء می کردند؟

قسمت سوم از این خطبه است (در باره امام منتظر عجّل اللّه تعالی فرجه):

(امام زمان علیه السّلام) سپر حکمت (علم بحقائق اشیاء و زهد و عبادت) را پوشیده و آنرا با شرایطش که عبارت است از توجّه و شناختن و فارغ ساختن خود را (از علاقه بدنیا) برای آن فرا گرفته، پس حکمت نزد آن حضرت گم شده ای است که آنرا طلبیده، و آرزویی است که آنرا درخواست نموده (اندیشه او همواره متوجّه به آنست و بغیر آن نظر ندارد، چنانکه در اواخر این کتاب امام علیه السّلام فرموده: «الحکمة ضالّة المؤمن» یعنی حکمت گم شده مؤمن است که همیشه در صدد یافتن آن است)

پس آن بزرگوار پنهان شده گوشه ای اختیار نماید هرگاه (فتنه و تباهکاری بسیار گشته) اسلام غریب (ضعیف و ناتوان) گردد، و (مانند شتر هنگامیکه رنج و آزار بیند) دم خود را به حرکت آورده جلو گردنش را بزمین بچسباند (خلاصه چنان ضعف آنرا فرا گیرد که از پا افتاده از جا بر نخیزد، این جمله اشاره به فرمایش حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله است که فرموده: «بَدَء الإسلام غریبا و سیعود غریبا» یعنی اسلام غریب و تنها پیدایش یافت و زود است که تنها گردد، یعنی پیرو واقعی نداشته باشد). آن حضرت باقی مانده باقی مانده های حجّت خدا (ائمّه هدی علیهم السّلام) و جانشین پیغمبران او می باشد.

پس امام علیه السّلام فرمود:

ای مردم، من بشما پندهایی دادم که پیغمبران امّتهای خود را بآنها پند دادند، و آنچه را (از مماشات و مهربانی) با شما بجا آوردم که اوصیاء به آنهائی که بعد از پیغمبران بودند رفتار کردند، و شما را به تازیانه (نصیحت و اندرز) خود ادب نمودم براه راست نیامدید، و شما را بوسیله ترسانیدنیها (براه حقّ) سوق دادم اجتماع ننمودید (پیروی من نکردید)

اجرتان با خدا آیا پیشوایی غیر از مرا منتظرید که شما را براه آورده ارشاد نماید؟

آگاه باشید پشت کرد از دنیا آنچه رو آورده بود، و رو آورد از آن آنچه پشت کرده بود (بر اثر پیروی نکردن امام بحقّ نیکی دنیا پشت نمود و بدی آن یعنی کردار زمان جاهلیّت پدیدار گردید) و بندگان نیکوکار خدا عازم کوچ کردن (رفتن از دنیا) شدند، و کمی دنیا را که بقایی ندارد به بسیاری آخرت که فانی نمی گردد فروختند (تبدیل نمودند، و از غمّ و اندوه آن رهیدند، منظور حضرت از این جمله گویا خبر دادن از شهادت خود می باشد)

چه زیان بردند برادران (همکیشان) ما که خونهاشان در جنگ صفّین ریخته شد از اینکه امروز زنده نیستند تا غصّه ها بخود راه داده آب تیره بیاشامند (سختی این روزگار را ببینند، خلاصه خوشا حال آنانکه از جهان رفتند و چنین روز را ندیدند) سوگند بخدا (رحمت) خدا را در یافتند، خداوند هم مزدهاشان را عطاء فرمود و آنها را بعد از خوف و ترس (در دنیا) در سرای امن جدا داد.

کجایند برادران من که در راه حقّ سوار شده و براستی و درستی (عمر بپایان رسانده) گذشتند، کجا است عمّار (ابن یاسر که در سنّ بیش از نود سال در صفّین شهید شد) و کجا است (ابو الهیثم مالک) ابن تیهان، و کجا است ذو الشّهادتین (ابو عمارة خزیمة ابن ثابت الأنصاریّ که پیغمبر اکرم گواهی او را بجای گواهی دو مرد قبول فرمود. هنگامیکه آن حضرت اسبی از اعرابیّ خریداری نموده بود و اعرابیّ انکار می نموده، حضرت فرمود: ای خزیمه آیا گواهی می دهی، گفت نه یا رسول اللّه، و لیکن دانستم که اسب را خریداری نموده ای، آیا ترا بآنچه از جانب خدا آورده ای تصدیق می نمایم و بر این معامله با اعرابیّ تصدیق نمی کنم، پس آن بزرگوار فرمود: گواهی تو چون گواهی دو مرد می باشد) و کجایند همانندان ایشان (ابن بدیل و هاشم ابن عتبه و غیر آنها) از برادران (همکیشان) آنان که (همگی در جنگ صفّین کشته شدند، و) با هم بر مرگ (کشته شدن در راه حقّ) پیمان بستند، و سرهاشان (بعد از کشته شدن) بسوی معصیت کاران (معاویه و پیروانش) فرستاده شد.

نوف گفت: پس از این کلام امام علیه السّلام با دست خود بریش مبارک زده گریه بسیار کرد و فرمود:

دردا و دریغا بر برادران (همکیشان) من که قرآن را قرائت نموده آنرا استوار دانستند (محترم شمردند) و در آنچه واجب بود اندیشه نموده آنرا بر پا داشتند (طبق آن عمل کردند) و سنّت را زنده کرده بدعت را از بین بردند، بجهاد که خوانده شدند (آنرا) پذیرفتند، و به پیشوا اعتماد داشته از او پیروی نمودند. پس از آن به آواز بلند فریاد نمود:

ای بندگان خدا جهاد جهاد، آگاه باشید من در همین روز لشگر می آرایم هر که اراده رفتن بسوی خدا دارد باید برود.

نوف گفت: پس از آن حسین علیه السّلام را بر ده هزار لشگر و قیس ابن سعد را بر ده هزار و ابو ایّوب انصاریّ را بر ده هزار و غیر ایشان را بر شماره های دیگر امیر قرار داد، و اراده بازگشت بصفّین داشت (که با اهل شام بجنگند) پس هنوز آدینه نیامده بود که ملعون ابن ملجم، خدا او را لعنت کند، بر آن بزرگوار ضربت وارد آورد، پس لشگرها برگشتند و ما چون گوسفندانی بودیم که شبان خود را گم کرده باشند و از هر طرف گرگان آنها را بربایند (گفته اند: این خطبه آخرین خطبه ای است که امیر المؤمنین علیه السّلام ایستاده بیان فرموده).