که در توحید است، و این خطبه از اصول علم چیزی را فراهم آورده که در هیچ خطبه نیست:

یگانه اش ندانسته، آن که برای او چگونگی انگاشته، و به حقیقت او نرسیده، آن که برایش همانندی پنداشته، و نه بدو پرداخته آن کس که او را به چیزی همانند ساخته، و نه قصد او کرده، آن که بدو اشارت نموده، و یا به وهمش در آورده.

هر چه به ذات شناخته باشد ساخته است و هر چه به خود بر پا نباشد دیگری اش پرداخته.

سازنده است نه با به کار بردن افزار. هر چیز را به اندازه پدید آرد، نه با اندیشیدن در کیفیّت و مقدار. بی نیاز است بی آنکه از چیزی سود برد. با زمانها همراه نیست، و دست افزارها او را یاری ندهد. هستی او بر زمانها پیش است، و وجودش بر عدم مقدّم است، و ازلیّت او را آغازی نیست -و از ازل تا به ابد قائم به خویش است-، و با نهادن قوّه ادراک -در انسان- معلوم گردید که او را مرکزی برای ادراک نیست -چه ذات او با ادراک، چون دیگر قوه های او، یکی است-، و از این که برخی آفریده ها را ضد دیگری آفرید، نبودن ضدّی برای او دانسته گردید، و با سازواری که میان چیزها پدید آورد، دانسته شد که برای او قرینی تصور نتوان کرد.

روشنی را ضدّ تاریکی قرار داد، و سپیدی را ضدّ سیاهی، و تری را مخالف خشکی، و گرمی را مخالف با سردی نهاد.

ناسازواریهای طبیعت را با یکدیگر سازواری دهنده است، و جداها از هم را فراهم آورنده، و دورها از یکدیگر را نزدیک سازنده، و نزدیکیها را جدا گرداننده.

نه در حدّی در آید و نه در شمار آید، که افزارها -جسمی- چون خود را محدود کردن تواند، و آلتها به نظیرهای خود اشارت راند.

-افزارها محدود به زمان است و یا موصوف به کمال و نقصان. چنانکه گویند- از کی پدید گردید، و به تحقیق بود، -یا- اگر چنین نبود- بهتر می سزید. از کی، و به تحقیق، و اگر نه، ممکن را شاید-، و با قدیم و ازلی و به کمال، درست نیاید.

به آفریده ها، آفریننده بر خردها آشکار گردید -و با دیدنی بودنشان مسلّم شد- که آفریننده را هرگز نتوان دید.

نه آرام است و نه گردان است، و چگونه چنین بود که خود پدید آرنده هر دو آن است، و چسان صفتی را که در چیزی آفرید، به آفریننده باز تواند گردید، یا چیزی در او پدید گردد که آن چیز را خود پدید گردانید، که اگر چنین بود دگرگونی گیرد و کنه -ذات- او تجزیه پذیرد.

آن گاه نتوان گفت ازلی است -چه با دیگر ممکنات یکی است-، و اگر او را پشت سری بود -به ناچار- پیش رویی هم باید، پس ناقص بود در این حال و نیازش بود به کمال، و نشانه مخلوق در آن آشکار، و خود دلیلی گردد از آن پس که خالق بود و نشان او در آفریده ها پدیدار. -و چون قدرتش چیره است بر همگان- پس آنچه در جز او اثر کند، اثر نکند در آن.

خدایی که نه دگرگون شود، نه جای به جای، و نه روا بود که پنهان شود -به آثار از اندیشه و رأی-. نزاید تا خود زاده چیزی بود، و نزاده است تا -وجود او- به زمان محدود گردد. برتر است از آنکه او را پسرانی بود، و منزّه از آن است که با زنان بیآرمد.

وهمها بدو نرسد تا او را در اندازه ای در آرد، و اندیشه دور رس او را در نیابد تا صورتی از وی انگارد. حسّها بدان نتواند رسید، و دستها او را نتواند سایید. برنگردد به هیچ حال، و دگرگون نشود در احوال. شب و روزش کهنه نگرداند، و تاریکی و روشنی تغییر دادنش نتواند.

نتوان گفت او را این جزء و آن جزء است، و یا او را دست و پا و اندام هست، یا او را عرضی است چنین، و یا پاره ای از آن، آن است و پاره ای دیگر این، و نه گویند او را کرانه و نهایتی است، و نه معدوم گردد، و نه هستی او را مدتی است. نه چیزی او را در خود بگنجاند تا بالاش برد یا فرودش آرد، و نه چیزی اش بردارد تا کجش سازد یا راستش نگه دارد. نه در چیزی درون است و نه برون از آن، خبر دهد نه به زبان یا به گوشتپاره بن دهان. می شنود نه از راه سوراخهای -گوش- و آلتها -و استخوان-. می گوید نه با به کار گرفتن لفظ در بیان. نگاه می دارد نه با رنج به خاطر سپردن، می خواهد نه از روی اندیشه به کار بردن. دوست دارد و خشنود می شود نه از راه دلسوزی و رحمت. دشمنی ورزد و خشم گیرد بی تحمّل مشقّت.

آنچه بودنش را خواهد گوید: باش و هست گردد. نه به آوازی که به گوش فرو رود و نه به بانگی که شنیده شود، که گفته خدای سبحان با کرده او یکی است، که پدیدش آورد، و گفته اش از کرده اش جدا نیست. آن را پدید آورد و پیش از آن نبود، و گر نه خدای دیگری می بود.

نگویند هست شد از آن پس که نبود، تا صفت حادثها را پذیرد، و نه میان او و آنان جدایی صورت گیرد، و نه او را بر آنان برتری است، تا سازنده و ساخته همانند گردد، و پدید آورنده و پدید شده برابر شود. خلایق را بیافرید بی نمونه ای که به جای مانده باشد از دیگران، و در آفرینش آنها یاری نخواست از هیچ یک از آفریدگان.

زمین را پدید آورد و نگاهش داشت، بی آنکه خود را بدان مشغول دارد، و برجایش ایستاده گرداند، بی آنکه آن را بر چیزی استوار بگذارد، و برپایش داشت بی پایه ها، و بالا بردش بی استوانه ها، و نگاهش داشت از کجی و خمیدن، و بازداشت آن را از افتادن و شکافته گردیدن.

میخهای آن را استوار ساخت و سدّها را گرداگردش برافراخت، چشمه های آن را روان گردانید، و درّه های آن را بشکافانید. آنچه را ساخت سست نگردید، و ناتوان نشد آن را که نیرویش بخشید. با قدرت و بزرگی خود برآفریده ها صاحب اقتدار است، و قدرت او پدیدار، و با علم و معرفتی که دارد درونشان بر او آشکار، و با جلال و عزّتش از همه برتر و بر همه سالار. آنچه را خواهد از دست او نجهد و نه با او در افتد، تا بر وی پیروز شود، و شتابنده از او نگریزد تا از وی پیش افتد، و به خداوند مال نیازش نباشد تا او را روزی دهد.

همه چیز برای او فروتن است و خوار، و برابر بزرگی او بی ارج و مقدار. از سطوت و قدرت او به سوی دیگری گریختن نیارد، تا خود را از سود و زیان او بازدارد. همتایی ندارد تا با او برابری کردن تواند، و او را همانندی نیست، که بدو ماند.

اوست که آفریده ها را نابود کند پس از وجود چنانکه بوده آن چنان شود که گویی نبود. و سپری شدن دنیا پس از نو برون آوردن آن، شگفت تر نیست از برآوردن و آفریدن آن، و چگونه که اگر همه جانداران جهان، از پرندگان و چهارپایان، و آنچه در آغل است، و آنچه چرا کند در بیابان، از هر جنس و ریشه و بن، و نادانان از مردمان و یا زیرکان، فراهم آیند تا پشه ای را هست نمایند برآفریدن آن توانا نبوند، و راه پدید آوردن آن را ندانند، و خردهاشان سرگشته شود و در شناخت آن سرگردان مانند، و نیروی آنها سست شود و به پایان رسد، و رانده، و مانده بازگردند. آن گاه دانند که شکست خورده اند، و در آفرینش آن به ناتوانی خویش اعتراف کننده، و به درماندگی در نابود ساختن آن فروتنی نشان دهنده.

و خدای سبحان پس از سپری کردن جهان، یگانه ماند و تنها، و چیزی با او نبود -از آنچه آفرید در دنیا- آنسان که بود پیش از آفریدن جهان، همان خواهد بود پس از سپری ساختن آن. نه وقتی و نه مکان، و نه روزگاری و نه زمان. آن گاه مهلت و هنگام سرآید، و سالها و ساعتها سپری گردد، و چیزی نماند جز خدای یگانه قهّار، که به سوی اوست بازگشت همه کار. در آغاز آفرینششان، آنها را قدرتی نبود، هم بدون آنکه سرپیچی نشان دهند همه را نابود خواهد فرمود، و اگر سر پیچی کردن توانستندی پایدار ماندندی.

ساختن چیزی از جهان او را به رنج در نیاورد، و آنچه را آفرید و پدید آورد بر او سنگینی نکرد. آفریده ها را پدید نیاورد تا قدرت خود را بیشتر سازد، و یا از بیم نابودی و کاهش بدین آفرینش پردازد، و نه برای آنکه بدان بر همتایی پیروزی طلب، یاری جوید، و نه راه دوری از دشمنی جنگآور را پوید، و نه برای افزون ساختن قدرت، و نه برای بسیار نشان دادن سرمایه به شریک خویش، در شرکت. و نه او را بیم تنهایی بود و خواست تا با آفریدن جهان آرامشی تواند فرمود.

سپس پروردگار، جهان را نابود کند پس آفریدن، نه از آن رو که بدو ملالتی رسیده است در گرداندن آن و در کارش اندیشیدن، و نه برای آنکه آسایشی بدو رسد و نه چیزی از آن بر وی سنگینی کند. درازی مدّت ماندن جهان او را به ستوه نیاورده است -تا حکمی دیگر راند و آنچه را آفریده- به شتاب نابود گرداند، لیکن خدای سبحان به لطف خود در کارش اندیشید، و به امر خویش نگاهش داشت و به قدرت خود استواری اش بخشید.

سپس از پس نابود شدن آن را هستی دهد، بی آنکه او را بدان نیازی بود، و نه برای آنکه به چیزی از آن بر آن یاری طلبد، و نه برای آنکه از تنهایی و بیم، به آرامش پناه برد، و نه به خاطر بازگشت از نادانی و نابینایی، به طلب بینش و دانایی، و نه از مستمندی و نیاز، به بی نیازی و دولتمندی، و نه از خواری و پستی به عزّت و قدرتمندی.