از سخنان آن حضرت علیه السَّلام است (بعد از جنگ جمل در بصره فرموده و از جمله اخبار غیبیّه می باشد) که از پیش آمدهای سخت در بصره خبر می دهد.

قسمت أول خطبه:

(و در آن بخروج صاحب زنج یعنی امیر زنگیان علیّ بن محمّد برقعی اشاره می فرماید، و مخاطب آن بزرگوار أحنف است و آن لقب صخر ابن قیس ابن معاویه از قبیله بنی تمیم و از اهل بصره که کنیه او ابو بحر و از بزرگان اصحاب امیر المؤمنین و رئیس بنی تمیم بوده است. دعوت حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله، را بنی تمیم اجابت ننموده بودند، ابتداء او مسلمان شد و دیگران را هم مسلمان نمود، چون این خبر به پیغمبر رسید در باره او دعاء فرمود، خلاصه بعلم و حکمت و اوصاف پسندیده معروف و در جنگ صفّین حاضر بود و بعد از امام علیه السّلام هم تا زمان حکومت مصعب ابن زبیر بر عراق حیات داشت، و در سنه شصت و هفت در کوفه وفات یافت):

ای احنف، مانند آنست که من او را (رئیس لشگر زنگیان را) می بینم در حالتی که با لشگری خروج میکنند که گرد و غبار و غوغاء و هیاهو و صدای لجام و آواز اسبها ندارند (دارای اسب و اسلحه نیستند) به قدمهای خود زمین را می کوبند (فتنه و فساد بسیار بر پا میکنند) قدمهاشان (از جهة پهنی و کوتاهی و فراخی انگشت) مانند قدمهای شتر مرغان است.

(سیّد رضیّ فرماید:) امام علیه السّلام باین بیان بخروج رئیس زنگیان اشاره می فرماید (تاریخ نویسان گفته اند که او از اهل شهر ری بود و خود را علویّ می دانست و مدّعی بود که پدرش محمّد ابن احمد ابن عیسی ابن زید ابن علیّ ابن الحسین ابن علیّ ابن ابی طالب است و بیشتر خصوصا طالبیّین در نسب او طعن زده آنرا درست نمی دانستند، زیرا علمای انساب متّفقند بر اینکه او علیّ ابن محمّد ابن عبد الرّحیم است و جدّ مادرش محمّد ابن حکیم اسدی از اهل کوفه و از کسانی است که با زید ابن علیّ ابن الحسین بر هشام ابن عبد الملک خروج کرد و پس از کشته شدن زید فرار کرده بشهر ری رفته در قریه ای که آنرا ورزنین می نامیدند اقامت نمود و در این قریه علیّ ابن محمّد رئیس زنگیان بدنیا آمد و جدّ او عبد الرّحیم در طالقان تولّد یافت، پس از آنکه به عراق رفت کنیزی خریداری کرد که از او محمّد پدر علیّ متولّد گردید، خلاصه در سال دویست و پنجاه و پنج آهنگ بصره نمود و غلامان زنگی را که کارکنان اهل بصره بودند بیاری خود دعوت نمود و بدستور او روز معیّنی باتّفاق خواجه های خود را کشته، دور او گرد آمده انواع فتنه و فساد بر اهل بصره وارد ساختند، و اینکه به برقعیّ مشهور شد برای آنست که برقع «نقاب» برو می انداخت)

پس از آن امام علیه السّلام فرمود: وای بر کوچه های آباد و خانه های آراسته شما که دارای بالها (کنکره ها) است مانند بالهای کرکسان، و دارای خرطومها (ناودانها) است چون خرطومهای پیلان از آن لشگر که (همه آنها را خراب و ویران میکنند) بر کشته های ایشان کسی گریه نمی کند (زیرا همه غلام سیاه بوده خویشاوندان ندارند تا بر کشته هاشان گریه کنند) و از غائب آنها جستجو نمی شود (چون کسی از آنان کشته شود بر اثر سنگدلی دیگری بجای او می آید بدون اینکه از کشته شده پرسشی نماید).

من دنیا را برو انداخته ام و مقدار آنرا اندازه گرفته ام (بظاهر و باطن و گذشته و آینده آن دانا هستم) و به حقیقت آن بینا می باشم (بی اعتباری و بیوفائی آنرا در هر زمان می بینم).

قسمت دوم از این سخنان است که تاتاران (و مغولها و خونریزیهایی که بدست ایشان و مسلمانان واقع شده و در کتب و تواریخ ثبت است) را وصف می فرماید:

مانند آنست که من آنها را می بینم گروهی هستند که چهره هاشان مانند سپر (پهن و گرد و) چکّش خورده (پر گوشت و نشانه دار) است، لباسهای ابریشمین و دیبا می پوشند، و اسبهای نیکو یدک می کشند،

و در آنجا (که وارد میشوند) خونریزی بسیار سخت واقع میشود بطوریکه زخم خورده بروی کشته راه می رود، و گریخته (از چنگ آنها) کمتر از اسیر شده می باشد (بیشتر مردم بظلم و ستم ایشان مبتلی بوده راه فراری ندارند).

یکی از اصحاب آن بزرگوار (توهّم کرد که آنچه حضرت از اخبار غیبیّه می فرماید بدون معلّم و از پیش خود می باشد، از این جهت) گفت یا امیر المؤمنین: خداوند بتو علم غیب عطاء فرموده، امام علیه السّلام خندید و برای (دفع توهّم) آن مرد که از قبیله کلب بود فرمود:

ای برادر کلبی آنچه گفتم علم غیب نیست، بلکه تعلّم و آموختنی است (که آنرا) از صاحب علم و دانش (رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله فرا گرفته ام)

و علم غیب منحصر است به دانستن وقت قیامت و آنچه خداوند سبحان در گفتارش شمرده است (سوره 31 آیه 34): «إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ ما ذا تَکْسبُ غَداً وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ بأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ، إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبیرٌ» یعنی نزد خدا است دانستن وقت قیامت و وقتی که باران می فرستد و میداند آنچه در رحم مادرها است و هیچکس نمی داند فردا چه میکند و به کدام زمین می میرد، و بتحقیق خداوند دانا و آگاه است.

پس خداوند سبحان میداند آنچه در رحمها است، پسر است یا دختر، زشت است یا نیکو، بخشنده است یا بخیل، بدبخت است یا نیک بخت، و میداند چه کسی هیزم آتش دوزخ است یا با پیغمبران یار و همنشین در درجات بهشت،

پس اینها که شمرده شد (و یکی از آنها را بر سبیل مثال شرح دادیم) علم غیب است که هیچکس نمی داند آنرا مگر خدا (کنایه از اینکه آنچه از این نوع علوم به پیغمبر وحی رسیده و او هم بمن آموخته مأمور به فاش کردن نیستیم، پس مانند آنست که نمی دانیم) ولی غیر از اینها پس علمی است که خداوند به پیغمبر خود، صلّی اللَّه علیه و آله، یاد داد (فاش کردن آنرا اجازه فرمود) و او هم بمن آموخت و دعاء کرد که سینه من آنرا نگاه داشته و پهلوهایم احاطه اش نماید (حفظ کرده آنرا ضبط نمایم).