سپاس خدایی را که سخنوران در ستودن او بمانند و شمارگران شمردن نعمتهای او ندانند، و کوشندگان حقّ او را گزاردن نتوانند.
خدایی که پای اندیشه تیزگام در راه شناسایی او لنگ است، و سر فکرت ژرف رو به دریای معرفتش بر سنگ.
صفتهای او تعریف ناشدنی است و به وصف در نیامدنی، و در وقت ناگنجیدنی، و به زمانی مخصوص نابودنی.
به قدرتش خلایق را بیافرید، و به رحمتش بادها را بپراکنید، و با خرسنگها لرزه زمین را در مهار کشید.
سر لوحه دین شناختن اوست،
و درست شناختن او، باور داشتن او،
و درست باور داشتن او، یگانه انگاشتن او،
و یگانه انگاشتن، او را بسزا اطاعت نمودن،
و بسزا طاعت نمودن او، صفتها را از او زدودن،
چه هر صفتی گواه است که با موصوف دو تاست و هر موصوف نشان دهد که از صفت جداست،
پس هر که پاک خدای را با صفتی همراه داند او را با قرینی پیوسته،
و آن که با قرینش پیوندد، دوتایش دانسته،
و آن که دوتایش خواند، جزء جزءاش داند،
و آن که او را جزء جزء داند، او را نداند،
و آن که او را نداند در جهتش نشاند،
و آن که در جهتش نشاند، محدودش انگارد،
و آن که محدودش انگارد، معدودش شمارد.
و آن که گوید در کجاست در چیزیش در آرد،
و آن که گوید فراز چه چیزی است دیگر جایها را از او خالی دارد.
بوده و هست، از نیست به هستی در نیامده است.
با هر چیز هست، و همنشین و یار آن نیست، و چیزی نیست که از او تهی است.
هر چه خواهد پدید آرد، و نیازی به جنبش و وسیلت ندارد.
از ازل بیناست و تا به ابد یکتاست، دمسازی نداشته است تا از آن جدا افتد و بترسد که تنهاست.
آفرینش را آغاز کرد و آفریدگان را به یک بار پدید آورد، بی آنکه اندیشه ای به کار برد، یا از آزمایشی سودی بردارد، یا جنبشی پدید آرد یا پتیاره ای را به خدمت گمارد.
از هر چیز بهنگام بپرداخت، و اجزای مخالف را با هم سازوار ساخت، و هر طبیعت را اثری بداد و آن اثر را در ذات آن نهاد.
از آن پیش که بیافریند به آفریدگان دانا بود، و بر آغاز و انجامشان بینا، و با سرشت و چگونگی آنان آشنا.
سپس خدای پاک فضاهای شکافته و کرانه های کافته و هوای به آسمان و زمین راه یافته را پدید آورد، و در آن آبی روان کرد. آبی که موجهای آن یکدیگر را می شکست، و هر یک بر دیگری می نشست. آب را بر پشت بادی نهاد سخت وزنده و هر پایداری را درهم شکننده.
باد را بفرمود تا آب را باز دارد و فرو سو آمدنش نگذارد و در آن مرز بماند. هوای شکافته در زیر باد به جریان، و آب جهنده بر بالای آن روان. سپس بادی نازا آفرید تا پیاپی و سخت بوزید، از برخاستنگاهی دور و ناپدید.
باد را بفرمود تا آب خروشنده را بگرداند و موج دریا را برانگیزاند. باد چنانکه گویی مشکی را می جنباند یا در فضایی تهی می راند،
سر آب را به پایان آن برد و جنبنده آن را به آرام آن رساند تا آنکه کوهه ها از بر، و کفها بر سرآورد، پس خدا آن کف را در فراخ هوا و گسترده فضا بالا کرد، و از آن هفت آسمان برآورد.
فرودین آسمان موجی از سیلان بازداشته، زبرین سقفی محفوظ، بلند و افراشته، بی هیچ ستون بالا رفته و بر پا، و بی میخ و طناب استوار و برجا.
پس آسمانها را به ستاره های رخشان و کوکبهای تابان بیاراست، و بفرمود تا خورشید فروزان و ماه تابان، در چرخ گردان و طارم سبک گذران و آسمان پر ستاره روان، به گردش برخاست.
سپس میان آسمانهای زبرین را بگشود و از گونه گون فرشتگانش پر نمود:
گروهی از آنان در سجده اند و رکوع نمی گزارند،
و گروهی در رکوعند و یارای ایستادن ندارند.
گروهی ایستاده و صف ناگسسته،
و گروهی بی هیچ ملالت لب از تسبیح نابسته.
نه خواب دارند و نه بیهوشی، نه سستی گیرند و نه فراموشی، و گروهی از آنان امینان وحی اویند، که کلام خدا را به پیامبرانش می رسانند، و قضای الاهی را بر مردمان می رانند،
و گروهی نگاهبان بندگان اویند و دربانان درهای جنان او، و گروهی از آنان پایهاشان پایدار در زمین است، و گردنهاشان برگذشته از آسمان برین. تنومندی و ستبری شان از حد برون است، و دوشهاشان برای برداشتن عرش متناسب و موزون. دیده ها از هیبت برهم و پرها به خود فراهم.
در پس حجاب عزّت و پرده های قدرت مستور -و دست نامحرمان از ساحت قدس آنان دور-.
نه برای پروردگار در وهم خود صورتی انگارند، و نه صفتهای او را چون صفتهای آفریدگان پندارند.
نه او را در مکانی دانند، و نه وی را همانندی شناسند و بدان اشارت رانند.
پس پاک خدای با عظمت، از زمین گونه گون طبیعت خاکی فراهم کرد، از زمین نرم و ناهموار و از شیرین آن و از نمکزار. بر آن خاک، آب ریخت تا پاک شد، و با تری محبّت اش بیامیخت تا چسبناک شد. پس صورتی از آن پدید آورد، با اندامهای بایسته، و عضوهای جدا و به یکدیگر پیوسته. آن را بخشکانید تا یک لخت شد و زمانی اش بداشت تا سخت شد، چنانکه اگر بادی بدان می وزید بانگش به گوش می رسید.
پس از دَم خود در آن دمید تا به صورت انسانی گردید: خداوند ذهنها، که آن ذهنها را به کار گیرد، و اندیشه ای که تصرّف او را پذیرد.
با دست و پایی در خدمت او و اعضایی در اختیار و قدرت او. بادانشی که بدان حق را از باطل جدا کردن داند، و مزه ها و بویها و رنگها و دیگر چیزها را شناختن تواند. آمیخته با طبیعتهای متضاد و سرکش و آمیزه های با هم ناخوش، گرم با سرد در آمیخته و تری بر خشکی ریخته -و حیرت همه را برانگیخته-.
پس، از فرشتگان خواست تا آنچه در عهده دارند ادا کنند و عهدی را که پذیرفته اند وفا کنند. سجده او را از بن دندان بپذیرند، خود را خوار و او را بزرگ گیرند، و فرمود: «آدم را سجده کنید ای فرشتگان فرشتگان به سجده افتادند جز شیطان» که دیده معرفتش از رشک تیره شد و بدبختی بر او چیره، خلقت آتش را ارجمند شمرد و بزرگ مقدار و آفریده از خاک را پست و خوار، پس خدایش مهلت بخشید که خشم را سزاوار بود، و کامل شدن بلا و آزمایش را درخور و بکار، و وفای به وعده را -چه کسی کند چون پروردگار- و پروردگار فرمود: «همانا تو از واپس افکندگانی که تا رسیدن رستاخیز بمانی.»
پس خدای سبحان آدم را در خانه ای آرام داد، جایگاهی در امان و بی بیم، با زندگی فراخ و پر نعیم، و او را از شیطان بترسانید که دشمنی است لئیم. امّا دشمن او بر نمی تافت که آدم با نیکوکاران در بهشت به سر برد، کوشید تا او را از راه به در برد. او را بفریفت.
تا یقین را به گمان فروخت و آتش دو دلی بروبار عزم او را بسوخت. شادمانی بداد و بیم خرید، فریب خورد و پشیمانی کشید. سپس خدای سبحان در توبه را به روی او گشاد، و کلمه رحمت بر زبان او نهاد، و بدو وعده بازگشت به جنّت داد، و او را بدین سرای فرود آورد که خانه رنج و امتحان است و زادن فرزندان.
و خدای سبحان از فرزندان او پیامبرانی گزید، و از آنان بزبان وحی پیمان ستد و هر پیامبر آنرا شنید- ، که امانت او نگاه دارد و حکم خدا را به دیگران برساند، و این هنگامی بود که بیشتر آفریدگان از فطرت خویش بگردیدند و طومار عهد در نوردیدند، حقّ او را نشناختند و برابر او خدایانی ساختند. شیطانها آنان را از خداشناسی به گمراهی کشیدند، و پیوندشان را با پرستش خدا بریدند.
پس هر چند گاه پیامبرانی فرستاد و به وسیله آنان به بندگان هشدار داد تا حقّ میثاق الست بگزارند، و نعمت فراموش کرده را به یادشان آرند. با حجّت و تبلیغ، چراغ معرفتشان را بیفروزند تا به آیتهای خدا چشم دوزند.
از آسمانی بالا برده و زمینی زیرشان گسترده، و آنچه بدان زنده اند و چسان می میرند و ناپاینده اند، و بیماریهای پیر کننده و بلاهای پیاپی رسنده، و هیچگاه نبود که خدا آفریدگان را بی پیامبر بدارد، یا کتابی در دسترس آنان نگذارد، یا حجّتی بر آنان نگمارد، یا از نشان دادن راه راست دریغ دارد.
پیامبران که اندک بودند و مخالفشان بسیار، و در دام شیطان گرفتار، در کار خویش درنماندند و دعوت حق را به مردم رساندند.
گاه پیامبر پیشین نام پیامبر پس از خود را شنفته، و گاه وصف پیامبر پسین را به امّت خویش گفته. زمان این چنین گذری شد، و روزگار سپری. پدران رفتند و پسران جای آنان را گرفتند.
تا آنکه خدای سبحان محمّد (صلی الله علیه وآله) را پیامبری داد تا دور رسالت را به پایان رساند و وعده حق را به وفا مقرون گرداند، طومار نبوّت او به مهر پیامبران ممهور، و نشانه های او در کتاب آنان مذکور، و مقدم او بر همه مبارک و موجب سرور، حالی که مردم زمین هر دسته به کیشی گردن نهاده بودند، و هر گروه پی خواهشی افتاده، و در خدمت آیینی ایستاده، یا خدا را همانند آفریدگان دانسته، یا صفتی که سزای او نیست بدو بسته، یا به بتی پیوسته و از خدا گسسته.
پروردگار آنان را بدو از گمراهی به رستگاری کشاند و از تاریکی نادانی رهاند. سپس دیدار خود را برای محمد (صلی الله علیه وآله) گزید -و جوار خویش او را پسندید- و از این جهانش رهانید. او را نزد خود برد تا در فردوس اعلی نشیند، و بیش سختی این جهان نبیند.
پس بزرگوارانه او را دیدار ارزانی داشت و او میراثی که پیامبران می نهند برای شما گذاشت، چه آنان امّت خویش را وانگذارند مگر با نشان دادن راهی روشن و نشانه ای معیّن.
کتاب پروردگار در دسترس شماست، حلال و حرام آن پیداست، واجب و مستحب آن هویداست، ناسخ و منسوخش روشن، رخصت و عزیمت آن معیّن، خاص و عامش معلوم، پند و مثلهایش مفهوم، مطلق و مقیّدش پدیدار، محکم و متشابهش آشکار، مجمل آن تفسیر شده، و نامفهومش تعبیر شده، از حکمی که بدانند و انجام دادنی است، و آنچه ندانند و واگذاردنی است، حکمی است وجوب آن در قرآن معیّن، و نسخ آن در سنّت مبرهن، و حکمی که سنّت گوید باید، و کتاب رخصت دهد که ترک آن شاید، و حکمی که در وقتی خاص بر مکلّف نوشته است، و چون وقتش سپری شد تکلیف هشته است.
و حرامهایی ناهمسان، با کیفرهایی سخت و یا آسان، گناهی بزرگ که کیفرش آتش آن جهان است، و گناهی خرد که برای توبه کننده امید غفران است، یا آنچه مقبول، میان دشوار و آسان است.
زیارت خانه اش را فریضه کرد بر شما مردمان که قبله اش ساخت برای همگان، و آمدنگاه مسلمانان، تا بدان در آیند چون چارپایان و بدان پناه برند چون کبوتران، و دو نشانه برای دینداران: فروتنی برابر عظمت او، و اعتراف به عزّت او، و از آفریدگانش آن را گزید که چون دعوت او شنید در گوش کشید، و به جان و دل خرید.
اینان به راه افتادند، و پا بر جای پای پیامبران نهادند، و چون فرشتگان گرد عرش بر پای بندگی ایستادند. بر سودهای روز بازار عبادت هر دم فزودند، و به هنگام تشریف، مغفرت او را از یکدیگر ربودند.
خدا کعبه را برای اسلام نشان، و برای پناهندگان خانه امان ساخت، رفتن به سوی خانه را واجب گرداند، و حقّ آن را بشناساند و بندگان را به زیارت آن خواند که فرمود: «بر هرکس که تواند، زیارت خانه واجبی از سوی خدای بی انباز است، و آن که سر باز زند خدا از جهانیان بی نیاز است.»