از سخنان آن حضرت علیه السّلام است بعمر ابن خطّاب هنگامی که برای رفتن خود بجنگ با اهل ایران با آن بزرگوار مشورت نمود:

(مورّخین در زمانیکه امام علیه السّلام این سخنان را فرموده اختلاف دارند: بعضی گفته اند در باره جنگ قادسیّه بوده که موضعی است نزدیک کوفه از سمت مغرب بطرف صحراء و این جنگ در سال چهارده از هجرت واقع شده، چون عمر با مسلمانان برای رفتن خود بجنگ مشورت نمود امام علیه السّلام او را از رفتن نهی فرمود، پس سعد ابن ابی وقّاص را سردار لشگر گردانید که با هفت هزار نفر وارد کارزار شدند و یزدگرد شهریار ایران هم رستم فرّخ زاد را با لشگر بسیاری بجنگ آنان فرستاد و بالأخره لشگر اسلام غلبه یافته و رستم را با بسیاری از لشگرش بقتل رسانده و فتح و فیروزی بدست آوردند و بعد از آن مسلمین و سعد بسمت مدائن رفته داخل ایوان کسری شدند و آنچه در آنجا بود بیغما بردند و یزدگرد از آنجا فرار کرد. و برخی گفته اند درباره جنگ نهاوند بوده که شهری است نزدیک همدان، و مجمل این واقعه اینست: یزدگرد پادشاه ایران لشگر بیشماری در شهر نهاوند به سپهسالاری فیروزان گرد آورد تا بجنگ لشگر اسلام قیام نماید، عمّار یاسر که در آن وقت حاکم کوفه بود چون آگاهی یافت نامه ای بعمر نوشته باو خبر داد، عمر اصحاب را گرد آورده برای رفتن خود باین کارزار مشورت نمود، هر کس رأی و اندیشه خویش را اظهار می داشت، عثمان گفت به همه مسلمانان شام و یمن و مکّه و مدینه و کوفه و بصره بنویس تا برای جنگ حاضر شوند و خود نیز به همراهی ایشان حرکت نما، امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود صلاح نیست از مدینه حرکت کنی، چون این شهر مرکز مملکت و پایتخت اسلام است، و نیز صلاح نیست که لشگر از شام بخواهی، چون شهری که بسختی بتصرّف در آمده سزاوار نیست از لشگر تهی ماند، مبادا هرقل پادشاه روم آگاه شده از کمین بیرون آمده دوباره آنجا را بتصرّف در آورد، عمر گفت یا علیّ پس دستور چیست؟ فرمود رأی اینست که تو در مدینه مانده مرد دلیری را امیر لشگر اسلام نموده بجنگ ایرانیها بفرستی و اگر هم مغلوب شده شکست بخورند تو در جای خود مانده دوباره لشگر آماده می سازی و برای سرداری لشگر اسلام نعمان ابن مقرن لیاقت دارد، عمر این رأی را اختیار نموده نامه ای بنعمان که در بصره بود نوشت و او را مأمور نمود که به سپهسالاری لشگر اسلام بجنگ ایرانیها برود، و نعمان چون نامه را خواند با زیاده از سی هزار نفر مرد جنگی روانه نهاوند شد و پس از زد و خورد بسیار آخر الأمر فتح نصیب مسلمانان شد و این جنگ را مسلمین فتح الفتوح نامیدند، و یزدگرد فرار کرد، خلاصه از جمله فرمایشهای امام علیه السّلام هنگام مشورت نمودن عمر با آن حضرت اینست):

یاری نمودن و خوار کردن این امر (دین مقدّس اسلام از ابتداء) به انبوهی و کمی (لشگر) نبوده است (تا از بسیاری لشگر کفّار و کمی سپاه خود بهراسیم) و آن دین خدا است که آنرا (بر سائر ادیان) پیروزی داده و لشگر خدا است که آنها را مهیّا ساخته و کمک فرموده تا آنکه رسیده به مرتبه ای که باید برسد و آشکار گردیده جائیکه باید آشکار شود، و ما به وعده از جانب خدا منتظریم (در قرآن کریم سوره 24 آیه 55 می فرماید: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دینَهُمُ الَّذی ارْتَضی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْد خَوْفِهِمْ أَمْناً» یعنی خدا به کسانی از شما که ایمان آورده و گرویدند و کارهای شایسته کردند وعده داده است که زمین کفّار و شهرهاشان را بتصرّف ایشان در آورد، چنانکه پیش از آنان بنی اسرائیل را در زمین مصر و شام مسلّط گردانید، و وعده داده است که دین پسندیده و برگزیده برای ایشان را استوار گرداند، و پس از خوف و ترس از کفّار بآنان امنیّت و آسودگی عطاء فرماید) و خدا به وعده خود وفاء کرده لشگرش را یاری می فرماید.

(پس رأی خود را برای نرفتن عمر به کارزار از روی برهان چنین بیان فرمود:) و مکان زمامدار دین و حکمران مملکت مانند رشته مهره است که آنرا گرد آورده بهم پیوند می نماید، پس اگر رشته بگسلد مهره ها از هم جدا شده پراکنده گردد، و هرگز همه آنها گرد نیامده است (تو اگر از مدینه بیرون روی فساد و تباهکاری رخ داده جمع مسلمین پراکنده میشود. پس از آن برای رفع نگرانی عمر از جهت کمی لشگر اسلام و بسیاری سپاه دشمن می فرماید:)

اگر چه امروز عرب اندکست، لیکن بسبب دین اسلام (و غلبه آن بر سائر ادیان) بسیار است، و بجهة اجتماع و یگانگی (که نفاق و دوروئی در آنها راه ندارد) غلبه دارند،

پس تو مانند میخ وسط آسیا (ساکن و برقرار) باش، و آسیا (ی جنگ) را بوسیله عرب بگردان (در تجهیز لشگر و آراستگی و انتظام امر ایشان بکوش) و آنان را به آتش جنگ در آورده خود به کارزار مرو، زیرا اگر تو از این زمین (مدینه طیّبه پایتخت اسلام) بیرون روی عرب از اطراف و نواحی آن (فرصت بدست آورده) عهد با ترا شکسته فساد و تباهکاری می نمایند (از زیر بار اطاعت و پیروی تو گردن می کشند، و رشته نظم مملکت از هم گسیخته میشود) تا کار بجائی می رسد که حفظ و نگهبانی سر حدّها که در پشت سر گذاشته ای نزد تو از رفتن بکار زار مهمّتر می گردد (خلاصه چون بیرون روی بیم آن هست که اعراب فتنه و آشوب بر پا نموده در نظم مملکت اخلال کنند بحدّی که اهمیّت تدبیر در آن کار بر تو از تدبیر جنگ با کفّار بیشتر گردد، و دیگر آنکه اگر تو وارد کارزار شوی)

و ایرانیها ترا ببینند می گویند: این پیشوای عرب است (که بجز او برای آنها پیشوایی نمی باشد) که اگر او را از بین ببرید (بقتل رسانید) آسودگی خواهید یافت، و این اندیشه حرص ایشان را بر (جنگ با) تو و طمعشان را در (نابود کردن) تو سختتر و زیادتر می گرداند،

و (چون از جمله پرسشهای عمر از آن حضرت این بود که گفت: ایرانیها تصمیم گرفته اند که بمسلمین هجوم آورده با ایشان بجنگند، و این تصمیم آنها دلیل انبوهی سپاه و قوّت و توانائیشان می باشد، و من کراهت دارم از اینکه آنان پیش جنگ شوند، امام علیه السّلام در پاسخ او می فرماید:) امّا آنچه تو راجع به آمدن ایرانیها بجنگ مسلمین یاد آوری نمودی، پس (باکی نیست، زیرا) خداوند سبحان از آمدن ایشان بیش از تو کراهت دارد و او تواناتر است به برطرف نمودن آنچه را که از آن کراهت دارد (و بآن راضی نیست)

و امّا آنچه راجع به بسیاری عدد ایشان ذکر کردی، پس (آنهم نگرانی ندارد، زیرا) ما پیش از این (در زمان حضرت رسول و صدر اسلام با کفّار) به بسیاری لشگر جنگ نمی کردیم، بلکه بکمک و یاری خداوند متعال می جنگیدیم (اکنون از کمی لشگر نگران مباش، حقّ تعالی ما را یاری فرموده بالأخره فتح و فیروزی را از آن ما می گرداند).