اما بعد. شما را از دنیا برحذر می ‏دارم که در کام شیرین است و در چشم سبز و خرّم و، پیچیده در خواهشهای نفسانی.

مردمان را با نعمت زوال یابنده خود به دوستی فرا می‏ خواند و متاع اندکش را در چشم آنان زیبا جلوه می ‏دهد.

در جامه آرزوها خود را بنمایاند و بفریب، خویشتن را بیاراید. شادمانی و نعمتش بر دوام نماند و از درد و اندوهش امان نتوان یافت.

بسیار فریبنده، بسیار آزاردهنده، رنگ به رنگ ‏شونده و زوال‏ یابنده، پایان یافتنی و هلاک شونده، شکمباره و مردم‏کش.

هنگامی که بدانجای رسد که همه آرزوهای دوستداران خود را برآورد و آنان را از خود خشنود ساز، فراتر از آن نرفته‏ اند که خدای تعالی فرموده است: «چون بارانی است که از آسمان ببارد و با آن گیاهان گوناگون بفراوانی بروید. ناگاه خشک شود و باد به هر سو پراکنده ‏اش سازد و خدا بر هر کاری تواناست.»

هیچکس از سرور و شادمانی آن بهره مند نشد جز آنکه، شادیش را اشکی در پی بود.

به کسی از خوشیهایش روی نیاورد که عاقبت از بدیها و زیانهایش بر او پشت نکرد

و بر کسی باران نرم آسایش نبارید که پس از آن به رگبار بلایش گرفتار ننمود.

اگر بامدادان به کسی روی یاری نشان دهد، شامگاهان بر او چهره دژم کند.

اگر از سویی، شربت گوارا و شیرین به کام ریزد، از دیگر سو، شرنگ بلا و مصیبتش چشاند.

اگر کسی را نعمتی دلخواه ارزانی دارد، بیدرنگ، به رنجی جانکاهش گرفتار سازد.

هر که در سایه بالهای امن و آسایش او روزی را به شب رساند، بیقین شب را در زیر بالهای خوف و وحشت به روز آورد.

دنیا خود بغایت، فریبنده است و هر چه در اوست فریبی بیش نیست.

ساکنانش، سرانجام، جام فنا را سر خواهند کشید.

در هیچ توشه او خیری نیست، جز در توشه پرهیزگاری.

هر که از توشه دنیا بهره کمتری دارد از آنچه سبب ایمنی اوست بهره بیشتری یافته است و هر که از دنیا بهره بیشتری دارد از آنچه موجب هلاکت اوست، سهم بیشتری برداشته. پس از اندک زمانی نیز زوال یابد.

چه بسیار مردمی که به دنیا اعتماد کردند و دنیا دردمندشان ساخت و چه بسیار کسانی که به او اعتماد ورزیدند و بر زمینشان کوبید. چه مردم پر هیبت و ابهتی را که حقیر ساخت و چه مردم خودپسندی را که خوار نمود. سلطنت و ریاستش دست به دست می گردد و فضای شادخواریهای آن تیره و تار است.

زلالش شور و ناگوار است و شیرینیش با تلخی سرشته است. طعام آن زهری است کشنده. و آنچه در آن مایه دلبستگی است، چونان ریسمانهایی کهنه و بریده است. زنده اش در معرض مرگ است و تندرستش، دستخوش بیماری. ملک آن از دست ربودنی است. پیروزمندش، شکست خورده است و توانگر آن نکبت زده است و ساکن آن غارت شده.

آیا نه چنین است، که شما اکنون در سراهای کسانی هستید که عمرشان از شما درازتر بود و آثارشان پایدارتر و آرزوهایشان بیشتر و شمارشان افزونتر و لشکرهایشان انبوه تر. آنان دنیا را بندگی کردند و چه بندگی کردنی و آن را برگزیدند و چه برگزیدنی.

سپس از دنیا رخت بربستند، بی هیچ توشه ای که به جایی رساندشان و بی هیچ مرکبی که از مراحل دشوار بگذراندشان. آیا هیچ خبری شنیده اید که دنیا برای رهایی اسیرانش فدیه ای داده باشد یا لحظه ای به یاریشان برخاسته باشد یا برای آنها مصاحبی نیک بوده باشد نه دنیا همانند کرمی، که درخت و دندان را می خورد، آنان را خورده و نابود کرده و حوادث کوبنده آن بنیان زندگیشان را سست نموده است.

با سختیهای خود ذلیلشان ساخت و بینی آنها بر خاک مالید و لگدکوب سمّ ستورانشان نمود. همه یاری و مددکاریش در حق آنها این بود، که حوادث سخت روزگار را بر سرشان کشد. فراوان دیده اید، ناآشنایی نمودن و چهره دژم کردنش را به آنان که در برابر او خضوع کردند یا او را برگزیدند یا بدو اعتماد کردند تا آن گاه که او را برای همیشه گذاشتند و گذشتند.

آیا جز گرسنگی به آنها توشه ای داد و جز به تنگنایی حقیر به جایی گشاده فرود آورد یا در تاریکی فروغی بخشید یا جز ندامت چیزی از پیشان فرستاد آیا این است آنچه برای خود برگزیده اید یا بدان اطمینان روا داشته اید یا آزمند آن گشته اید بدسرایی است برای کسی که بدو بدگمان نباشد. یا از خطرش بیمی به دل راه ندهد.

بدانید، هر چند خود می دانید، که دنیا را خواهید گذاشت و از آن کوچ خواهید کرد. از آنان، که بر خود می بالیدند و می گفتند: چه کسی از ما زورمندتر است عبرت بگیرید.

آنان را به گورهایشان بردند و نگذاشتند که خود مرکب خود را اختیار کنند. آنان را به گورهایشان بردند، بی آنکه سوارانشان خوانند. و به گورها سپردند، بی آنکه مهمانانشان شمارند. و در زمین برایشان قبرها تعبیه کردند و از خاک کفنها ساختند و از استخوانهای پوسیده، همسایگان گرفتند.

همسایگانی که به ندای همسایه خود پاسخ ندهند و ستمی را از آنان رفع ننمایند و به زاری نوحه گران التفاتی نکنند. اگر باران ببارد شادمان نمی شوند و اگر قحط آید نومید نمی گردند. مجتمع اند و تنهایند، همسایه اند و از هم دوراند، نزدیکان اند و به دیدار یکدیگر نروند، خویشاوندان یکدیگرند و اظهار خویشاوندی نکنند. مردمی بردبارند، کینه هایشان از میان رفته است و بی خبران اند و خصومتهایشان مرده است.

دیگر نه از آزارشان بیمی است و نه در یاریشان امیدی. به جای زیستن بر روی زمین، در دل زمین جای گرفته اند و به جای فراخی، تنگی را برگزیده اند و به جای زندگی در میان خاندان به غربت گرفتار آمده اند. در عوض نور از تاریکی نصیب برده اند. برهنه پای و برهنه تن، درون خاک جای گرفته اند، آنسان که از خاک بر آمده بودند. بار اعمال بر دوش از آنجا به زندگی جاوید و سرای باقی سفر کردند: «چنانکه نخستین بار بیافریدیم، باز گردانیم. این وعده ای است که بر آوردنش بر عهده ماست».