از سخنان آن حضرت است در شکایت از قریش:

خداوندا، از تو بر قریش و کمک دهندگانشان یاری می خواهم، زیرا قریش با من قطع رحم کردند، و پیمانه حکومتم را واژگون نمودند، و برای نزاع با من در حقّی که از دیگران به آن سزاوارتر بودم اجتماع کردند، و گفتند: آگاه باش، حق آن است که آن را بگیری، و حق آن است که از آن ممنوع شوی، پس بر غصه و اندوه صبر کن، یا با تأسّف بمیر. در آن هنگام دیدم مرا جز اهل بیتم یار و مدافع و هم یاری نیست، که روا نداشتم آنان را به ورطه مرگ اندازم، پس چشم خاشاک رفته را برهم گذاشتم، و با استخوان مانده در گلو آب دهن فرو دادم، و برای فرو بردن خشم بر چیزی صبر کردم که از حنظل تلخ تر، و دردش برای قلب از بریدن کاردهای بزرگ سخت تر بود.

این سخن بین خطبه ای که پیشتر گذشت (خطبه 171) آمده بود، ولی من برای اختلافی که در دو روایت بود دوباره آوردم.