از سخنان آن حضرت است که بعد از تلاوت آیه «أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ حَتَّی زُرْتُمُ الْمَقابرَ» فرمود:

عجبا چه هدف بسیار دوری، و چه زائران ناآگاهی، و چه کار بزرگ سهمگینی جای رفتگان را که نقطه پند و عبرت است- و چه پند و عبرتی- خالی دیدند، و به مردگان پوسیده در خاک که با آنان فاصله دوری دارند به تفاخر برخاستند. آیا به قبور پدرانشان افتخار می کنند، یا به اضافه کردن عدد مردگانشان به خویش خود را بسیار می شمارند گوییا برگشت اجساد افتاده، و حرکات اجسام متوقف شده را می خواهند. مردگان برای اینان مایه پند باشند سزاوارتر است تا وسیله افتخار به حساب آیند، و با مشاهده این اجساد پوسیده به حریم تواضع در آیند عاقلانه تر است تا آنان را عامل سربلندی خود دانند به مردگان با دیده ای رمد آلود نگریستند، و از این بابت در دریای نادانی افتادند. اگر احوال مردگان را از عرصه های آن دیار خراب و خانه های خالی از ساکنان بپرسند، در پاسخ گویند: در لابلای خاک رفتند و گم شدند، و شما هم پس از آنان به میدان جهالت رفتید، به فرق این مردگان قدم می گذارید، و روی اجسادشان می ایستید، و در آنچه دور انداخته اند می چرخید، در خانه هایی که ویران کردند ساکن می شوید، و روزگاری که بین شما و آنان است بر شما گریه و نوحه سر می دهد.

آنان پیش از شما به مرگ که پایان زندگی شما هم هست شتافتند، و زودتر از شما به قبر و برزخ رسیدند، آنان که مقامهای ارجمند، و اسباب افتخار داشتند، عده ای پادشاه و گروهی رعیت بودند، راهی را در درون برزخ پیمودند که در آن راه زمین بر آنان مسلّط شد، خاک گور گوشتشان را خورد، و خونشان را نوشید.

در شکاف قبورشان چنان بی جان شدند که برای آنها رشدی نیست، و غایبی گشتند که امید یافتنشان نیست، حوادث هول انگیز دنیا آنان را نمی ترساند، و بدی حالات غصه دارشان نمی کند، از زلزله ها دچار اضطراب نمی گردند، و به نعره رعدهای سخت گوش نمی دهند. غایبانی هستند که انتظارشان را نمی کشند، و شاهدانی هستند که حاضر نمی گردند. جمع بودند و پراکنده شدند، الفت داشتند و متفرق شدند، از درازی مدّت و دوری جایشان نیست که اخبارشان از ما پوشیده، و دیارشان خاموش است، بلکه جامی به آنان نوشانده اند که گویایشان را به لالی، و شنواییشان را به کری، و حرکتشان را به سکون تبدیل کرده است، اگر بی درنگ وصفشان کنیم باید گفت: خوابی عمیق به خاکشان افکنده است.

مردگان همسایگانی هستند که با هم انس ندارند، و دوستانی که به زیارت هم نمی روند، در میانشان دستاویزهای آشنایی کهنه شده، و اسباب برادری قطع گشته. همگی با اینکه جمعند تنهایند، و با اینکه دوستند از هم دورند.

برای شب روزی را، و برای روز شبی را نمی شناسند. هر کدام از شب و روز که در آن به گور رفته اند برای ایشان دائمی است. خطرهای آن خانه را سخت تر از آنچه می ترسیدند دیدند، و آثار آن سرای را عظیم تر از آنچه تصور می کردند مشاهده نمودند. پس این دو مسافت (راه سعید و شقی) برای آنان تا جایی که باید فرود آیند به درازا کشید، و در این فاصله به نهایت بیم و امید رسید. اگر پس از مرگ به زبان می آمدند از وصف آنچه مشاهده کردند و با آن روبرو شدند عاجز می ماندند.

و اگر آثارشان از بین رفته، و اخبارشان قطع شده، هر آینه دیده های عبرت پذیر آنان را می بیند، و گوش عقول اخبار آنها را می شنود، و بدون وسائل نطق بلکه با زبان حال می گویند: چهره های خرم و زیبای ما زشت شد، بدنهای نرم و نازکمان از هم گسیخت، لباسهای کهنگی و پوسیدگی در بر کردیم، تنگی قبر ما را به سختی انداخت، وحشت را از یکدیگر ارث بردیم، خانه های خاموش قبر بر ما فرو ریخت. پس زیباییهای انداممان را نابود نمود، و صورتهای خوش آب و رنگمان زشت گردید، و اقامتمان در این منازل وحشت زا طولانی شد، نه از اندوه رهایی داریم، و نه از تنگی فراخی یافتیم.

اگر حال آنان را به قدرت عقل مجسّم کنی، یا پرده از وضع آنان برای تماشای تو برداشته شود، و ببینی که گوششان از هجوم جانوران گزنده خورده شده و در نتیجه کر شده، و دیدگانشان سرمه خاک کشیده شده و بر این حساب فرو رفته، و زبانهایشان پس از تندی و تیزی در دهانشان پاره پاره شده، و دلهایشان پس از بیداری در سینه هایشان از حرکت افتاده، و در هر عضو آنان پوسیدگی تازه ای فساد به بار آورده که آن را زشت نموده، و راههای آفت را به سوی آن اعضا هموار کرده، اعضایی که در برابر آفتها تسلیم شده اند، نه دستهایی هست که به دفع آفات برخیزد، و نه دلهایی که جزع و بی تابی کند، (آری اگر آنان را مجسم کنی) قلب های پر غصه، و دیدگانی پر خاشاک را ملاحظه می کنی، که در هر شدت و سختی وصف حالی است که از بین نرود، و بلایی فرا گیرنده است که بر طرف نگردد.

چه بسیار است بدنهای ارزنده و خوش آب و رنگ که تغذیه شده ناز و نعمت و پرورده شرف بوده ولی زمین آن بدنها را خورد، بدنهایی که در وقت اندوه و حزن خود را به اسباب شادی و سرور مشغول می کرد، و به هنگام رسیدن بلا و مصیبت برای نگاه داری خوشی و لذت و از دست ندادن لهو و لعب خود را تسلّی می داد، و در این میان که زیر سایه عیش و نوش پر از غفلت بود و او به دنیا و دنیا به او می خندید روزگار پایش را به خار گذاشت، و زمانه قوایش را درهم شکست، و اسباب مرگ و هلاکت از جایی نزدیک به او نظر افکند، غمی که نمی شناخت با او در آمیخت، و با اندوهی پنهان همراز شد که پیش از آن او را نیافته بود، و بیماریها وی را به ضعف و سستی نشاند در حالی که به بهبودی خویش اطمینان داشت، پس به آنچه طبیبان او را عادت داده بودند هراسان پناه برد که عبارت بود از تسکین گرمی به سردی، و تحریک سردی به گرمی، عامل سردی نه اینکه گرمی را بر طرف نکرد بلکه به آن افزود، و داروی گرم نه اینکه سردی را علاج ننمود بلکه باعث هیجان آن شد، و دوای مناسب مزاج نه اینکه بیمار را به اعتدال نیاورد بلکه موجب شدت مرض شد، تا طبیبش در کار خود سست و از درمان وی نا امید گشت، و پرستارش او را فراموش نمود، و زن و فرزندش از بیان درد او ملول شده، و در جواب پرسش کنندگان حالش درمانده گشتند، و بالای سر او از خبر اندوهباری که کتمان می نمودند به گفتگو نشستند:

یکی می گفت وضعش همین است که هست، دیگری به بازگشت صحّت او امیدشان می داد، و شخصی دیگر بر مردن او تسلیتشان می گفت، در حالی که دنباله روی بیمار را نسبت به گذشتگان به یادشان می انداخت. در این اثنا که او بر بال جدایی از دنیا و ترک دوستان سوار بود، ناگاه غصه ای از غصه هایش به او هجوم کرد، و اندیشه و ادراک نافذش سرگردان گشت، و رطوبت زبانش خشک شد.

چه بسیار پاسخ هایی که می دانست ولی قدرت جواب آن را نداشت، و چه بسیار سخن دردآوری را از شخص بزرگی که او را در زمان سلامتش احترام می کرد یا کودکی که به او ترحم می نمود می شنید ولی خود را به کری می زد. آری برای مرگ دشواریهایی است سخت تر از آنکه قابل وصف باشد، و سختی هایی است که عقول از درک آن ناتوان است.