ستایش خداوندی را که کسوت عزّت و بزرگی پوشید و آن دو را خاص خود گردانید نه آفریدگانش و، آن دو را بر دیگران ممنوع و حرام نمود. عزّت و بزرگی را تنها برای جلالت شأن خویش برگزید و لعنت را نصیب کسی از بندگانش نمود که در عزّت و بزرگی با او به منازعت برخاست.
سپس ملایکه مقرّب خود را بیاموزد تا متواضعانشان را از متکبّرانشان تمیز دهد. آن گاه خدای سبحان که از راز درون دلها آگاه است و آنچه را در پرده نهان است می داند، گفت: «پروردگارت به فرشتگان گفت: من بشری را از گل می آفرینم چون تمامش کردم و در آن از روح خود دمیدم همه سجده اش کنید. همه فرشتگان سجده کردند، مگر ابلیس».
ابلیس بر آدم رشک برد و به آفرینش خود بر او بالید و به اصل خود نازیدن گرفت. ابلیس دشمن خدا و پیشوای متعصبان و پیشرو مستکبران و گردنکشان است. او بود که عصبیت را پایه نهاد و با خدای تعالی بر سر کسوت عزّت و جبروت به نزاع پرداخت و خود چنان کسوتی پوشید و جامه خواری و مذلّت از تن به در نمود.
آیا نمی بینید که خداوند چگونه او را به سبب تکبرش حقیر ساخت و به سبب بلند پروازیش پست و بیقدر نمود و در دنیا مطرودش ساخت و در آخرت هم به عذاب آتش گرفتار خواهد نمود.
اگر خدای تعالی می خواست که آدم را از نوری بیافریند که پرتوش دیده ها را خیره سازد و زیباییش بر خردها چیره شود و بوی خوشش دماغ جانها را معطر سازد، می توانست.
اگر چنین کرده بود، گردن همگان در برابر او به خضوع خم می گردید و کار آزمایش بر ملایکه هم آسان می شد. ولی خدای سبحان، آفریدگان خود را به بعضی چیزهایی، که از اصل آن بی خبرند، می آزماید، تا فرمانبرداران از نافرمانان جدا شوند و آنان را از لوث خودکامگی و گردنکشی پاک دارد و تکبر و خودپسندی را از آنان دور گرداند.
پس، از آن معاملت که خداوند با ابلیس کرد عبرت گیرید. آن همه اعمال نیکویش را باطل گردانید و آن همه سعی و کوشش او را بی ثمر ساخت. ابلیس شش هزار سال خدا را عبادت کرد، حال از سالهای دنیا بود یا سالهای آخرت کس نداند، ولی یک ساعت تکبر ورزید.
بعد از ابلیس چه کسی ممکن است که از این گونه نافرمانیها در برابر ذات احدیت در امان ماند. هرگز خداوند انسانی را به بهشت نمی برد که مرتکب عملی شده باشد که ملکی را به سبب آن از بهشت رانده است. حکم او بر اهل آسمانها و مردم روی زمین یکسان است. و میان خدا و هیچیک از بندگانش مصالحه ای نیست که چیزی را که بر همه جهانیان حرام کرده بر آن بنده مباح نموده باشد.
پس، ای بندگان خدا بترسید از این که دشمن خدا شیطان شما را به بیماری خود [تکبر و خودپسندی] دچار گرداند و به ندای خود شما را از جای برانگیزد و سواران و پیادگان خود را به سر شما آورد. به جان خودم سوگند که او تیر تهدید در کمان رانده و کمانش را سخت کشیده است و از جایی نزدیک بر شما تیر می بارد. و گفت: «ای پروردگار من چون مرا نومید کردی. در روی زمین بدیها را در نظرشان بیارایم و همگان را گمراه کنم.» با این سخن تیر به تاریکی می افکند، تیری که هرگز به هدف نمی رسید.
ولی جماعتی از زادگان حمیّت و قومی از متعصبان و سوارکاران میدان تکبر و جهالت سخنش را راست پنداشتند. تا آن گاه که آن سرکش و طاغی از میان شما برپای خاست و مطیع فرمان وی شد. شما در او طمع بستید و در طمع خود پای فشردید تا آن وسوسه ها که در دل داشتید، آشکار گردید و استیلای او بر شما نیرو گرفت و لشکرهای خود بر سر شما کشید، و در مغاک خواری و مذلتتان افکندند، و در ورطه هلاکتان سرنگون ساختند و با تنی مجروح پایمالتان نمودند. نیزه ها در چشمانتان، نشاندند و گلوهایتان را بریدند و بینی هایتان را خرد کردند بدین قصد که شما را بکشند و مهار در بینی کرده به سوی آتشی که برایتان مهیا شده است بکشند.
پس شیطان به سبب آسیب رساندنش به دین شما و آتش افروزیش در دنیای شما بزرگتر از کسانی است که به نبردشان برخاسته اید و برای پیکار به آنان آرایش لشکر داده اید. پس همه سعی خود را بر دفع او گمارید. به خدا سوگند که او بر پدر شما فخر کرد و بر حسب و نسب شما عیب گرفت و سوارانش را بر سر شما آورد و پیادگانش را بر سر راهتان بداشت. چنانکه، در هر جا شکارتان می کند و سر انگشتانتان را می برد. به هیچ حیله خود را در امان نتوانید داشت و به هیچ افسون دفع آن نتوانید کرد. در لجّه خواری گرفتار مانده اید، در چنبر تنگی افتاده اید و در عرصه مرگ و فنا و جولانگاه بلا اسیر شده اید.
آتش عصبیت و کینه های جاهلی را که در اعماق دلتان کمین گرفته است، خاموش سازید که این حمیّت برای مسلمانان از خطرهای شیطان است و از خودکامگیها و تباهکاریها و وسوسه های اوست. بر آن مصمم شوید که فروتنی را بر فرق خود جای دهید و تکبر و خودخواهی را زیر پای افکنید و خودکامگی را از گردنهایتان فرو هلید. فروتنی را چون مرزدارانی میان خود و دشمن بگمارید، یعنی میان خود و شیطان که او را از هر ملت و قومی لشکرها و یارانی است. چه پیاده و چه سواره.
و مباشید، همانند آن کس که بر برادر خود کبر ورزید بی آنکه، خدا او را بر برادرش فضیلتی داده باشد. جز آنکه کبر و خودپسندی که از حسد برخاسته بود، بر او روی نهاد و حمیّت در دل او آتش غضب افروخت و شیطان در بینی او باد غرور دمید. خداوند کیفر او را پشیمانی داد و گناه همه آدمکشان را تا روز قیامت بر گردن او نهاد.
بدانید که شما در ستمگری سخت پیش راندید و در زمین فساد کردید که هم بصراحت با خدا در افتادید و هم در نبرد رویاروی مؤمنان قرار گرفتید.
خدا را، خدا را، حذر کنید از بزرگی فروختن به سبب حمیّت و تفاخر کردن به روش اهل جاهلیت. که حمیت زادگاه دشمنیهاست و جایگاه افسون دمیدن شیطان. شیطان با افسونهای خود امتهای پیشین و مردمان روزگاران دیرین را فریب داد، تا آن گاه که در ظلمات جهالت او و مُغاکهای ضلالت او سرنگون گشتند. در حالی که، تسلیم او بودند که به هر جا که خواهد براندشان و رام او، که به هر سو که خواهد بکشاندشان و شتافتند به سوی چیزی که دلها در پذیرفتنش همانند یکدیگرند و بسا سالها که در پی آن روان بوده اند، در حالی که، سینه ها از تکبر به تنگی افتاده بوده است.
هان. حذر کنید، حذر کنید از اطاعت سروران و مهترانتان که به حیثیت و شرف پدران خود نازیدند و رفعت جستند به نیاکان خود بر دیگران. و چیزی را که خود عیب می شمردند به پروردگار خود نسب دادند و نعمتی را که خدا ارزانیشان داشته بود، انکار کردند و با قضا و قدر او به ستیزه برخاستند و با نعمتهای او سر پیکار داشتند. اینها پایه ها و اساس عصبیت اند و ارکان فتنه و شمشیرهای نازش به شیوه زمان جاهلیت.
پس، از خدا بترسید و با نعمتهایی که شما را داده است مستیزید و به فضیلتی که به یکی از شما عنایت کرده است رشک مبرید و از مدعیان دروغین نسب پیروی مکنید. اینان کسانی هستند که شما آب صافی و گوارای خود را با آب گل آلود آنان نوشیدید و بیماریشان را با تندرستی خود در آمیختید و سخن باطلشان را بر سخن حق خود در افزودید.
اینان اساس بزهکاری هستند و ملازمان نافرمانی و معصیت خداوندند، شیطان بار ضلالت خود بر پشت آنها نهاده که خود لشکریان شیطان اند که به نیرویشان بر مردم می تازد و چون ترجمانی به زبانشان سخن می گوید تا عقلهایتان را بدزدد و در چشمانتان داخل شود و بر گوشهایتان افسون دمد و شما را هدف تیرهای خود سازد و به زیر پای خود بسپرد و شما را دستمایه اغوای خود گرداند.
پس عبرت گیرید از آنچه مستکبران پیش از شما را رسید، از عذاب و خشم خدا و سختگیریها و عقوبتهای او. و پند گیرید از چهره بر خاک نهاده آنها و از پهلوهای بر خاک خفته آنها و به خدا پناه برید از آنچه تکبر آورد، آنسان، که از حوادث روزگار به او پناه می برید.
اگر خدای تعالی بندگانش را رخصت کبر ورزیدن می داد، همانا به خواص پیامبران و دوستان خود رخصت می داد. ولی خدای سبحان، کبر ورزیدن را برای ایشان ناپسند شمرد و از تواضعشان خشنودی نمود. آنان چهره های خود را بر زمین هشتند و رویهای خود به خاک بیالودند و در برابر مؤمنان فروتنی نمودند و خود مردمانی بودند به ناتوانی موصوف. خداوندشان به گرسنگی امتحان نمود و به سختیها مبتلا کرد و به وحشتها بیازمود و به جفاها و ناخوشیها بپالود.
مبادا که مال و فرزند را ترازوی خشم و خشنودی خداوند پندارید، در حالی که، ندانید که اگر توانگری و قدرت عطا می کند، چیزی جز آزمایش شما نیست. خدای سبحان فرماید: «آیا می پندارند که آن مال و فرزند که ارزانیشان می داریم. برای آن است که می کوشیم خیری به آنها برسانیم نه، که آنان در نمی یابند.» او بندگان خودپسند و سرکش خود را به ارزش و اعتباری که بندگان زبون و ناتوان او در دیده آنها دارد می آزماید.
چنانکه موسی بن عمران با برادرش هارون بر فرعون داخل شدند. آن دو جامه پشمین بر تن داشتند و هر یک را عصایی در مشت بود. به فرعون گفتند که اگر اسلام آورد عزّت و پادشاهیش باقی خواهد ماند. فرعون گفت: آیا از این دو در شگفت نیستید که با من در باب بقای عزّت و سلطنتم شرط می کنند و خود چنانکه می بینید در عین بینوایی و خواری هستند. چرا دستبندهای زرین به دستهایشان آویخته نیست زیرا فرعون زر و زراندوزی را بزرگ می داشت و جامه پشمین پوشیدن را حقیر می شمرد.
اگر خدای سبحان، می خواست که هنگام مبعوث داشتن پیامبران خود گنجها و معادن زر را برایشان بگشاید و باغهای بهشت گونه را به آنان دهد و پرندگان آسمان و وحوش زمین را به فرمان ایشان در آورد، چنان می کرد. ولی اگر چنان کرده بود، آزمایشها را موردی نبود و پاداش روز جزا باطل می شد و اخبار آسمان تباه می گردید. و اجر و مزد امتحان شدگان بر پذیرندگان دعوت تعلق نمی گرفت و مؤمنان مستحق ثواب نیکوکاران نمی شدند. نامهای مؤمن و کافر، معانی خود را از دست می دادند.
ولی خدای سبحان، پیامبران خود را به اراده و تصمیم، نیرومندی داد و بظاهر در چشم دیگران ناتوانشان نمود. با قناعتی که دلها و دیدگان را از بی نیازی پرسازد و بینوایی و فقری که چشمها و گوشها را بیازارد.
اگر پیامبران را نیرویی بود، چنانکه، کس را یارای ستیز با آنان نبود و یا عزّت و جاهی بود که مورد ستم واقع نمی شدند یا سلطنتی بود، که مردم به سویشان گردن می کشیدند تا هیبت و شوکتشان را بنگرند و از هر سو بار سفر بسته آهنگ ایشان می نمودند، در این حال مردم اندرزهایشان را آسانتر می پذیرفتند و در برابر آنان کمتر سرکشی می کردند، آن گاه به آنان ایمان می آوردند و این ایمان یا از وحشتی بود که بر آنها چیره شده بود یا رغبتی بود که به ایمانشان متمایل کرده بود. یعنی نیتهایشان خالص نبود و اعمال نیکشان میان مؤمن حقیقی و ظاهری منقسم شده بود.
اما خداوند می خواهد که پیروی از رسولانش و تصدیق به کتابهایش و خشوع در برابرش و فروتنی در برابر فرمانش و تسلیم به طاعتش اموری باشند خاصّ او و از هر شایبه و آمیزه ای پاک که هر چه آزمایش بزرگتر باشد ثواب و جزای آن بیشتر خواهد بود.
آیا نمی بینید که خداوند سبحان پیشینیان را از زمان آدم (ع) تا کسانی که پس از آنها آمده اند از این عالم بیازمود، به سنگهایی که نه سود می رسانیدند و نه زیان، نه می دیدند و نه می شنیدند، و آن سنگها را بیت الحرام خود قرار داد و آن را برای مردم برپا ساخت، در سخت ترین سنگلاخهای زمین در ریگزاری که در آنجا از هر جای دیگر کمتر گیاه می روید. در درّه ای از دیگر درّه ها تنگتر، بین کوههای سخت و ریگهای نرم، آنسان، که گذر کردن از آنها دشوار باشد و چشمه های کم آب و دهکده های دور از یکدیگر که در آنجا نه اشتری فربه می شود و نه اسب و گاو و گوسفندی.
آدم (ع) و فرزندان او را فرمان داد که به آن خانه روی نهند و آنجا بازارگاهی شد برای کسانی که در سفرها در پی سودند و بارگاهی برای افکندن بارها. مردم، شتابان روی به بیت الحرام آوردند. از بیابانهای بی آب و گیاه و از عمق درّه های ژرف و جزیره های پراکنده و دریاها. تا از روی خواری شانه های خود را بجنبانند و گرد آن بگردند و آواز به تهلیل بردارند. موی پریشان و خاک آلود، نه دوان و نه آهسته گام بردارند. جامه ها از تن به در کنند و با رها کردن موی، چهره نیکوی خود را زشت نمایند. این است آزمایش بزرگ و امتحانی سخت و آزمونی آشکار. خداوند آن را سبب رحمت خود ساخت و وسیله رسیدن به بهشت خویش.
اگر خدای می خواست بیت الحرام خود را و پرستشگاههای بزرگش را در میان باغها و نهرها قرار می داد و در جایی که زمین نرم و هموار باشد، در مکانی پر درخت و درختان سرشار از میوه. در میان خانه ها و عمارات بسیار و روستاهای به هم پیوسته. در میان گندمزارهای قهوه ای رنگ و اراضی پرباران و باغستانهای خرم و راههای آباد. در این حال، پاداش اندک بود، زیرا رنج سفر اندک بود.
اگر بنیانی که کعبه بر روی آن ساخته شده و سنگهایی که دیوارهایش را برآورده، زمرد سبز و یاقوت سرخ و نور و روشنی بود، از دودلیها و تردیدهایی که در سینه ها جاری کرده می کاست و سعی و کوشش شیطان را از دلها دور می ساخت و اضطراب و نگرانی را از قلب مردم می زدود.
ولی خداوند بندگانش را به گونه گونه سختی می آزماید و به انواع مجاهدتها به بندگی وامی دارد. و به کارهای ناخوش آیند امتحان می کند تا تکبر و خودپسندی را از دلهایشان بیرون کند و خواری و فروتنی را جانشین آن سازد. اینهاست درهایی که به عوالم فضل و احسان او گشوده می شود و سببهایی مهیا برای آنکه بندگانش را بیامرزد و گناهانشان را ببخشاید.
خدا را، بترسید از تبهکاری در این جهان و کیفر ستمگری در آن جهان، و از سرانجام بد خودخواهی و خودپسندی که دام بزرگ ابلیس است. حیله و مکر او بر دلها چنگ می افکند، آنسان، که زهر کشنده. او در کار خود ناتوان نگردد و در کشتن، شمشیرش خطا نکند و کس را از فریب خود مجال رهایی ندهد، خواه عالمی باشد، به سبب علمش یا بینوایی باشد، در جامه کهنه اش.
خداوند بندگان مؤمن خود را از دامهای شیطان نگه می دارد، به نمازها و زکاتها و مجاهدتها در گرفتن روزه در روزهایی که واجب است. تا جسمشان آرامش یابد و در دیدگانشان خشوع آشکار شود و در نفسهاشان فروتنی پدید آید. و آتش شهوت در دلهاشان فروکش کند و کبر و نخوت از آنان دور شود. زیرا در نماز است که به تواضع چهره های نیکو به خاک می آلایند و برای اظهار خردی، اعضا و جوارح بر زمین می سایند و شکمها در روزه داری، از روی خضوع، به پشت می چسبند. و در زکات است که ثمرات زمین و غیر آن به مستمندان و مسکینان داده می شود. بنگرید، که در این کارها چه فوایدی نهفته است، از سرکوبی کبر و غرور، آن گاه که تازه سر بر می دارد و دفع خودپسندی آن گاه که تازه مجال ظهور می یابد.
نگریستم و هیچیک از مردم جهان را ندیدم که در چیزی تعصب ورزد، مگر آنکه تعصبش را علت و سببی بود، که یا فریب و اشتباه نادانان را در برداشت یا تراوشهای ذهن مشتی مردم بیخرد را. و اینها شما نیستید، زیرا شما به چیزی تعصب می ورزید که سبب و علتش ناشناخته است. شیطان به سبب اصل و نژاد خود بر آدم تعصب ورزید و گردنکشی کرد. بر آفرینش او طعن زد و گفت که من از آتش آفریده شده ام و تو از گل. و توانگران و صاحب نعمتان، تعصبشان به مال و ثروت خود بود. چون خود را در آن همه نعمت و آسایش دیدند گفتند: «ما را مال و فرزند بیش است و ما عذاب نمی شویم».
پس اگر بناگزیر تعصبی باید، تعصبتان به خصال والا و کارهای پسندیده باشد، که بزرگواران و دلیر مردان از خاندانهای عرب و سروران و مهتران قبایل به آن خصال و صفات بر یکدیگر برتری می جستند. چون نیکخویی و خردمندی فراوان و توانایی در کارهای بزرگ و رفتارهای پسندیده. شما نیز اگر تعصب می ورزید، باید که در خصال پسندیده بود، چون پناه دادن کسانی که به شما پناه می آورند و وفای به عهد و پیمان و اطاعت از نیکان و نافرمانی در برابر متکبران و انتخاب فضایل و دوری از ستم و رذایل و پرهیز از قتل و عدالت با مردم و فرو خوردن خشم و اجتناب از فساد کردن در زمین.
و بترسید از عذابهایی که در اثر رفتارهای ناپسند و کردارهای نکوهیده بر امتهای پیش از شما رسیده است. پس بیاد آرید، احوال نیک و بد آنان را و حذر کنید از این که همانند آنان باشید. چون در تفاوت حالاتشان اندیشیدید، روشی را برگزینید که به سبب آن مقامشان ارجمندی یافت و دشمنانشان از سرشان رانده شد و عافیت بر سرشان سایه گسترد و نعمت مطیع و منقادشان شد. و به برکت آن کرامت، رشته اتحاد در میانشان استوار گردید و از تفرقه اجتناب کردند و الفت و مهربانی را شعار خود ساختند و یکدیگر را بر آن تحریض نمودند و سفارش کردند، و از هر کاری که پشتشان را می شکست و بنیان قدرتشان را سست می نمود، چون رخنه کردن کینه ها در دلها و افروخته شدن آتش عداوتها در سینه ها و از یکدیگر روی گردانیدن و از یاری هم دست کشیدن، دوری نمودند.
پس در احوال مؤمنانی که پیش از شما می زیستند، تأمّل کنید. که در هنگام آزمون و رنج چگونه بودند. آیا از همه آفریدگان بارشان سنگینتر و از همه بندگان خدا به هنگام آزمایش کوشنده تر نبودند و زندگیشان از همه مردم جهان تنگتر نبود فرعونان آنان را برده خود می ساختند و سخت شکنجه شان می نمودند و شرنگ جانگزا، جرعه جرعه، به کامشان می ریختند و همواره با خواری و هلاکت دست به گریبان بودند. و مقهور قهر و غلبه آنان. برای سر بر تافتن از ستم چاره ای نمی دانستند و دفاع از خود را راهی نمی شناختند.
تا آن گاه که خدای سبحان دید که چگونه در راه محبت او، بر آن همه آزار، شکیبایی می ورزند و چه سان از خوف او هر ناگواری را تحمل می کنند. پس از آن تنگناهای بلا، راهشان را بگشود و خواریشان را به عزّت بدل نمود و وحشتشان را به ایمنی، پادشاهان و حاکمان شدند و پیشوایانی سرفراز. کرامت خداوندی در حق ایشان به جایی رسید که هرگز آرزوی آن را در دل نپرورده بودند.
بنگر که حال آنان چگونه بود، آن گاه که جماعتشان متفق بودند و آرایشان یکی بود و شمشیرهاشان آخته به یاری هم. و دیده بصیرتشان ژرف نگر و عزم و آهنگشان یگانه بود. آیا در آن روزگاران مهتران روی زمین و ملوک فرمانروا بر مردم جهان نبودند.
آن گاه به پایان کارشان بنگرید، زمانی که میانشان تفرقه افتاد و الفتشان به پراکندگی کشید و میان آنها به دل و زبان خلاف و پراکندگی افتاد. با یکدیگر به نزاع برخاستند و خداوند جامه کرامت خود از تنشان به در کرد و نعمت سرشارش را از آنان بستد. داستانشان در میان شما بماند تا مگر عبرت گیرندگان عبرت گیرند.
از حال فرزندان اسماعیل و اسحاق و فرزندان اسرائیل [درود بر آنان] پند گیرید حالاتشان چه به هم شبیه است و شباهتشان نزدیک. در کار آنها بیندیشید و به پراکندگی و تفرقه آنها در روزگاری که کسراها و قیصرها سرورانشان بودند. آنها را از آبادیهای آفاق و دریای عراق و اراضی سبز و خرم می راندند و به جایهایی که «درمنه» می روید و بادهای سخت می وزد، می فرستادند و آنان گرفتار زندگی سخت و ناگواری شدند. آنان را، چون گروهی درویش و مسکین با چند اشتر پشت ریش و مشتی کرک رها کردند. از حیث مساکنشان، خوارترین ملتها بودند و سرزمینشان بی آب و گیاه ترین زمینها. نه به دعوتی پیوسته بودند، که بر آن تعصب ورزند و نه سایه سار محبتی داشتند، که در آنجا بیارامند و به عزّت و ارجمندی متکی شوند. احوالشان پریشان بود و آرایشان گونه گون. با آنکه به شمار بیش بودند، در پراکندگی می زیستند، گرفتار بلاهای سخت و نادانیهای تو بر تو، چون زنده به گور کردن دختران و پرستش بتان و بریدن از خویش و پیوند و رفتن در پی غارت و تاراج.
سپس این قوم را بنگرید، آن گاه که خداوند نعمتهای خویش به آنان ارزانی داشت و برایشان پیامبری فرستاد و آنان را فرمانبردار آیین او نمود و به دعوت او پراکندگیهاشان را به یگانگی بدل کرد. و نعمت، بال کرامت بر سرشان بگسترد و جویبارهای خود را به سویشان روان داشت. دین خدا آنان را در سودها و برکات خود درپیچید. در نعمت اسلام غرقه شدند و در مرغزارهای زندگی خوش به شادمانی بیارمیدند. در سایه سلطانی قاهر و غالب کارهاشان به سامان آمد و حالشان به گونه ای نیکو شد که در کنف عزّت و پیروزمندی جای گرفتند. کارها به آسانی می راندند و بر اوج اقتدار جای گرفتند و بر همه جهانیان فرمانروا شدند. پادشاهانی شدند فرمانروا بر سراسر زمین. از هر کس که بر آنها فرمان رانده بود، فرمانروایی بستدند و کسانی را که روزگاری بر آنان حکومت می کردند به زیر فرمان در آوردند. دیگر نه کسی را اندیشه آن بود که نیزه ای بر آنان راند و نه سنگی به سوی ایشان افکند.
بدانید که شما بند طاعت اسلام از دستها گشودید و آن دژ خدایی را که گرداگردتان را فرا گرفته بود با به کار بستن احکام جاهلیت، سوراخ کردید. خدای سبحان بر جماعت این امت منت نهاد، آن گاه که میانشان عقد الفت بست. الفتی که در سایه آن قدم می زدند و در پناه آن می آرمیدند. همراه با نعمتی که هیچیک از آفریدگان بهای آن ندانند، زیرا بهایش از هر بهایی بیش است و ارجش از هر ارجمندی برتر. بدانید که شما بعد از هجرت بار دیگر شیوه اعراب بادیه نشین را پیش گرفتید و پس از عقد مودت گروه گروه شدید. از اسلام تنها نام آن بر خود بستید و از ایمان تنها به ظاهر آن بسنده کردید. می گویید: آتش، آری و ننگ و عار، نه. گویی می خواهید که چهره اسلام را وارونه سازید و پرده حرمتش بردرید و پیمانی را که خدا با شما بسته است بگسلید. همان پیمان که آن را در زمین پناهگاه خود ساخت و جای امن و آسایش در میان آفریدگان خود قرار داد.
اگر از اسلام به غیر اسلام پناه جویید کافران به پیکار شما خواهند خاست. نه جبرئیل به یاریتان خواهد آمد و نه میکائیل، نه مهاجران و نه انصار. و یاوری جز ضربه های شمشیر نخواهید داشت تا آن گاه که خدا در میان شما حکم کند.
هر آینه، شما را نمونه های عبرت آمیزی است، از عذابهای و سختیهای کوبنده الهی بر امتهای پیشین و روزهای نزول عذاب و حوادث سخت او. فرا رسیدن عذاب خدا را دیر می نگارید، بدین بهانه که از مؤاخذه او بیخبرید یا خشم و غضب او را سهل می شمارید و چنان پندارید که عذاب او به شما نخواهد رسید. خداوند سبحان گذشتگان را که پیش از شما بودند، از رحمت خود دور نساخت، مگر بدین سبب که امر به معروف و نهی از منکر را ترک کردند. خداوند سفیهان را به خاطر ارتکاب معاصی و اهل خرد را به سبب واگذاشتن نهی از منکر لعنت نموده است. آگاه باشید که شما رشته اسلام را بریده اید و حدود آن را اجرا نکرده اید و احکامش را میرانده اید.
آگاه باشید! خداوند مرا به نبرد با ستمگران، پیمان شکنان و مفسدان در ارض امر فرموده است، با ناکثین و پیمان شکنان (اشاره به اصحاب جمل) نبرد کردم (و آنها را در هم شکستم) و با قاسطین (ستمگران شام و اصحاب معاویه) جهاد نمودم (و ضعف و زبونی آنها را نشان دادم) و مارقین (خوارج نهروان) را بر خاک مذلت نشاندم; اما شیطان ردهه (ذوالثدیه رییس خوارج) با صاعقه ای که بر او فرود آمد به گونه که تپش قلب و لرزش سینه اش شنیده شد، شرّ او از من دفع گردید ولی گروه دیگری از ستمگران باقی مانده اند که اگر خداوند به من اجازه حمله دیگری به آنها دهد (و مرا باقی بگذارد) آنها را از میان برداشته و دولت حق را به جای آنها قرار می دهم، جز افراد قلیلی از آنان که (ممکن است از دست ما بگریزند و) در اطراف بلاد پراکنده می شوند. من در خردی پشت عرب را به خاک رسانیدم و شاخهای ربیعه و مضر را شکستم.
و شما از منزلت من در نزد رسول الله آگاه هستید، هم از جهت خویشاوندی و هم از جهت حرمت خاصی که برای من می شناخت. من خردسال بودم که مرا در کنار خود می نشاند و بر سینه خود می چسباند و در بستر خود می خوابانید و تن من به تن او می سایید و بوی خوش خود را به مشام من می رسانید. گاه چیزی را می جوید و در دهان من می نهاد. او هرگز نه دروغی را از من شنید و نه در رفتارم خطایی دید. از آن زمان که رسول الله (صلی الله علیه و آله) از شیر باز گرفته شد، خداوند، بزرگترین ملک خود را شب و روز همنشین او ساخت تا او را به راه بزرگواریها و خصال و اخلاق نیکو برد.
من همواره، چون بچه شتری که در پی مادر رود در پی او می رفتم و او هر روز یکی از صفات پسندیده اش را بر من آشکار می نمود و مرا می فرمود که بدان اقتدا کنم.
هر سال در غار حراء، زمانی چند خلوت می گزید. من او را می دیدم و جز من کسی نمی دید. روزگاری جز خانه ای که رسول الله (ص) و خدیجه و من در آن می زیستیم، اسلام را دیگر خانه ای نبود. نور وحی و رسالت را به چشم می دیدم و بوی نبوت را می شنیدم. هنگامی که وحی نازل می شد صدای ناله شیطان را می شنیدم. می پرسیدم یا رسول الله، این صدای چیست می گفت که صدای شیطان است، از این که او را بپرستند، نومید شده است. تو هم می شنوی، هر چه من می شنوم و می بینی آنچه من می بینم، جز آنکه تو پیامبر نیستی ولی تو وزیر منی، تو به راه خیر می روی.
من با آن حضرت (صلی الله علیه و آله) بودم که گروهی از بزرگان قریش بیامدند و گفتند: یا محمد تو ادعای بزرگی کرده ای که نه پدرانت چنان کرده بودند و نه یکی از خاندانت. ما از تو چیزی می خواهیم که اگر بپذیری و به ما نشان بدهی، دانیم که تو پیامبر و فرستاده او هستی و اگر نکنی دانیم که جادوگر و دروغگویی.
پیامبر (صلی الله علیه و آله) پرسید: چه می خواهید، گفتند: این درخت را فراخوان تا از ریشه به در آید و بیاید و پیش روی تو بایستد. پیامبر (ص) گفت: خدا بر هر کاری تواناست. آیا اگر خدا برای شما چنین کند، ایمان می آورید و به حق شهادت می دهید گفتند: آری، گفت: اکنون هر چه خواسته اید به شما نشان خواهم داد. ولی می دانم که به راه خیر باز نمی گردید. در میان شما کسی است که به چاه قلیب افکنده شود و کسی است که گروهها را گرد آورد.
سپس گفت: ای درخت، اگر به خدا و روز جزا ایمان داری و می دانی که پیامبر خدا هستم، به اذن خدای از ریشه به در آی و بیا و در برابر من بایست. سوگند به کسی که او را به رسالت مبعوث داشته، درخت از جای برآمد و بیامد. آوازی سخت داشت و چون پرندگان بال زنان بیامد و در برابر رسول الله (صلی الله علیه و آله) بایستاد و شاخه های بالای خود را بر رسول الله (ص) سایبان ساخت و یکی از شاخه هایش را بر شانه من نهاد که در طرف راست آن حضرت (ص) بودم.
مردم به آن نگریستند و از روی بلندگرایی و گردنکشی گفتند: اکنون فرمانش ده که نیمی از آن نزد تو آید و آن نیم دیگر برجای بماند. پیامبر (ص) فرمان داد. نیمی از درخت با رفتاری عجیب و آوازی بلندتر، نزد او آمد. آن قدر که نزدیک بود به گرد او پیچیده شود. آنها از روی کبر و سرکشی گفتند: حال بفرمای تا به نیم دیگر خود ملحق شود. پس پیامبر (ص) امر فرمود و درخت بازگشت.
من گفتم: لا اله الا الله. من نخستین کسی هستم که به تو ایمان آورده ام. ای رسول خدا و نخستین کسی هستم که گواهی می دهم که به امر خدای تعالی برای تصدیق نبوت تو و ارج نهادن بر سخن تو، درخت چه کرد. همه آن قوم گفتند که این مرد جادوگری دروغگوست. شگفت جادوگری و در جادوگری چه سبک دست. آنها گفتند: آیا جز همانند این [مقصودشان من بودم ] کسی تو را در کارت تصدیق کند.
من از قومی هستم که ملامت هیچ ملامتگری آنان را از راه خدای باز نمی دارد. چهره آنان چهره راستگویان است و سخنشان سخن نیکان. شب را به عبادت بیدارند و روزها، مردم را چراغ هدایت اند. چنگ در ریسمان قرآن زده اند و سنتهای خدا و سنتهای پیامبرش را زنده نگه می دارند. نه گردنکشی می کنند و نه برتری می فروشند. از نادرستی و تبهکاری به دورند. دلهایشان در بهشت است و تنهایشان در کار عبادت.