از سخنان آن حضرت علیه السّلام است (بعد از جنگ نهروان زمانیکه اهل شام به اطراف عراق هجوم آورده بمردم ظلم و ستم می نمودند) و آن بزرگوار (لشگری فرستاده می خواست برای یاری آنها لشگر دیگری بفرستد) مردم را گرد آورده بجهاد ترغیب می نمود، آنان زمانی دراز خاموش مانده چیزی نگفتند.
، پس امام علیه السّلام فرمود: (شما را چه شده) آیا گنگ و لال گشته اید (که سخن نمی گوئید و به رفتن بجهاد سستی می نمایید)؟ گروهی از آنان گفتند: یا امیر المؤمنین اگر تو بروی ما با تو خواهیم آمد (و این سخن بهانه نرفتن بجنگ بود و حقیقتی نداشت).
پس امام علیه السّلام فرمود: چه شده شما را که بطریق حقّ ارشاد نگشته براه راست هدایت نشده اید.
آیا در چنین موقعی سزاوار است که من (برای جنگ از شهر) بیرون روم؟ در این وقت بجنگ می رود سرداری از دلاوران شما که من او را بپسندم و از کسانیکه قویّ و توانا باشند،
و برای من سزاوار نیست که لشگر و شهر و بیت المال و جمع آوری خراج زمین (مالیات غلّات) و حکومت میان مسلمانان و رسیدگی بحقوق ارباب رجوع را رها کرده با لشگری بیرون رفته از لشگری (که پیش فرستاده ام) پیروی نمایم جنبش داشته باشم مانند جنبش تیر در جعبه خالی (خلاصه مضطرب و نگران باشم)
و من قطب و میخ آسیا هستم که آسیا به اطراف من دور می زند (انتظام امور و آسایش مردم و آراستگی لشگر در کارزار بودن من در اینجا است) و من در جای خود هستم، پس اگر جدا شوم مدار آسیا بهم خورده سنگ زیرین آن مضطرب گردد (اگر نباشم رشته امور گسیخته میشود). سوگند بخدا این اندیشه آمدن من با شما رأی و اندیشه بدی است (که فساد آن آشکار می باشد).
سوگند بخدا اگر نبود امید من به شهادت (کشته شدن در راه خدا) هنگام ملاقات دشمن اگر مقدّر باشد هر آینه بر مرکب خود سوار شده از شما دوری می نمودم و همراهی شما را مادامی که باد جنوب و شمال می وزد (همیشه) درخواست نمی کردم (زیرا) بسیار طعن زن و عیب جو و از حقّ رو گردان و با مکر و حیله هستید،
در فزونی عدد شما با کمی اتّفاق دلهاتان سودی نیست،
شما را بطریق حقّ و راه آشکار راهنمائی نمودم راهی که در آن هلاک و تباه نمی گردد مگر گمراه (که فطرتا طالب حقّ نیست)، کسیکه استقامت و ایستادگی نمود ببهشت می رود، و کسیکه لغزید (در راه باطل قدم نهاد) به آتش دوزخ گرفتار خواهد شد.