از وصیّتهای آن حضرت علیه السّلام است که پس از مراجعت از صفّین در حاضرین (موضعی در نواحی صفّین) برای حسن ابن علیّ -علیهما السّلام- نوشته.

قسمت اول نامه:

(و در اندرزهای بسیاری که داده راههای سعادت و نیکبختی را نشان داده است، و روی سخن امام علیه السّلام در این وصیّت نامه با افراد بشر است نه خصوص امام حسن علیه السّلام تا گفته شود: بعضی کلمات این وصیّت نامه مانند عبد الدّنیا و تاجر الغرور با شأن امام و مقام عصمت مناسبت ندارد، پس ناچار بایستی در صدد تأویل بر آمد یعنی از معنی ظاهر این کلمات چشم پوشید و بمعنی که در ظاهر مستفاد نیست متوجّه گردید، در صورتیکه اگر روی سخن با افراد بشر باشد بتأویل نیاز نداریم، زیرا خاندان عصمت و طهارت را اگر چه خداوند از هر عیب و نقصی دور و آراسته قرار داده، ولی ایشان هم بدستور حقّ تعالی خود را نستوده در ظاهر خویشتن را مانند دیگران می نمایانند، و با وجود این شارح بحرانیّ «رحمه اللّه» از ابو جعفر ابن بابویه قمیّ «علیه الرّحمة» روایت کند که امام علیه السّلام این وصیّت را برای فرزند خود محمّد ابن حنفیّه نوشت):

(این وصیّت نامه) از پدری که نزدیک به نیستی و مرگ است، به (گذشت و سختیهای) زمان اعتراف کننده، پشت کرده بعمر و زندگی (زیرا سنّ مبارک آن حضرت از شصت تجاوز کرده بود و شصت نصف عمر طبیعیّ است و چون کمتر کسی عمر طبیعیّ را دریابد، و اگر هم بعمر طبیعیّ برسد پس بعد از شصت سال هر چه بماند کمتر از گذشته است، بنابر این بعد از شصت سال شخص بعمر پشت کرده) تسلیم به (گرفتاریهای) روزگار، بد بین بدنیا، ساکن در خانه های مردگان، کوچ کننده از آنها فردا (روز مرگ نزدیک) به فرزند آرزو کننده آنچه (هدایت و راهنمائی مردم که) در نمی یابد، رونده براه نابود شدگان (مرده ها) هدف بیماریها (ی گوناگون) و در گرو روزگار، و آماجگاه مصیبتها و اندوهها، و بنده دنیا (گرفتار رفتار ناهنجار آن) و سودا کننده (سعادت و نیکبختی خوبان و شقاوت و بدبختی بد کرداران) سرای خدعه و فریب و وام دار نابودیها (بیماریها و پیشآمدهای مرگ آور که مانند بستانکار تا وام خود را از بدهکار نگیرد دست بر ندارد) و گرفتار مرگ (که رهائی از آن ممکن نیست) و هم سوگند رنجها، و همنشین اندوهها (زیرا چون شخص از رنج و اندوه جدا نمی شود مانند آنست که با آنها هم سوگند و همنشین است) و نشانه آفتها و دردها، و بخاک افتاده خواهشها، و جانشین مردگان (که بآنان خواهد پیوست).

پس از این، در آنچه دانستم از پشت کردن دنیا از من، و سرکشی روزگار بر من، و رو آوردن آخرت بمن، چیزی است که مرا از یاد غیر و کوشش بآنچه پی من است (از خانه و دارائی و فرزند) باز می دارد (زیرا در چنین هنگام سزاوار نیست که از کسی یاد کرده یا غمّ چیزی خورم، بلکه بایستی در صدد فضایلی که موجب سعادت و نیکبختی است باشم) ولی چون اندوه من -نه اندوههای مردم- بمن منحصر گردید (هرگاه جز کار خود و هر اندوه جز اندوه خود را از یاد بردم).

پس اندیشه ام مرا درست پنداشته از آرزو و خواهش نفس باز داشت، و حقیقت کار من (کوچ از دنیا) را آشکار ساخت، پس وادار نمود مرا به کوشش و تلاشی که در آن بازیچه نیست، و براستی که آمیخته به دروغ نمی باشد (خلاصه چون دیدم دنیا بمن پشت کرده و بایستی آماده سفر آخرت شوم، هر اندیشه ای جز اندیشه کار خود را دور ساختم، ولی از آنجا که)

ترا جزئی از خود یافتم (چون فرزند پاره ای از شخص است) بلکه تمام خود یافتم (چون جای او گرفته نامش را باقی دارد) بطوریکه اگر چیزی بتو رو آورد مانند آنست که بمن رو آورده است، و اگر مرگ ترا دریابد مانند آنست که مرا دریافته (خلاصه اندیشه ام در کار تو مانند اندیشه در کار خویش است) و در اندوه افکند مرا کار تو بطوریکه کار خودم مرا در اندوه می افکند، پس (به این جهت) این نامه را برای تو نوشتم در حالیکه بآن پشت قویّ کردم (وصیّت نامه ای که اگر بآن عمل نمائی خاطرم آسوده باشد) اگر باقی باشم برای تو یا بمیرم.

پس ای پسرک من ترا وصیّت و سفارش میکنم به پرهیزکاری و ترس از خدا، و به ملازمت امر و فرمان او، و به آباد داشتن دل خود بیاد او (زیرا یاد خدا کمال نفس است، چنانکه ساختمان کمال خانه است) و به چنگ زدن به ریسمان (طاعت و پیروی) او، و کدام سبب و رشته ای از سبب و رشته بین تو و خدا استوارتر می باشد اگر بآن دست اندازی. دلت را به موعظه و اندرز (علم و حکمت و یاد آخرت) زنده دار، و بزهد و پارسائی (دل نبستن بدنیا) بمیران، و بیقین و باور (ایمان بخدا و رسول) توانائی ده، و به حکمت (دانستن احکام الهیّ) روشن نما.

و بیاد آوری از مرگ ذلیل و خوار گردان (پیرو هوا نباش) و به اقرار بفناء و نیست شدن (دنیا) وادار (تا نپندارد که سرای جاوید است) و به بدیها و دردهای دنیا بینا کن (تا بآن اعتماد ننماید) و به هجوم آوردن روزگار (پیش آمدهای ناگوار) و زشت گردی شبها و روزها (ناهمواری و نگشتن آنها بر خواهش و آرزوی شخص) بترسان، به اخبار گذشتگان (چگونگی سرگذشتشان) آشنا کرده و به یادش آور آنچه به پیش از تو از پیشینیان رسیده است، و در سراها و باز مانده ها و نشانه های ایشان گردش کن، پس ببین چه کردند، و از چه جائی انتقال یافتند، و کجا فرود آمده جا گرفتند، خواهی یافت ایشان را از دوستان جدا شده و در سرای تنهائی فرود آمده اند. و چنانست که تو در اندک زمانی یکی از آنان خواهی بود، پس منزل و آرامگاه خود را (بسبب کردارهای شایسته) درست کن، و آخرتت را به دنیای خویش مفروش.

و در چیزیکه نمی دانی سخن مگو، و در آنچه بتو مربوط نیست گفتگو مکن، و از (رفتن) راهی خودداری کن که از گمراهی آن بترسی، زیرا خودداری در هنگام سرگردانی گمراهی بهتر است از انجام دادن کارهای ترسناک، و به نیکوکاری امر کن تا اهل آن گردی، و بدست و زبانت ناپسندیده را نهی نما، و به تلاش و کوشش خودت جدائی کن از آنکه آنرا بجا آورد، و در راه خدا (با دشمنان دین و نفس امّاره) جهاد کن جهادی که شایسته او است (تا جائی که توانائی داری از جهاد خودداری ننما) و در راه خدا از سرزنش سرزنش کننده باک نداشته باش (در امر بمعروف و نهی از منکر و سائر احکام الهیّ سرزنش کسی مانع انجام وظیفه ات نگردد) و برای (یاری) حقّ هر جا و بهر سختی باشد اقدام کن (از هیچ گونه پیشآمدی رو بر نگردان).

و در دین کسب دانش نما (احکام آنرا بیاموز) و خود را به شکیبایی بر نامطلوب عادت ده، و نیکو خوئی است شکیبا بودن در راه حقّ، و در همه کارها نفس خود را بخدای خویش واگذار، زیرا تو (در این صورت) آنرا وا می گذاری در پناهگاهی که نگاه دارنده و جلوگیری که توانا است، و در درخواست نمودن فقط از پروردگارت بخواه (بغیر او رو نیاور) زیرا بخشیدن و نومید ساختن بدست او است، و (در هر کار از خدا) طلب خیر و نیکوئی بسیار کن، و در وصیّت و سفارش من فهم و اندیشه بکار بر، و از آن رو بر مگردان، زیرا نیکوترین گفتار سخنی است که سود دهد (شنونده آنرا بکار برد، نه آنکه بشنود و رفتار ننماید). و بدان نیکوئی نیست در دانائی که (به صاحبش) سود ندهد، و سود برده نمی شود از علمی که آموختن آن شایسته نیست (مانند سحر و جادو و علومی که بر خلاف دستور دین و مذهب است).

ای پسرک من، چون خود را پیر و سالخورده یافتم، و دیدم ناتوانی و سستی من در افزایش است، به وصیّت نمودن خویش برای تو شتافتم، و در آن فضایلی آوردم پیش از آنکه مرگ مرا دریابد و هنوز آنچه در خاطر دارم بتو نرسانده باشم یا در اندیشه ام کوتاهی بیایم چنانکه در تنم کاستی یافته ام یا پیش افتد از من بتو بعضی از خواهشهای نفس، یا آشوبهای دنیا (وصیّت کردم پیش از آنکه پیروی از خواهش نفس و دل بستن بدنیا بر تو مسلّط شود، مبادا نصیحت و اندرزهای مرا نپذیری) پس مانند شتر سرکش گردی، و دل جوان همچون زمین خالی است: (که تخم در آن نپاشیده باشند) هر تخم که در آن افشانده شود بپذیرد (و آنرا برویاند)

پس به ادب نمودن تو پرداختم (آداب دین و حکمتها و دانائیها و عبرتها را بتو یادآوری نمودم) پیش از آنکه دلت (بر اثر دوستی دنیا) سخت گردد، و عقل و خردت (به کارهای بیهوده) گرفتار شود تا با اندیشه تمام خود در کار (خویش) رو آوری بآنچه بی نیاز گردانیده اند ترا آزمایش کنندگان از طلب و آزمایش آن، تا از رنج آزمایش بی نیاز شده و از بکار بردن آن معاف گردی، پس از ادب (بی رنج) بتو رسید آنچه را ما (با رنج بسیار) بآن رسیدیم، و برای تو آشکار است آنچه بر ما تاریک (پنهان) بود (خلاصه آنچه ما در طلب آن رنج بردیم نزد تو به رایگان آمده. باز یادآوری میشود که این سخنان با مقام امامت و عصمت منافات ندارد، زیرا بطور قطع و یقین امام علیه السّلام خود و فرزندش را در اینجا بجای دیگران گذاشته، و با این فرمایشها هر پدر و فرزندی را سر مشق داده است).

قسمت چهارم نامه:

ای پسرک من- و اگر چه من عمر (دراز) نکردم (مانند) عمر کسانیکه پیش از من بودند- (ولی) در کارهای ایشان نگریسته در اخبارشان اندیشه نموده در باز مانده هاشان سیر کردم چنانکه (مانند) یکی از آنان گردیدم، بلکه بسبب آنچه از کارهای آنها بمن رسید چنان شد که من با اوّل تا آخرشان زندگی کرده ام، پس پاکیزگی و خوبی کردار آنها را از تیرگی و بدی و سود آنرا از زیانش پی بردم، و از هر کاری برای تو پاکیزه آنرا برگزیدم، و پسندیده آنرا خواستم، و نامعلوم آنرا (آنچه سبب سرگردانی است) از تو دور داشتم،

و چنان صلاح دیدم- هنگامیکه مرا کار تو وادار ساخت آنچه پدر مهربان را وامی دارد، و آنچه در ادب و تربیت تو بآن تصمیم گرفتم - که ترا ادب و تربیت نمایم و حال آنکه تو رو آورنده ای به زندگی و تازه روزگار را دریافته ای (جوان و نو رسیده ای) و دارای نیّت پاک و نفس پاکیزه هستی.

و آغاز کنم، یاد دادن کتاب خدا و تأویل آن و راههای (حقیقت) اسلام و احکام و حلال و حرام آنرا بتو، در حالیکه برای آموزش تو از کتاب خدا بغیر آن نمی پردازم، پس از آن ترسیدم که بر تو اشتباه شود آنچه مردم از روی خواهشها و اندیشه هاشان در آن اختلاف کرده اند مانند آنچه (عقائد و احکامی که) بر آنان اشتباه گردیده، و استوار ساختن آن هر چند میل بیاد آوری آن برای تو نداشتم نیکوتر است نزد من از واگذاشتن ترا بکاری که از هلاک و تباهی آن بر تو ایمن و آسوده نیستم، و امیدوارم که خدا ترا در آن توفیق رستگاری عطاء فرموده و براه راست راهنمائیت فرماید، پس ترا باین وصیّت سفارش می نمایم.

و بدان ای پسرک من بهترین آنچه تو از وصیّت من فراگیری پرهیزکاری و ترس از خدا است، و اکتفاء کردن بآنچه خدا بتو واجب گردانیده، و فرا گرفتن آنچه بر آن گذشته اند پیشینیانت از پدران و خویشاوندان نیکویت (مانند ابو طالب، و حمزه سیّد الشّهداء و جعفر طیّار) زیرا ایشان اندیشه بینائی خود را ترک نکردند (در خود نگریسته سعادت و نیکبختی را یافتند) چنانکه تو در فکر و اندیشه ای، پس در نتیجه اندیشه آنان را به فرا گرفتن آنچه شناختند و باز ایستادن از آنچه مکلّف نشده بودند وارد ساخت (آنچه بر ایشان آشکار گشت باور داشته طبق آن رفتار نمودند، و از آنچه مشتبه و نامعلوم ماند دوری گزیدند) پس اگر نفس تو سرباز می زند از اینکه آنچه خویشاوندان تو بر آن گذشتند بپذیرد بدون آنکه بداند همچنانکه آنان دانستند باید خواست تو در آن طلب فهم و تحصیل علم و دانائی باشد نه اینکه در شبهات (سخنان درهم و برهم) افتاده در جدل و زد و خوردها فرو روی (اگر نمی خواهی طبق روش پیشینیان رفتار کنی به سخنان گوناگون و کردار گمراهان و گمراه کنندگان اعتناء مکن، بلکه احتیاط و خودداری را از دست نداده تلاش و جستجو کن تا خود حقیقت را بدست آوری) و پیش از نظر و اندیشه در آن ابتداء کن بکمک خواستن از خدای خود، و برو آوردن باو برای کامروا شدن خویش و ترک هر بدی که ترا در شکّ و شبهه اندازد، یا به ضلالت و گمراهی رساند.

پس هرگاه باور کردی که دلت صاف و پاک گشته و فروتن و فرمانبردار است، و اندیشه ات کامل گردیده و (از پراکندگی دور و) گرد آمده، و کوشش تو در آن بیک قصد باشد، بنگر و اندیشه کن در آنچه برای تو (در این وصیّت نامه) بیان کردم، و اگر برای تو آنچه دوست می داری از آسودگی نظر و اندیشه ات گرد نیامده (دلت پاکیزه و فرمانبر نگشت و اندیشه ات پراکنده بود و قصدهای گوناگون داشتی) بدان تو مانند شتری که پیش رویش را نبیند در خبط بوده بینا نیستی، و در تاریکی ها (گمراهیها) می افتی، و طالب دین نیست کسیکه خبط کرده براه ندانسته رود، یا (حقّ را بباطل) بیامیزد و (در این صورت) درنگ در چنین حال (بعقل و علم) نزدیکتر است.

پس از پسرک من وصیّت و سفارشم را دریاب، و بدان آنکه مرگ در اختیار او می باشد زندگی هم در اختیار او است، و آفریننده میراننده است، و نیست کننده باز گرداننده است، و گرفتار کننده رهاننده است (خلاصه در کارها مؤثّری جز خدای بی همتا نیست) و دنیا پابرجا نمانده مگر بر آنچه خدا برای آن قرار داده از بخششها و آزمایش و پاداش در روز رستخیز، و بر آنچه خواسته از آنچه نمی دانیم، پس اگر چیزی از امور بر تو مشکل شد (نپندار که از روی حکمت و مصلحت نبوده، بلکه) آنرا بر نادانی خود بآن پندار، زیرا تو در نخستین بار آفرینشت نادان بودی پس دانا شدی، و چه بسیار است چیزی که تو به (حکمت و مصلحت) آن نادانی و اندیشه ات در آن سرگردان بوده، و بینائیت در آن گمراه است، پس از آن بآن بینا گردی، پس چنگ زن به (ریسمان رحمت) ایجاد کننده و روزی بخشنده و آفریننده اندام زیبایت، و باید پرستش و بندگیت برای او، و رو آوردنت باو، و ترست از او باشد.

و بدان ای پسرک من، کسی خبر نداده از خدا چنانکه پیغمبر، صلّی اللّه علیه و آله، خبر داده است، پس او را پیشرو (سعادت و نیکبختی) خود دانسته، و پیشوای نجات و رهائی (از عذاب و سختیها) قرار ده، و من از نصیحت و اندرز داده بتو (در این باب) کوتاهی نکردم، و تو هرگز در فکر و اندیشه برای (سود) خودت به پایه فکر و اندیشه من برای تو -هر چند سعی و کوشش نمائی- نمی رسی.

و بدان ای پسرک من، هرگاه برای پروردگارت شریک و انبازی بود پیغمبران او هم برای (راهنمائی) تو می آمدند، و نشانه های پادشاهی و تسلّط او را می دیدی، و کردار و صفات او را می شناختی، و لکن خدا یکتا است چنانکه خود را وصف فرموده (در قرآن کریم سوره 18 آیه 110 می فرماید: «أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ» یعنی خدای شما خدای یکتا است) کسی با او در پادشاهیش و مخالفت نمی کند، و هرگز از بین نمی رود، و همیشه بوده (ابدیّ و ازلیّ) است، اوّل است پیش از همه چیزها بی اوّلیّت (اوّل حقیقی است نه عددی، زیرا اگر برای او اوّلیّت باشد مسبوق بعدم و نیستی می گردد، و محدث و نو پیدا می باشد، و این صفت شایسته ممکن است نه واجب) و آخر است بعد از همه اشیاء بدون پایان (زیرا اگر برای او پایانی باشد بعدم و نیستی خواهد پیوست، پس واجب الوجود لذاته نخواهد بود) بزرگ است از اینکه ربوبیّت و پروردگاری او بسبب احاطه دلی یا چشمی اثبات شود (برتر است از اینکه دلها بعلم و دانائی یا چشمها به دیدن کنه ذات و صفات او را درک کرده بشناسند، زیرا او هرگز محاط و محدود نگردد). پس چون اوصاف او را (بطوریکه بیان شد) پی بردی بکن چنانکه سزاوار است از چون تویی که بجا آورد با کوچکی قدر و منزلت، و کمی توانائی، و زیادی ناتوانی، و بسیاری نیازمندی به پروردگارش، در طلب طاعت و بندگی، و ترس از عذاب و کیفر، و بیم از غضب و خشم (دور شدن از رحمت) او، زیرا امر نکرده ترا مگر به نیکوئی، و نهی نفرموده است مگر از زشتی (شارح بحرانیّ در اینجا می فرماید: معتزله در باب مسئله حسن و قبح عقلیّ باین کلام و مانند آن تمسّک نموده اند).

ای پسرک من، ترا از دنیا و چگونگی و از بین رفتن و درگذشت آن آگاه ساختم، و از آخرت و آنچه برای اهل آن در آن سرا آماده گشته با خبر نمودم، و برای تو در امر دنیا و آخرت مثلها زدم تا بآنها عبرت و پند گرفته از آنها پیروی کنی. مثل کسیکه دنیا را با آزمایش شناخته مانند مثل گروه مسافرینی است که در جای قحط و تنگی که موافق (آرزو و خواست) ایشان نیست جای پر آب و گیاه و گوشه سبز و خرّمی را قصد کنند، و رنج راه و دوری یار و سختی سفر و ناگواری خوراک را بر خود هموار نمایند تا به فراخی سرای خویش و جایگاهشان برسند، پس از آن سختیها درد و آزاری نمی یابند، و در صرف اندوخته (خویش) در آن راه غرامت و تاوان نبینند (آری رنج و سختی راحت و آسودگی باشد در جائیکه بنده راه او پوید، و زیان و تاوان سود گردد آنرا که وصال جانان جوید) و نیست چیزی خوش آیندتر نزد ایشان از آنچه آنها را بمنزل و جایگاهشان نزدیک نماید.

و داستان کسیکه فریب دنیا خورد (و آخرت را ندیده انگارد) چون داستان گروهی است که در منزل پر آب و گیاه و فراوانی نعمت بودند و موافق (خواست و آرزوی) آنها نبود آمدند بمنزل و جایگاه قحط و تنگی، و هیچ چیزی نزد ایشان نارواتر و سختتر نیست از جدائی جائیکه در آن بودند آنگاه که ناگهان بجای نو رسیده و بسوی آن می آیند.

ای پسرک من، در آنچه بین تو و دیگری است خود را تراز و قرار ده، پس برای دیگری بپسند آنچه برای خود می پسندی، و نخواه برای دیگری آنچه برای خود نمی خواهی، و ستم مکن چنانکه نمی خواهی بتو ستم شود، و نیکی کن چنانکه دوست داری بتو نیکی شود، و زشت دان از خود آنچه را که از دیگری زشت پنداری، و از مردم راضی و خوشنود باش بآنچه که تو خوشنود می شوی برای آنها از جانب خود، و آنچه نمی دانی مگو و اگر چه دانسته ات اندک باشد، و آنچه دوست نداری برایت گفته شود مگو.

و بدان گردنکشی و خود بینی ناروا و بر خلاف حقّ و آفت خردها است، پس در کسب معاش خویش تلاش کن و برای دیگری خزانه دار مباش (با آز مال و دارائی گرد مکن و برای دیگران مگذار) و هرگاه براه راست خویش رسیدی (راه حقّ را یافتی) پس باش در فروتن تر و فرمانبرترین حالات برای پروردگارت.

و بدان که در جلوت راهی است دور و دراز و بسیار سهمگین، و در آن ترا بی نیازی نیست از طلب نیکی و توشه برداشتن به مقداری که ترا برساند با سبک بودن پشتت (از بار گران معاصی و نافرمانیها) پس بیش از طاقت و توانائی بر پشت خود بار مکن که سنگینی آن ترا بیازارد (که در راه مانده خود را نتوانی به دیگران برسانی).

و هرگاه نیازمند و درمانده ای را بیابی که توشه ترا بسوی روز رستخیز ببرد و فردا در هنگام نیازمندیت آنرا بتو برساند پس او را غنیمت شمرده توشه خود را بر او بنه، و بسیار باو کمک کن در حالیکه توانا هستی که شاید (روز تنگدستی) او را بطلبی و نیابی، و غنیمت بدان کسیرا که در زمان بی نیازیت از تو وام بخواهد تا در روز تنگدستیت بتو پس دهد.

و بدان که در جلو تو گردنه بسیار دشواری است، که در آن سبکبار از گرانبار خورسندتر است، و کند رفتار از تندرو زشت و درمانده تر است، و فرودگاه تو در آن راه ناچار بر بهشت است یا بر آتش، پس پیش از رسیدنت (به آن سرا) برای خود پیشروی بفرست (تا برایت جای آسایش و خرّمی بدست آورد) و پیش از رفتنت منزلی آماده ساز که بعد از مرگ وسیله خوشنود گرداندن نیست، و کسی بدنیا بر نمی گردد (در آنجا کار نیکی نمی توان انجام داد تا از گناه در گذرند و بدنیا بازگشتی نمی باشد تا از کردار زشت توبه نمایند).

و بدان آن خدائی که بدست (قدرت و توانائی) او است خزانه های آسمانها و زمین دعاء و درخواست را بتو اجازه داده، و پذیرفتن را ضامن گشته است، و بتو فرموده که از او بخواهی تا ببخشد، و رحمت و مهربانی بطلبی تا مهربانی کند، و بین تو و خود کسیرا نگذاشته که او را از تو بپوشد، و ترا ناچار نگردانیده که نزد او شفیع و میانجی ببری، و ترا از توبه و بازگشت جلو نگرفته اگر بدی کرده باشی، و بکیفر (گناه) تو شتاب ننموده، و رسوایت نکرده آنجا که شایسته رسوا شدن بودی، و در پذیرفتن توبه و بازگشت بتو سخت نگرفت، و بسبب گناه ترا در تنگی نیانداخت، و از رحمت نومید نفرمود، بلکه خودداری ترا از گناه حسنه و کار نیک قرار داد، و سیّئه و کار بد ترا یک گناه و حسنه و کار نیکویت را ده برابر شمرد، و برای تو در توبه و بازگشت و خوشنود ساختن را گشود.

پس هر وقت او را بخوانی صدایت را می شنود، و هرگاه با او مناجات و راز و نیاز کنی راز دلت را میداند، پس خواست خود را باو می رسانی، و راز دلت را پیشش آشکار می سازی، و از اندوههایت باو شکایت و درد دل میکنی، و از او چاره گرفتاریهایت را می خواهی، و بر کارهایت کمک و یاری می جویی، و از خزانه های رحمتش می خواهی آنچه را که غیر او بر بخشیدنش توانا نیست: از قبیل درازی زندگانیها و درستی تنها و فراخی روزیها.

و در دو دست تو کلیدهای خزانه هایش را نهاده به چیزی که برای تو در آن از درخواست از او اجازه فرموده، پس هرگاه بخواهی بسبب دعاء درهای نعمتش را بگشائی، و پی در پی رسیدن بارانهای رحمتش را درخواست نمائی، باید دیر اجابت و پذیرفتن خدا ترا نومید نگرداند، زیرا بخشش باندازه نیّت و تصمیم است (اجابت دعاء بسته بخلوص نیّت و استقامت است) و بسا اجابت تو بتأخیر افتد تا پاداش برای درخواست کننده بزرگتر و بخشش برای امیدوار بیشتر باشد (چون هر چند در اجابت تأخیر شود درخواست بیشتر گردد و راز و نیاز بهتر کند، پس بیشتر سزاوار عطاء و بخشش شود) و بسا چیزی (از خداوند متعال) درخواست می نمایی و بتو داده نمی شود و بهتر از آن در دنیا یا آخرت بتو داده میشود، یا اجابت نمی شود برای چیزیکه برای تو بهتر است، و بسا چیزی را می طلبی که اگر بتو داده شود تباهی دین تو در آن است، پس (بنابر این) باید بخواهی چیزی که نیکوئی آن برایت برقرار و آزار آن از تو برکنار باشد (خلاصه بخواه آنچه را که موجب سعادت و نیکبختی همیشگی است) و (چون بیشتر درخواستها مال و دارائی دنیا است، در نکوهش آن می فرماید:) مال برای تو نمی ماند، و تو برای آن نخواهی ماند (در آخرت با تو نیست که سود بخشد، و تو در دنیا نمی مانی که از آن بهره ببری).

و بدان که تو آفریده شده ای برای آخرت نه برای دنیا، و برای نیستی نه برای هستی، و برای مردن نه برای زندگانی، و تو در جای کوچ می باشی، و در سرای موقّت و در راه بسوی آخرت هستی (پس دلبستن به چنین جائی روا نیست) و تو رانده مرگی که گریزنده از آن رهائی نمی یابد، و جوینده آنرا از دست نمی دهد، و ناچار مرگ او را در می یابد، پس بر حذر باش و بترس از اینکه مرگ ترا دریابد در وقت گناه کردن که با خود می گفتی از آن توبه می نمایم و بین تو و اندیشه ات جدائی اندازد که در این حال خود را تباه ساخته ای (زیرا با چنین اندیشه دور از خردمندی گناه کرده و بکیفر آن گرفتار شده ای). ای پسرک من، بیاد مرگ و بیاد پیشآمدهای بعد از مرگ که ناگاه بآن در آیی بسیار باش، تا وقتی که مرگ نزد تو آید تو خود را آماده نموده و (سلاح خویش را پوشیده) کمر بسته باشی، و مبادا ناگاه مرگ ترا دریابد که (آماده آن نباشی) بر تو غلبه نماید.

و بترس از اینکه گول بخوری به دلبستگی و اعتماد اهل دنیا بآن و حرص و دشمنی آنان بر سر آن که خداوند ترا از آن خبر داده (در قرآن کریم س 29 ی 64 می فرماید: «وَ ما هذهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ» یعنی زندگانی دنیا فسون و بازیچه ای بیش نیست و اگر بدانند آخرت سرای زندگانی است) و دنیا خود را برای تو وصف نموده، و بدیهایش را آشکار ساخته (رفتارش را در باره دیگران می بینی). و دنیا خواهان (مانند) سگهای فریاد کننده و درندگانی شکارجو هستند، بعضی از آنها را از بعضی دیگر بد آمده فریاد کند، و توانای آنها ناتوانشان را بخورد، و بزرگ آنها بر کوچکشان با زور زیان رساند (و مانند) چهار پائی باشند (که بعضی از آنها) بسته شده اند (مثل کسانیکه بینای بدین نیستند، ولی بظاهر شرع رفتار نموده از معاصی و گناهان می پرهیزند، پس آنها چون چهار پائی هستند که چراننده آنرا بسته، چنانکه شارح بحرانیّ فرموده) و بعضی دیگر چهار پائی باشند رها شده که گم کرده اند خردشان را، و در بیراهه سوارند، چهار پایانی هستند سر داده شده برای چرای آفت و زیان در بیابان سخت و دشوار چوپانی ندارند که نگاه داریشان نماید، و نه چراننده ای که بچراندشان.

دنیا ایشان را براه کوری و گمراهی می برد، و دیده هاشان را از دیدن نشانه هدایت و رستگاری پوشانده، پس در گمراهی آن سرگردانند، و در نعمت و خوشی آن فرو رفته، و (بر اثر شیفتگی و دل بستن بآن) آنرا پروردگار خود قرار داده اند، پس دنیا با آنان بازی میکند (عقلهاشان را ربود) و ایشان هم با دنیا بازی میکنند (سرگرم به آنند) و آنچه (مرگ و سختیهای بعد از آن و روز رستخیز که) در پی آنست فراموش کرده اند. اندکی مداراة کن و مهلت ده تا تاریکی برطرف شود که گویا هودجها رسید (مسافرین وارد شدند) نزدیکست شتابنده بپیوندد (بزودی دلباختگان دنیا به کاروان پیشین که هنوز به جایگاه همیشگی فرود نیامده اند می رسند، و کیفر کردارشان را خواهند دید). و بدان ای پسرک من، هر که شتر سواری او شب و روز را برود پس او را هم می برد اگر چه خود او راه نرود، و راه را می پیماید اگر چه در استراحت و آرامش باشد (کنایه از اینکه انسان در دنیا پندارد که ماندنی است غافل از اینکه شب و روز او را اسیر می دهد تا زندگانیش را بپایان رساند).

و یقین بدان و باور کن که هرگز به آرزوی خود نخواهی رسید، و هرگز از مرگ خویش نتوانی رست، و تو در راه کسانی هستی که پیش از تو بودند، پس (با این صورت که از مرگ چاره ای نیست) در تلاش (مال و دارائی) مداراة کن و آسان گیر، و در آنچه کسب میشود سعی و کوشش نیکو نما (حریص نباش که نتیجه آن هلاک و تباهی است) زیرا بسا تلاش است که موجب نیستی مال گردد، و نیست هر تلاش کننده ای در یابنده، و هر میانه رو نومید گردیده، و گرامی دار نفست را از هر زبونی و پستی هر چند ترا به نعمتهای بیشمار رساند، زیرا هرگز برابر آنچه از نفس خویش صرف میکنی عوض نخواهی یافت، و بنده دیگری مباش (بطمع مال و جاه بکسی سر فرود نیاور) که خدا ترا آزاد گردانیده، و چه خوبی دارد نیکوئی (مال و جاهی) که نرسد مگر به بدی (ریختن آبرو نزد دیگری) و چه سودی دارد گشایشی که بدست نمی آید مگر به دشواری.

و بر حذر باش از اینکه شترهای طمع و از ترا به تندی به آبشخورهای تباهی ببرند (بر اثر طمع و آز بدنیا و کالای آن مرتکب حرام مشو که بعذاب الهیّ گرفتار خواهی شد) و اگر توانائی داری که بین تو و خدا بخشنده ای نباشد چنان خواه (آبروی خود پیش دیگری مریز) زیرا تو (از خوان دنیا) قسمت خویش را می یابی، و بهره ات را می بری و اندک از جانب خداوند سبحان برتر و ارجمندتر است از بسیاری که از خلق او برسد هر چند همه از او است.

و تدارک آنچه از تو بر اثر خاموشیت نرسیده آسانتر است از دریافتنت چیزی را که بسبب گفتارت از دست رفته (زیرا سخن در اختیار تو است تا زمانیکه نگفته باشی، و چون گفتی تو در اختیار آنی، پس خاموشی از پر گوئی بهتر است) و نگاه داری چیزیکه در ظرف است به استواری بند آن است (اگر بند مشک سست باشد آب می ریزد و از بین می رود، همچنین اگر بند زبان شخص محکم نباشد سخن بیجا از آن بیرون آید و پشیمانی را سودی نیست) و نگاه داری آنچه در دو دست تو است نزد من بهتر است از خواستن آنچه در دست دیگری است (مال و دارائی داشتن بهتر از اسرافی است که شخص را بدیگری نیازمند سازد).

و تلخی نومیدی (درویشی) نیکوتر است از دست دراز نمودن بسوی مردم، و کار با عفّت و پاکدامنی خوبتر است از توانگری با گناه و بزه، و مرد راز خود را بهتر نگاه می دارد (چون کوشش برای پنهان داشتنش از دیگری بیشتر است) و بسا کوشش کننده در چیزی است که او را زیان می رساند، پر گو هرزه گو میشود، و هر که (در کار دنیا و آخرت خویش) اندیشه نماید بینا گردد.

با نیکوکاران بپیوند تا از ایشان باشی، و از بدان جدا شو تا از ایشان نباشی، بد خوراکی است حرام، و ستم بر ناتوان زشتترین ستمست، جائیکه مداراة و همواری سختگیری و درشتی باشد سختگیری و درشتی مداراة و همواری است (آنجا که نرمی سود ندهد درشتی پسندیده است، و آنجا که عقل بکار ناید دیوانگی در آن شاید) بسا دارو درد و درد دارو گردد (گاهی مصلحت شخص در درویشی و بیماری است نه توانگری و تندرستی) و بسا پند دهد کسیکه نباید پند دهد و پند خواسته شده خیانت کند (بسا دشمن خردمند و دور اندیش یا نادان به سود و زیانت ترا پند دهد، و دوستت خیانت کرده راه نیکوئی را بتو ننماید).

و برحذر باش از اعتماد و بستگی به آرزوها، زیرا آرزوها سرمایه احمقها و کم خردان است، و خرد نگاه داری آزمایشها است (خردمند تجربه و آزمایش را از دست ندهد، و بی خرد زود آنرا فراموش کند) و بهتر تجربه و آزمایشی که نمودی آنست که ترا پند دهد، بشتاب هنگام فرصت داشتن پیش از آنکه فرصت اندوه گردد، هر جوینده ای (آنچه را می جوید) نمی یابد، و نه هر مسافری باز آید (دل بدنیا بند و فرصت از دست مده و برای آخرت توشه بردار که فرصت هموار بدست نمی آید و مسافر مرگ باز نگردد)

و از جمله تباهکاری از دست دادن توشه (تقوی و پرهیزکاری، یا صرف مال در شهوات و خواهشهای نفس) و تباه ساختن آخرت است، و هر کاری را پایانی است (خردمند کسی است که اندیشه پایان کار نماید) آنچه برایت مقدّر است زود بتو می رسد (این همه رنج مکش و دین و دنیای خویش تباه نگردان) بازرگان و سوداگر (که برای بدست آوردن مال و دارائی دریاها و بیابانها می پیماید) خود را در خطر و تباهی می اندازد، و بسا (مال) اندک که برکت آن از (مال) بسیار، بیشتر باشد (آنچه پیشه ور و پاکدامن بدست آورد خیر و برکتش در دنیا و آخرت بیشتر از دارائی توانگر بزهکار است).

و سودی نیست دریاری کننده پست و خوار (زیرا او اگر توانا بود خود را از ذلّت و خواری می رهاند) و نه در دوست متهّم (بنفاق و دوروئی، زیرا اعتماد باو نیست، چون سود خویش جوید و از زیان دوست باک نداشته باشد) زمانه را آسان گیر و هموار دار مادامی که شتر جوان زمانه رام تو است، و خود را بچیزی برای امیدواری به بیشی آن در خطر و تباهی میفکن (برای زیاده کردن مال و دارائی حرص مزن که بسختیها گرفتار خواهی شد) و بر حذر باش از اینکه شتر سواریت سرکشی کند (بترس از لجاج و ستیزگی که در کار چنان گرفتارت نماید که نتوانی رهائی یافت).

و وادار خود را در باره برادر (همکیش و دوست) خود بر پیوستن هنگام جدائی او، و بر مهربانی و دوستی هنگام دوری او، و بر بخشش هنگام بخل و خودداری او، و بر نزدیکی هنگام دوری نمودن او، و بر نرمی هنگام درشتی او، و بر عذر هنگام بد کاری او (خلاصه در برابر بدیهای او نیکی کن) بطوریکه مانند آن باشد که تو او را بنده و او بر تو صاحب بخشش است، و بر حذر باش از اینکه آنچه بیان شد در غیر جای خود بکار بری (با منافق چنین رفتار کنی) یا آنها را در باره کسیکه لیاقت ندارد (اوباش) بجا آوری (چون نیکی با منافق و نا اهل تخم در شوره زار افکندن است).

با دشمن دوستت دوستی مکن که با دوست خود دشمنی کرده ای، و برای برادر (همکیش و دوست) خود پند را خالص و بی آلایش گردان (جز رضای خدا در اندرز باو قصدی نداشته باش) خواه (اندرز تو نزد او) نیکو باشد یا زشت، خشم را کم کم فرو بر (خود را نگاه دار) زیرا من آشامیدنی شیرین تر و گواراتر از آن در پایان ندیدم، و نرم باش در برابر کسیکه با تو خشم و درشتی میکند، زیرا (نرمی تو او را شرمنده سازد، و) زود باشد که بتو نرمی کند (این در صورتی است که طرف اهل باشد و گر نه در برابر خشم او درشتی باید) و با دشمنت احسان و نیکی کن که آن شیرین تر از (یکی از) دو فیروزی (انتقام و بکیفر رساندن، و گذشت و نیکی کردن) است (فیروزی با نیکی شیرین تر و سودمندتر است از فیروزی انتقام، و این اندیشه اخیار و نیکان است، ولی در نظر اشرار و بدان انتقام و قتل و غارت گوارتر است).

و اگر خواستی از برادر (همکیش و دوست) خود قطع کرده ببری، پس جای مقداری از دوستیت را باقی گزار که آن دوست بتواند بآن باز گردد اگر روزی از روزها آن دوستی برای او پیش آید (هنگام دوری جستن یا زد و خورد با دوست هر سخنی باو مگو و هر کاری مکن، بلکه جای آشتی باقی گذار تا در موقع پشیمانی هر یک از شما بکار آید) و هر که بتو گمان خیر و نیکی برد گمانش را راست پندار (چون ترا نیک دانسته و چشم نیکی بتو دوخته، ترک خیر و نیکی ناروا است) و البتّه حقّ برادر را تباه مگردان باعتماد و بستگی به دوستی که بین تو و او است که برادرت نیست کسیکه حقّ او را تباه سازی، و باید اهل بیت و نزدیکانت نسبت بتو بد بختترین مردم نباشند (نزدیکانت ببخشش و نیکی تو از دیگران سزاوارترند، چنانکه گویند: چراغی که خانه را باید بر مسجد نشاید).

و البتّه آشنائی مکن با کسیکه از تو دوری جوید (چون آشنائی با کسیکه نمی خواهد، موجب سر شکستگی شخص و ستم کردن بر خود می باشد) و باید بریدن برادرت (همکیش و دوستت) بر پیوستن تو با او و بدی کردنش بر نیکی تو تواناتر نباشد (خلاصه هر چه او اسباب جدائی فراهم سازد تو موجبات پیوستگی پیش آور) و باید ستم ستمگر بر تو بزرگ نیاید، زیرا او به زیان خود (کیفری که برای ستمگران مقرّر گشته) و سود تو (پاداشی که به شکیبایی بر ظلم و ستم وعده شده) کوشش می نماید، و پاداش کسیکه ترا شاد گردانده آن نیست که تو او را اندوهگین سازی.

و بدان ای پسرک من، روزی دو گونه است: روزی که تو آنرا می جویی، و روزی که ترا می جوید که اگر بسوی آن نرفته باشی بتو خواهد رسید.

چه زشت است فروتنی هنگام نیازمندی و تنگدستی و ستم و سختگیری هنگام بی نیازی (روش مردمان فرومایه آنست که چون نیازمند باشند فروتنی کنند، و چون بی نیاز شوند درشتخویی و سرکشی نمایند، و خداوند در نکوهش آنان در قرآن کریم می فرماید: «إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً - إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً - وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً» یعنی انسان حریص و ناشکیبا آفریده شده است، چون او را زیان رسد بسیار بی قراری کند و چون خیر و نیکوئی «مال و دارائی» باو رو آورد «از نفاق و بخشش در راه خدا» سخت خود را باز دارد) سود تو از دنیایت آنست که جای (همیشگی یعنی آخرت) خود را بآن اصلاح کنی (و غیر آن آنچه بکار بری یا بعد از خویشتن بگذاری بتو سود نرسانده دستگیری ننماید) و اگر زاری میکنی بر آنچه از دو دستت بیرون رفته پس زاری کن بآنچه بتو نرسیده است (همانطوری که زاری بر آنچه بتو نرسیده سودی ندارد زاری بر آنچه از دستت رفته بی فایده است، بنابر این بایستی به پیشآمد راضی بوده برای کالای دنیا افسرده نشد) دلیل آور بر آنچه که نبوده بآنچه که بوده است (از آنچه می بینی بآنچه ندیده ای پی بر تا از بینایان و کار آگهان باشی) زیرا امور (دنیا) مانند یکدیگرند.

و باید از کسانی نباشی که پند دادن بآنها سود نرساند مگر هنگامی که به آزردن و رنجاندنشان بکوشی، زیرا خردمند به ادب و یاد دادن پند می آموزد، و چهار پایان پیروی نمی کنند مگر بکتک.

اندوههائی که بتو رو آورد با اندیشه های شکیبائی و نیک باوری (به خدای تعالی) از خود دور کن (بآنچه خدا خواسته تن ده که سعادت و نیکبختی تو در آنست) هر که راه راست و میانه را بگذاشت از حقّ دوری گزیده و بخود ستم روا داشته است، دوست به منزله خویش است (آنچه در باره خویشاوند رعایت میکنی در باره او نیز باید بکار بری) دوست کسی است که نهانیش راست باشد (آنچه در حضور اظهار می نماید در غیاب هم چنان کند، و گر نه منافق و دو رواست که به مصلحت خود دوست جلوه می نماید) و هوا و خواهش شریک کوری است (همانطور که نابینا چیزی نمی بیند، شیفته هوا هم بکور دلی نیک و بد و سود و زیان خویش نشناسد).

بسا دور نزدیکتر از نزدیک و بسا نزدیک دورتر از دور است (بسا بیگانه سود رساند و خویشاوند زیان) و غریب و دور از وطن کسی است که او را دوست نبوده (هر چند در وطن باشد) کسیکه از حقّ (گفتار راست و کردار درست) بگذرد راهش تنگ است (کنایه از اینکه راه حقّ راهی است فراخ و آسان با نشانه های هویدا، و راه باطل راهی است تنگ و ترسناک) و هر که بر قدر و مرتبه خویش سازش داشته باشد برای او پاینده تر می ماند، و استوارترین سبب و ریسمانی که فرا گرفته و بآن چنگ زنی سببی است که بین تو و خدا باشد (هر که به ریسمان خدا چنگ زند از هر کسی بی نیاز گردد) و هر که در باره تو بی پروا باشد (سود و زیانت را یکسان شمارد) دشمن تو است.

گاه باشد که بدست نیامدن دریافتن است هنگامیکه طمع و آز تباه کننده باشد (بسا شخص بچیزی طمع دارد که باعث زیان و بدبختی او است و نومیدی از آن چیز مانند آنست که دریافته است) هر رخنه (زشتی) آشکار نمی گردد (سزاوار نیست آشکار نمائی) و هر فرصتی دریافته نمی شود (پس آنرا غنیمت شمار و از دست مده) و بسا بینا (خردمند) که در راه راست خود خطاء کند، و کور (بی خرد نادان) که راه رستگاریش را بیابد (بدان کار بعقل و تدبیر نیست، بلکه بتوفیق خداوند است، پس به رأی و اندیشه و بینائی خود مغرور نبوده و در کارها به حقّ تعالی اعتماد داشته باش).

بدی را بتأخیر انداز، زیرا هر زمان بخواهی بسوی آن می توانی شتافت، و (سود) بریدن و جدائی از نادان برابر است با پیوستن به خردمند، هر که زمانه را ایمن و آسوده پندارد زمانه باو خیانت کند، و هر که آنرا بزرگ شمارد او را ذلیل و خوار گرداند (پس خردمند کسی است که از آن ایمن و آسوده نبوده دل بآن نبندد و آنرا خوار شمارد تا هر بدی که بیند بر خلاف توقّع نداند) هر که تیر بیندازد به نشانه نمی رسد (هر که کوشش نمود و بمقصود نرسید نباید اندوه بدل راه دهد، بلکه به خواسته خدا و مقدّر او باید راضی باشد) هر گاه (اندیشه و کردار) پادشاه تغییر کند (اوضاع و احوال) زمانه تغییر می نماید (ابن ابی الحدید در اینجا می نویسد: انوشیروان عمّال و کار گردانان مملکت را گرد آورد و در دست خود مرواریدی می گردانید، پس گفت: هر که بگوید: چه چیز به مزروعات مملکت بیشتر زیان می رساند، این مروارید را در دهن او نهم، یکی گفت: آمدن ملخ، دیگری گفت: نرسیدن آب، دیگری گفت: نیامدن باران، دیگری گفت: وزیدن باد جنوب و نوزیدن باد شمال یعنی اختلاف هواء، آنگاه بوزیر خود گفت: تو بگو که گمان می برم عقل تو با عقل همه رعیّت برابری کند یا افزون باشد، وزیر گفت: تغییر اندیشه سلطان درباره رعیّت، و تصمیم به بدرفتاری و ستم بر آنان، انوشیروان گفت: آفرین باین هوش که پدران و اجداد من ترا شایسته دانسته اند، و آن مروارید در دهن وزیر نهاد).

پیش از راه از همراه و پیش از خانه از همسایه بپرس. بپرهیز از اینکه سخن خنده آور بگوئی هر چند آنرا از غیر نقل کنی (چون موجب کوچک شدن شخص است پیش مردم).

و بپرهیز از مشورت و کنگاش با زنها، زیرا اندیشه ایشان رو به ناتوانی و تصمیمشان رو به سستی است، و با حجاب و پوشاندن چشمهای آنها را از دیدار باز دار (مگذار بیرون رفته چشمشان بر مردم افتد) زیرا سخت گرفتن حجاب (پوشیدگی و آراستگی) برای ایشان پاینده تر است (هر چند در حجاب باشند از تباهکاریها محفوظند) و بیرون رفتن اینان بدتر نیست از آوردن تو کسیرا که از جهت ایشان اعتماد و اطمینانی باو نمی باشد (خواه مرد یا زن، زیرا گاهی فساد آوردن بعضی از مردم به خانه بیش از بیرون شدن زنان است، و گاهی فساد آمدن بعضی از زنان نزد ایشان بیش از مردان است) و اگر می توانی کاری کن که غیر ترا نشناسند، و مسلّط مکن زن را بآنچه باو مربوط نیست، زیرا زن (چون) گیاهی است خوشبو نه کار فرما (پس او را از انجام امور باز دار) و در گرامی داشتن او از آنچه مربوط باو است تجاوز مکن، و او را بطمع مینداز که شفاعت دیگری کند، و بپرهیز از اظهار غیرت و بدگمانی در جائیکه نباید غیرت بکار برد (در باره زن پاکدامن بد گمان و به اندک چیزی آشفته مشو) زیرا این کار زن درست را به نادرستی، و زنی را که (از ناشایسته) آراسته است به دو دلی و اندیشه (در آن کار) وامی دارد (زنی که بکار ناشایسته اهمیّت دهد بر اثر نسبت دادن ارتکاب آن در نظر او آسان شود و ممکن است آنرا بجا آورد).

و برای هر یک از زیر دستان و کارکنان خود کاری تعیین کن تا (اگر آنرا انجام نداد) او را نسبت بهمان کار مؤاخذه و باز پرسی کنی، زیرا این روش سزاوارتر است تا اینکه کارهایت را بیکدیگر وا نگذارند. و خویشانت را گرامی دار، زیرا آنان بال و پرتو هستند که با آن پرواز میکنی، و اصل و ریشه تو می باشند که بایشان باز می گردی (از آنان کمک گرفته و بآنها سرفرازی) و دست (یاور) تو هستند که با آن (بر دشمن) حمله میکنی (و پیروز می گردی).

دین و دنیای ترا نزد خدا امانت می سپارم (که حفظ نموده از هر پیشآمد بدی نگاه دارد) و بهترین قضاء خواسته او را اکنون و آینده و در دنیا و آخرت برای تو از درخواست می نمایم، و درود بر آنکه شایسته است.