خطبه ای که در آن آفرینش شگفت انگیز طاوس را بیان فرماید:

آنان را بیافرید، آفریدنی شگفت، از جاندار و مرده و آرام و جنبنده. پس گواهانی آشکار گماشت بر صنعت دقیق، و قدرت عظیم خود که در این آفرینش به کار داشت چندان که خردها حکم او را گردن دادند و سر به فرمان او نهادند. بانگ دلیلهای یکتایی او در گوش ما در پیچید، و از آنچه از گونه گون پرندگان بیافرید، و در شکافهای زمین و رخنه درّه ها و فراز کوههاشان ساکن گردانید. از بالدارانی ناهمسان، و هیئت این جدا از هیئت آن. هر یک را کاری به عهده نهاد که در خور است بدان، پر زنان با بالهای خود، در راههای گشاده میان زمین و آسمان و فضای گسترده بیکران. نبودند و آنان را پدید کرد، و ظاهرشان را در صورتی شگفت انگیز در آورد، و از درون ترکیبشان نمود با مفصلها که سر استخوانها در اوست، و پیوند شده و پوشیده است به گوشت و پوست.

دسته ای از این پرندگان را که فربه بودند، از بالا رفتن و سبک پریدن در آسمان بازداشت و به پرواز در نزدیکی زمین واگذاشت، و مرتّبشان فرمود با رنگی جدا که هر یک را بود، به مهارت در قدرت و باریکی در صنعت. بر دسته ای از آنها یک رنگ ریخته است، و رنگی دیگر بدان نیامیخته است. دسته ای از آنها را تن به رنگی است، و گردن آنها بدان رنگ نیست.

و شگفت انگیزتر آن پرندگان در آفرینش، طاوس است که آن را در استوارترین هیئت پرداخت، و رنگهای آن را به نیکوترین ترتیب مرتّب ساخت، با پری که نای استخوانهای آن را به هم در آورد، و دمی که کشش آن را دراز کرد. چون به سوی ماده پیش رود، آن دم در هم پیچیده را وا سازد و بر سر خود برافرازد، که گویی بادبانی است برافراشته و کشتیبان زمام آن را بداشته. به رنگهای خود می نازد، و خرامان خرامان دم خود را بدین سو و آن سو می برد و سوی ماده می تازد.

چون خروس می خیزد و چون نرهای مست شهوت با ماده در می آمیزد. این داستان که تو را گویم داستانی است از روی دیدن، نه چون کسی که روایت کند، بر اساس حدیثی ضعیف شنیدن. و اگر چنان باشد که گمان برند طاوس نر، ماده را آبستن کند با اشکی که از دیده بریزاند، و آن اشک در گوشه چشمانش بماند، و ماده آن را بخورد سپس تخم نهد، تخمی که از درآمیختن با نر پدید نگردیده، بلکه از آن اشک بود که از دیده طاوس نر جهیده، شگفت تر از آن نیست که -گویند- زاغ نر طعمه به منقار ماده می گذارد -و ماده از آن بار برمی دارد-.

پنداری نایهای پر او، شانه هاست از سیم ساخته، و آن گردیهای شگفت انگیز آفتاب مانند که بر پر او رسته است، از زرناب و پاره های زبرجد پرداخته. و اگر آن را همانند کنی بدانچه زمین رویانیده، گویی: گلهای بهاره است، از این سوی و آن سوی چیده، و اگر به پوشیدنی اش همانند سازی، همچون حلّه هاست نگارین، و فریبا، یا چون برد یمانی زیبا، و اگر به زیورش همانند کنی، نگینها است رنگارنگ، در سیمها نشانده، خوشنما -چون نقش ارژنگ-.

چون خود بینی نازنده به راه می رود، و به دم و پرهای خویش می نگرد، و از زیبایی پوششی که بر تن دارد و طوقها که بر سر و گردن، قهقهه سر می دهد، و چون نگاهش به پاهای خود می افتد، بانگی برآرد که گویی گریان است و آوازی کند چنانکه پنداری فریاد خواهان است. فریادش گواهی است راست، بر اندوهی که او راست. چه پاهای او لاغر است و سیه فام، همانند خروسی که از هندی و فارسی زاده است -زشت و نا به اندام-، و از تیزی استخوان ساق او خارکی خرد سر زده است، و بر جایگاه یال او دسته ای موی سبز نگار بر زده، و برآمدنگاه گردنش چون ابریقی است راست کشیده، و فرو رفتنگاه آن، تا به شکم رسد، سیاه است، چون وسمه یمانی سبز و به سیاهی رسیده، یا پرنیانی است بر آینه صیقل زده افکنده، یا با چادری سیاه سر و گردن خویش را پوشیده. جز آنکه رنگ او چون بسیار آبدار است و رخشان، پنداری رنگ سبز تندی آمیخته است بدان، و آنجا که شکاف گوش اوست، خطّی باریک چون نوک خامه به رنگ بابونه نیک سپید، نمایان است و آن سپیدی در رنگ سیاهی که بدانجاست درخشان است.

و کمتر رنگی است که طاوس را نصیبی از آن نه در پیکر است، و رنگ او در رخشندگی و درخشندگی و آبداری از آن رنگها برتر است. پس او با آن -نقشهای آگنده- چون گلزاری است با گلهای پراکنده، نه باران بهاری اش پروریده، و نه آفتاب گرم تابستان را به خود دیده، و گاه پر خویش را بریزاند، و خود را برهنه گرداند. پرهایش پیاپی بیفتد و پشت هم بروید. پرها چنان ریزد از نای استخوان که برگها از شاخه های درختان. پس پرها به هم پیوندد رویان، و بازگردد به هیئتی که بود پیش از آن. نه رنگی با رنگ پیشین مخالف بود، و نه در غیر جای خود جایگزین شود. و اگر پری از پرهای نای استخوان او را نیک بنگری، تو را رنگی سرخ گلگون نماید، و گاه به رنگ سبز زبرجدی، و گاه به رنگ زرناب در آید.

پس اندیشه های ژرف نگر، -این زیبایی- را وصف کردن چگونه تواند، یا خردهای نهاده در طبیعت بشر آن را چسان داند، یا گفتار بندگان از چه راه آن را در رشته وصف کشاند، و کمترین اندام او را، وهمها از شناختنش درمانده است، و زبانها از ستودنش در کام مانده، پس پاک است خدایی که خردها را مقهور داشته، از ستودن آفریده ای که آشکارایش برابر دیده ها بداشته، چنانکه چشمها آن را ببیند در اندازه ای معیّن و پدیدار، -با اندام- به هم ترکیب شده، و رنگهای با یکدیگر سازوار، و زبانها ستودن آن چنانکه شاید نتواند، و در بیان وصفش درماند.

پاک است آن که در اندام مورچه و مگس خرد، پاها پدید آورد و جانداران بزرگتر از آنها را خلق کرد، از ماهیان -دریا- و پیلان -صحرا-، و بر خود لازم شمرد که آنچه روان در آن دمانیده در هم نریزاند و بر جای ماند جز که مرگ را موعد او نهاد، و نیستی را پایانش قرار داد.

از این خطبه است در صفت بهشت:

و اگر به دیده دل بنگری بدانچه از بهشت برایت ستایند، دل برکنی از آنچه در دنیاست، هرچند بدیع و زیباست، از خواهشهای نفسانی، و خوشیهای زندگانی، و منظره های آراسته -زر و سیم و دیگر خواسته- و بیندیشی در جنبش درخت ها که در کناره های جویباران است، و در آویختن خوشه های لؤلؤ آبدار بر شاخه های آن درختانی که ریشه های آن در پشته های مشک نهان است، و رسته بر و بر شاخسار، و رستن این میوه های گونه گون، در غلافها و پوششهای درون.

شاخه ها بی رنجی خم گردد و چنانکه چیننده آن خواهد در دسترس او بود. گرد ساکنان آن، پیرامون کاخهایشان گردند، و آنان را عسلهای پاکیزه و شرابهای پالوده دهند.

مردمی باشند که بخشش -الهی- به آنان پیوسته بود، تا در خانه قرار بار گشودند و از رنج سفرها آسودند. پس ای شنونده اگر دل خود را مشغول داری به اندیشه رسیدن بدان منظره های زیبا که به خاطر آری، جانت از شوق آن برآید -تا به بهشت رخت گشاید- و خود از این مجلس من رخت برداری، و به همسایگی خفتگان در گورها شتابان روی آری. خدای به رحمت خود، ما و شما را از آنان گرداند که به دل کوشند تا خود را به منزلهای نیکوکاران رسانند.

تفسیر بعض کلمه های غریب که در این خطبه است:

[أرّ، کنایت از نکاح است. گویند: أرّ المرأة یؤرّها. (نکاح کرد او را)،

و قول امام: «کأنّه قلع داریّ عنجه نوتیّه»، «قلع» بادبان کشتی است، «داریّ» منسوب به «دارین» است، و آن شهرکی است بر کنار دریا که بوی خوش از آن آرند.

عنجه: آن را برگرداند. گویند: عنجت النّاقة، بر وزن نصرت، اعنجها عنجا، هنگامی که آن را برگردانی، و «نوتیّ» کشتیبان است،

و گفته امام: «ضفّتی جفونه»، هر دو گوشه پلک را خواهد، و «ضفتّان» به معنی دو جانب است، و گفته او: «و فلذ الزّبرجد» فلذ جمع فلذة است به معنی «پاره»،

و گفته او: «کبائس اللؤلؤ الرّطب»، «کباسة» خوشه است، و «عسالیج» شاخه هاست، و یکی آن «عسلوج» است.]